خنده تلخ من از
#گریه غم انگیز تر است 😂
برای مامان شما هم
از اینا آورده بودن؟😜
@nostalzhi60
خدایی چه بازی مزخرفی بود دوساعت گره هاشو باز میکردیم مثل سیم هنذفری بود لامصب بهم میچید
بعد ک باز میشد ۲۰دقیقه بازی میکردیم تا یه هفته دستامون درد میگرفت😐😐😂
@nostalzhi60
یادته!!!! 🤔
دوغ با دلمه مامان که از برگ های انگور حیاطمون چیده بود تو بشقاب های گل سرخ جهازش مزه غذای بهشتی میداد... 🥵
@nostalzhi60
کاش می شد برای همیشه رفت ؛
به سکوت و آرامش یک خانه ی روستایی ...
هر صبح ، لا به لای بوی کاهگل ، زیر سایه ی درخت گردو نفس کشید ، آرامش گل های بنفشه را بغل کرد و با نوازش بالهای پروانه ، آرام شد .
کاش می شد جای ساکتی رفت و با احساس های خوبِ جهان ، خلوت کرد .
اینجا دلت می گیرد از بی مهریِ آدم ها ،
آدم هایی که مدام ، در حالِ دویدن اند ؛
برای رسیدن به قافله ای که مدتهاست کلّ آرامشِ این شهر را دزدیده ...
باید کوچ کرد به جایی که کوچه های خاکی اش بوی نابِ زندگی می دهند و در دلِ سادگیِ خانه هایش می توان عاشق بود و هر شب با خیالِ درختان گیلاس خوابید ...❤️❤️
@nostalzhi60
شماهم ازاین اجاق گاز داشتین 😅
یادتونه سمت راست کپسول گاز میزاشتیم
سمت چپی هم جای روغن و ادویه ها بود
واسه ما کرم رنگ بود یدونه کشوی باریک هم بالای درهاش بود که کبریت و چوب کبریتای سوخته رو مینداختیم اونجا😅😂😂
@nostalzhi60
یاد روزهایی میافتم که بعد از مدرسه با من جمع و تقسیمِ سه تایی با دو تایی را کار میکردی و کجا قرار بود که حالا حتی زندگیات را خاک بردارد و ضرب و جمعِ بودنت غلط دراید؟
@nostalzhi60
میدونید اینا چین؟!
قبلنا اتوبوس سوار میشدی بلیطی بود
ایناهم بلیط اتوبوس های شهری هستن
@nostalzhi60