دلمان تنگ بچگی میشود
همانجا که برای آبنبات چوبی توی
مغازه هم دست تکان میدادیم...
@nostalzhi60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم جان کجایید که بگویم
بعد رفتنت،
اشیا هم چون من بی جان شدند.
تا بودی
تمامِ اشیاِ خانه ات جاندار بودند و پرصدا.
قاشق و چنگال هایت صدا داشتند،
باد در بازی با گلدان هایت صدا داشت.
رادیو
و ساعت آقا جان هم جاندار بود و پرصدا.
قوری
و
استکان
و
نعلبکی هایت،
حتی چای خوردن هایم صدا داشت.
قوری
و
سماورت،
قابلمه هایت،
درهایشان همگی برایم جز جانداران بودند.
انگار تو
خدای این خانه بودی.
تا بودی
کُن فَیکون می گفتی
و
جهان
و
هرچه در پیرامونم بود حیات پیدا می کرد.
مُردی،
رفتی
و
من
و
تمامِ اشیا خانه ات بی جان شدیم.
@nostalzhi60
اگه اینارو یادت باشه قاعدتا نباید الان زنده باشی 😐
" ژتون گوشت دوران قحطی(رضاشاه)"
@nostalzhi60
یه اتاق ساده
یا غذای ساده
نور و
دنیا دنیا خاطره توی بشقاب های ملامین
که هر کدوم مثل تابلوی نقاشیه...
و حس خوبش
و حال و هوای قدیما...
چرا دیروزها بهتر از امروز هستند؟
@nostalzhi60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی دهه شصتی ها اینطوری بود😍
@nostalzhi60
وقتی راه می رفتی باهاش به خاطر آزاد بودن قسمت عقب و سبک بودنش ... می زد به پاشنه پا😂👌
@nostalzhi60
روزی روزگاری نه چندان دور، برای سینما صف میکشیدیم...
و نگاه آن دختر. چه فیلمی قرار بوده ببیند؟ آیا اولین باری است که با پدر یا برادرش به سینما میرود ؟ حالا کجاست و چه میکند
@nostalzhi60
یادش بخیر قدیما، پیدا کردن و برداشتن تخممرغ برامون مساوی بود با پیدا کردن گنج😍
واقعاً لذت بخش بود😌
@nostalzhi60
بابا بزرگ که رفت دنیا ماند و بار زندگی به دوش مادربزرگ...
پاشنه کفشش را کشید و بار زندگی را مثل گوشه ی چادر گل ریزش به دندان گرفت...
او یادم داد منتظر شاهزاده قصه ها نباشم تا کفش بلوری به پایم کند...
دنیا با کفش های ساده ی مادربزرگ هم خوب چرخید...
@nostalzhi60
ساعت 10 صبح باید پدر یا مادرت میومد دفتر مدرسه کارنامه تو بگیره.
تا مامان یا بابات برگردن خونه ، قلبت میومد توو دهنت تا بفهمی معدلت چند شده..
@nostalzhi60