انیمیشن بازگشت مربوط به داستان کلاغی است که در زمستان و با دیدن سایر پرندگان که در قفس هستند و در جای گرم همراه با آب و دان هستند. سعی می کند با جلب توجه انسانها و انجام حرکت هایی جایی در خانه آنها در قفس داشته باشد. حتی با استفاده از رنگ قصد دارد خود را جذاب نشان دهد که موفق نمی شود و رنگ پاک می شود. سعی و تلاش او بی نتیجه نمی ماند و در نتیجه مردی او را گرفته و در قفس می اندازد و او را برای نمایش عموم اسیر می کند. کلاغ از این اتفاق خوشحال می شود اما تا زمانی که بهار می آید و متوجه می شود هیچ چیز ارزش آزادی ندارد. با دیدن پرندگان پشت پنجره ناراحت می شود . خود را به قفس می زند دان نمی خورد تا در نهایت بیحال می شود. صاحب خانه و قفس آنرا بیرون می اندازد با دیدن آزادی و محیط اطراف حال بد او بهتر می شود و پرواز می کند. ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

‏شايد باورتون نشه ولی يه زمانی هركی تيله هاش بيشتر بود قدرت بيشتری ام داشت.. ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

مادربزرگم ۸۰ سال عمر کرد هر وقت میدید ناراحتیم، بهمون میگفت: من تا تهشو دیدم، تهش هیچی نیست بیخودی غصه نخور... ‌ ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

پرسیدم از حلال ماه، چرا قامتت خم است؟!! 🌙 آهی کشید و گفت: که ماه محرم است...😔 گفتم: که چیست محرم⁉️ باناله گفت: ماه عزای اشرف اولاد آدم است...😭 🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن 🥀ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن #محرم #امام_حسین #پیشنهاد_برای_محرم

#Story ‌| #استوری . . اهل‌عالم‌دارد‌از‌ره‌ماه‌ماتم‌میرسد🏴 هیئتی‌ها‌یاعلی!😭 #السلام‌عليك‌يااباعبدالله 📽@Story_Mazhabion

آزادی ام را دوست دارم #حجاب

از سری هنرنمایی‌های هم‌نسلی‌هامون😂 خدا نمیکرد مهمون هم برامون میومد دیگه برای خودشیرینی ولکن ماجرا نبودیم پاش میفتاد رو سقفم راه می‌رفتیم هر چقدم مادرمون چشم‌غره میرفت انگار نه انگار باید هنرمونو رو میکردیم ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

بعضی وقتا دروغ خوبه ! به مادر کم طاقت باید دروغ گفت : باید بهش بگی حالم خوبه غذا خوبه هوا خوبه دلمون خوشه وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

فندکای قدیمی این شکلی بودن! ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

⏳مرا برگردان به روزهایی که دمپاییِ کهنه ام را با جیک جیکِ نارنجیِ جوجه ای کوچک عوض میکردم و باران تنها آوازِ شادی بود در عروسیِ هاجر... ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

یادش بخیر شبهایی که بعد ازمهمونی اجازه می‌گرفتیم خونه عمو،خاله،دایی یا عمه می موندیم و رو پشت بوم میخوابیدیم بازی و شیطنت و خنده😀 ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝

گنجشک اشی مشی از برنامه کودک های دهه شصتی ╔✯══๑ღღ๑══✭╗     @nostalgiy ╚✮══๑ღღ๑══✬╝