فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@notrino شکوفایی 🌾
✋سلام، بنده مهدی باقرپور هستم. این ویدئو مربوط به اوایل کرونا هست 😷اون زمانی که 📺 پر بود از گزارش ها راجع به رعایت دستورعمل های بهداشتی ...
🎤 وقتی دیدم دخترم فقط با دیدن گزارش های تلویزیونی تبدیل به یک گزارشگر کوچولو شده 🌱 این قضیه برام خیلی جالب بود ✅ شروع کردم به تحقیق و مطالعه که ببینم فرآیند شکوفایی استعدادها چطور اتفاق می افته؟
🕯چیزی از شروع مطالعاتم نگذشته بود که متوجه شدم موضوع کارآفرینی خیلی به بحث شکوفایی نزدیک هست ...
🌾 کارآفرینان افرادی هستند که توانسته اند تا حدی به خود شکوفایی برسند و متوجه شدم کارآفرینی شامل مجموعه مهارت هایی است که هر فردی می تونه یاد بگیره ...
📚 شروع کردم به تحقیق و مطالعه جدی کتاب های کارآفرینی تا بدانم انسان چطور می تواند در مسیر خودشکوفایی قرار بگیره؟
چند ماه بعد با یک استاد کارآفرینی آشنا شدم و از آموزش های رایگان ایشان استفاده می کردم تا اینکه فرصت یک دوره کارآفرینی یکساله پیش آمد ... توانستم به صورت منظم و پیوسته از استادم کسب علم کنم ...
هزینه دوره خیلی زیاد بود ولی ارزش داشت ... با یک استاد متخصص و متعهد همراه بودیم که هر چه می دانست با کمال میل به ما آموزش داد ...
از آنجا که به کودکان علاقه زیادی دارم، همزمان در چند دوره دیگر مرتبط با کودک هم شرکت کردم ...
به تدریج روال شکوفایی استعدادها در تمامی دوره های سنی برایم روشن تر شد و حالا اینجا یک باشگاه داریم و کمک می کنیم به شکوفایی استعدادها ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino داستان احمد 1⃣
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 1⃣
داستان را از قول خود ایشان بخوانیم ...
احمد خیامی هستم، در سال ۱۳۰۳ در مشهد به دنیا آمدم، آنچه از پدر و مادر آموختم پشتکار، درستی، امانت داری، دوستی و کمک به مردم تهیدست بود ...
⛺️ شغل پدربزرگم سید عبدالله دوختن چادر و خیمه بود، به قولی خیمه زن بود، به همین مناسبت نام فامیلی اش خیامی ( یعنی خیمه دوز) بود ...
🧕مادرم بانویی مکتب رفته بود که دعاهای مفاتیح الجنان را از حفظ به خوبی می خواند، اما نمی توانست بنویسد. مادرم بیش از بیست شکم زاییده بود که ده تا از آنها زنده بودند، ۳ پسر و ۷ دختر.
🏰 پدرم کاروان سرا داشت. زمانی که اتومبیل به ایران وارد شد و در مشهد خیابان کشیدند، پدرم کاروانسرا را تبدیل به گاراژ و تعمیرگاه اتومبیل کرد ...
🚚🚛 ... 💵💵💵💵 شغل تازه اش آنقدر رونق گرفت که با شریک خودش در مدتی کوتاه بیش از ۲۰ دستگاه کامیون خریدند، کامیون ها را کرایه می دادند یا با آن ها مسافر جابجا می کردند ...
💸 آن زمان مسافرت با کامیون یک سفر امن به حساب می آمد، جاده ها خراب و ناامن بود و راهزنان گاهی اموال مسافران را می ربودند ...
👳♂پدربزرگ مادری ام وضع مالی بهتری نسبت به دیگران داشت. وارد کننده قماش، قند و شکر و نفت از روسیه بود و خانه ای درندشت با اندرونی و بیرونی داشت ...
✍ حجره پدربزرگم در بازار بود. یک میرزا هم داشت که پشت میز خاص خودش می نشست و حساب را با ارقام سیاق می نوشت و اوزان را با سیاق ثبت می کرد ...
👦 هربار که من برای دیدار پدربزرگ به حجره او می رفتم، کارکنان حجره برای آن که دل من را بدست بیاورند، عکس های رنگی را از روی توپ پارچه ها می کندند و به من می دادند ...
👨🍳با وجود اینکه آشپز و مستخدم در خانه داشتیم و برو بیایی هم به پا بود، فقط هفته ای یک بار آن هم شب های جمعه از آن بوی پلوخورش 🍛 و زعفران به مشام می رسید. روزها و شب های دیگر همان نان 🥖 و پنیر 🧀 و آش و آبگوشت بود ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino جور دیگر👀
برای پرورش صحیح، درست نگریستن لازم است ...
💎 برای درست نگریستن باید نگرش های نادرست فعلی را باز شناسیم ...
🤔 نگرش نادرست نظام آموزشی فعلی، چه نتایجی را به همراه داشته است؟
❓چند درصد از استعدادهای فرزندان ما در این نظام آموزشی به شکوفایی واقعی می رسد؟
‼️ با وجود برخورداری از متنوع ترین رسانه ها، حجیم ترین اطلاعات و وسیع ترین ارتباطات، از نظر بلوغ فکری، مهارت های اجتماعی، تعادل عاطفی و نشاط باطنی چه پیشرفتی داشته ایم؟
⁉️ آیا نسل امروز عصبی تر، زودرنج تر، ناشادتر و آسیب پذیرتر از نسل دیروز نیست؟
❓با وجود قرار گرفتن در محیط شاداب بیرونی، محیط روانی ما سرد و بی روح نشده است؟
❗️فرزندان ما وقتی در حال آموزش دیدن در محیط آموزشی هستند چه احوالی دارند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقیت آقا طاها
🇮🇷 ۹ ساله از نجف آباد
از خلاقیت خودتان یا فرزندان عکس/ ویدئو بفرستید 👇👇
🆔@Mahdi_Bagherpoor
@notrino داستان احمد 2⃣
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 2⃣
👱♂ آن زمان وضع خراسان طوری بود که برنج به سختی به دست می آمد و همان یک شبی هم که در هفته پلو می خوردیم، از غصه آنها که غذا نداشتند لقمه از گلویمان پایین نمی رفت ...
