فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوغ فقط محلی شمالی 😍😊
چیه این پاستوریزه ها که میخورین
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازیگران اونوقتا از دیروز تا امروز
بعضی جاها یه عطر و حسی دارن
که هیچوقت از یادت نمی ره 🌿
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
از ابتكار جوانان قديم براى چشم چرانى!
سال ٥٥ دوتا مرد با چادر ميرن عروسى چش چرونى؛ كه يكيشون سرفه ميكنه و مردم ميفهمن و يه كتك مفصل بهشون ميزنن :)
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.سال ۱۳۶۴ که این سریال پخش شد چند سالتون بود؟
.
.چه خاطره ای باهاش دارین؟
.
.چه سریال ساده اما شیرینی بود و آهنگی که چقدر برایمان دیر. آشناست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دوران نوجوانی و جوانی ما چه میگذشت(1386)
وقتی سِنت پایینه
دوست داری با همه بگردی،
با همه معاشرت کنی..
یکم که میگذره همه رو پس میزنی
فقط آدمایی رو که از ته دلت
دوستشون داری رو
باهاشون رفت و آمد میکنی..
یکم دیگه میگذره،
دیگه از هیشکی خوشت نمیاد...
فقط میخوای جایی باشی
که اذیت نشی، همین...
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
۲۵ فروردین روز بزرگداشت ادیب و عارف شهیر
" شیخ فرید الدین عطار نیشابوری " گرامی باد
گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی
چون جویمت که در جان، بس بی نشان نشستی
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
شیخ فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری مشهور به عطار، شاعر و عارف نام آور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است.
او در قریه کدکن از توابع شهر نیشابور به شغل عطاری و درمان بیماران میپرداخت. تا زمانی که آن انقلاب درونی در وی بوجود آمد.
عطار به حق از شاعران بزرگ متصوفه است که کلام ساده و گیرنده او با عشق همراه میباشد.
مرگ عطار در سال ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حمله مغول بود، وی در نزدیکی دروازه شهر به دست سربازان مغول کشته شد.
غیر از دیوان اشعار عطار، مثنویهای متعدد او مانند الهی نامه، لسان الغیب، اسرار نامه و ... مشهورند.
معروفترین مثنوی عطار، منطق الطیر نام دارد و کتاب تذکرة الاولیاء در بیان مقامات عرفا نیز از آثار مشهور منثور اوست.
یادش گرامی
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
💫یادش بخیر زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام
“املا پاتخته اى”
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت
یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاء عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم
کلاسی که توو داشتن خودکار استدلر بود توو سوار شدن بی ام دبلیو نبود
میز و نیمکت های چوبی و میخ دار
زیر میز ۳تا جای کیف یا کتاب داشت
وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت
هفته هایی که پنجشنبه ش شیفت صبح بودیم و هفته بعد شیفت عصر از خوشحالی تا خونه با کله میدوئیدیم
یادش بخیر، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود
زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون...!
یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم
در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد
در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه
یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله :
بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته.
چرا انقد همه چی زود گذشت...؟
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه صفایی داشت آشپزخانههای کوچک و سادهی خانههایمان...❤
⏳زندگی به من یاد داده
برای داشتن آرامش و آسایش
امروز را با خدا قدم بر دارم
و فردا را به او بسپارم …
زندگی زیباست!
ممنون از حضور پر مهرتون ❤
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
اصلا تمامِ خوشبختیها درونِ خانهیِ تو جمع میشد...🏠👵🏻❤
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
به خورشید سلام کن
جادوی زندگی را دریاب..
نفس بکش این حس ناب زنده بودن را
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
دوستی که باهاش قهر می کردی و زودم آشتی می کردی رو تگ کن:)
╔✯══๑ღღ๑══✭╗
@nostalgiy
╚✮══๑ღღ๑══✬╝
دلم میخواهد خوشحالی کوچک آدمها باشم...
عطر قیمهی مادربزرگ در ظهر تابستان که شامهی نوهها را قلقلک میدهد...
آخرین بادکنک ماندهی روی دست پسرک کنار خیابان که فروخته میشود...
خطبهی عقدی که جاری میشود میان دو عاشق...
لالایی شبانه مادری برای دختر کوچکش...
آب تنی پسران بازیگوش در حوض خانه مادربزرگ...
شادی به دنیا آمدن نوزادِ پدر و مادری پس از سالها انتظار...
سفره ای پهن شده که همهی خانواده دورش جمع میشوند...
طنین ربنا در غروب رمضان...
اولین قطرهی باران پس از خشکسالی...
آخرین میوه ی بر درخت مانده...
سیاهی آخرشب دستان مردی که نوید یک روز پر کار را میدهد...
اولین صدایی که کودکی که ناشنواست پس از بهبودی میشنود...
میخواهم اشک شوق مادری باشم که شاهد موفقیت فرزندش است...
و من میدانم خدا چقدر جریان دارد در شادیهای کوچک پاکمان...!