پشت پنجره مه آلود خاطرات
نظاره گر دوران زیبایی از گذشته بودم
که بیاد آوردنش آنقدر مسرت بخش بود که لبخند شیرینی کنج لبم نشست
و ناگهان قلبم از ذوق تندتر تپید
میان آن لبخندهای شیرین خاطره تلخی برایم تداعی شد
مبهوت ماندم و قطره اشکی بر گونه ام لغزید
وای که چه عجیب فرو ریخت و ویران شد حس شوق من
زل زدم به دفتر خاطراتم و نوشتم
روزگاری که گاه شیرین و گاه تلخ اما ساخته یک نفر در ذهن...🍂
@nostalzhi60
شما یادتون نمیاد اون وقتها که مدل مو خیلی کم بود داشتن پشت مو یه آپشن خیلی خاص به قول اون آدم های اون موقع دختر کش واسه پسرا حساب میومد:))🥴😬
@nostalzhi60
روزها گذشت.
من دوچرخهام را در زیرزمین خانه قایم کردم تا هیچ کس نتواند آن را بدزدد.
مدادرنگیهایم را در جامدادی گذاشتم تا خدای نکرده گم نشوند.
لباسهای عیدم را در کمد گذاشتم تا دست هیچکس به آنها نرسد.
توپ فوتبالم را توی توری گذاشتم و به دیوار زدم تا هیچکس آن را برندارد.
عروسکهایم را در ویترین گذاشتم تا مبادا خراب شوند.
روزها گذشت و سالها گذشت.
من از همه داشتههای کودکیام به خوبی مراقبت کردم
اما نمیدانم کدام روز،
کدام سال،
چه کسی از کجا آمد و
روزهای کودکیام را برد؟
🥺🥺🥺🥺
@nostalzhi60
#نوستالژی
این بزرگوار یادتونه 😂😂 هرکی ازاینا داشت یعنی خیلی باسلیقه و لاکچری بود 😂😂😂
@nostalzhi60
#نوستالژی
مادربزرگم میگفت غماتون رو نشمرید هی روش میاد!
مادربزرگم سیاه نمیپوشید، میگفت فلک رو گول بزنیم دیگه بلا نفرسته!
میدونم کارمون از فریب دادن تقدیر غریبمون گذشته، اما خدا رو چه دیدین شاید مادربزرگا یه چیزی میدونستن که ما نمیدونیم... ♥️
@nostalzhi60
#نوستالژی
⏳یادش بخیر خوابیدن توی این
پشه بندها روی ایوان خونه
لذتی داشت که نگو
@nostalzhi60