🍛 اکثر شب های جمعه پدرم برای همه غذا می کشید و یک ظرف پلو خورش هم برای خودش کنار می گذاشت. هنوز لقمه اول را در دهان نگذاشته بود که می گفت حالم خوش نیست، نمی توانم این غذا را بخورم ...
🗣 می گفت احمد بیا و این بشقاب را ببر برای همسایه و خودش هم نان و پنیر می خورد ... وقتی ظرف غذا را به همسایه می دادم، خودم حالی ❤️ پیدا می کردم که از لذت هر غذا خوردن و سیر شدنی فرح بخش تر بود ...
📉دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراندم. سطح آموزشی در آن زمان خیلی بالاتر از امروز بود، به طوری که در کلاس پنجم و ششم ابتدایی از کتاب کلیله و دمنه به ما دیکته می گفتند و ساعاتی هم زبان عربی تدریس می کردند ...
🗞📚📰 از ۱۳ سالگی شروع کردم به خواندن روزنامه و مجله و کتاب، تا ۱۵ سالگی بیش از صد جلد کتاب خوانده بودم. تمام کتاب ها را چندین بار می خواندم و به تمرین هایشان عمل می کردم ...
مشهد شهر درشکه ها بود، در کنار اتومبیل و اتوبوس و تاکسی. در سال های پایانی دوران پهلوی، با اینکه ۵۰ سال از ورود اتومبیل گذشته بود و در اغلب شهرهای ایران درشکه برچیده شده بود، قریب به ۴۰۰ درشکه در مشهد دیده می شد ...
🐎در وضعیتی که اغلب مردم در روستاها با گاو و اسب و الاغ و قاطر جا به جا می شدند، من و محمود به فکر تاسیس کارخانه تولید اتومبیل افتادیم ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino معلمی 🔓
💎امام که یک حکیم بود، گفتند: «معلمی شغل انبیاست.» این، خیلی حرف بزرگی است ...
👈 یک حدیثی از پیغمبر اکرم است که تعلیم را به پیامبر نسبت میدهد ...
«انّ اللَّه لم یبعثنی معنّتا و لا متعنّتا ولکن بعثنی معلّما میسّرا»
خدا من را معلم مبعوث کرده است؛ معلمِ میسّر، یعنی آسانساز.
زندگی را برای متعلمین خودم با آموزشهای خودم آسان میسازم و کار را بر آنها آسان میکنم.
🦋 این آسانسازی، غیر از آسانگیری است؛ یعنی سهلانگاری نیست. نه خودم را دچار پیچ و خمهای دشوار زندگی میکنم، نه مردم را؛ بلکه با تعلیم خود، مردم را به راه راست، راه صحیح، راه آسفالته، صراط مستقیم هدایت میکنم.
😐 انسان گاهی به یک هدفی می خواهد دست پیدا کند ...
♦️ راه را بلد نیست ...
🧗♂سنگ و خاک و خاشاک و بلندیهای نفسگیر ...
⏫⏬ دائم برو بالا، دائم بیا پائین، آخرش هم یا میرسد، یا نمیرسد ...
◀️ یک وقت نه، یک آدم آشنا و واردی همراهش میرود و آن انسان وارد میگوید آقا! از اینجا برو ...
✅ هم راه هموار است
✅ هم نزدیک است
✅ هم حتماً شما را به هدفت میرساند
«معلّماً میسّرا» یعنی این. شأن معلم این است.
🔒یک قفل بستهای است، یک کلیدی دارد 🔑 معلم این کلید را به متعلم می دهد و میگوید آقاجان! این کلید را اینجوری در این قفل میاندازی
🔒 ... 🔑 ... 🔐 ... 🔓
بیانات رهبری عزیز، اردیبهشت ۱۳۸۷
@notrino سرنخ🌾
با دیدن راه و روش بازی کردن بچه ها، می شود سرنخ هایی از استعدادهای طبیعی را مشاهده کرد ...
@notrino علم مفید 🍏
دانستن هر علمی مفید نیست ...
اینکه می گویند هر چیزی دانستنش بهتر از ندانستن آن است، مردود است ...
علم مثل خوراک است، خوراک مانده و فاسد در وجود ما تاثیر سوء می گذارد ...
علم نیز اگر جهات انحرافی داشته باشد، کاربرد و مصرفش خطرناک است ...
هرگونه حرکت در آینده، ناشی از خوراک علمی فعلی ما است ...
اگر بگوییم که اعتقادات ما صاف است و آثار انحرافی و سوء آن علم در ما اثر نمی کند، حرف پوچی گفته ایم ...
🍏 فقط آن انرژی که از طریق حلال به دست آمده باشد ما را به سوی راه صحیح می کشاند ...
#استاد_حائری_شیرازی
#علم_مفید را در 🌱 🌿#باشگاه_کارآفرینی 🌴 یاد بگیرید ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 🚙
خلاقیت آقای حسین قاسمیان
🇮🇷 ۸ ساله از کرمان
از خلاقیت خودتان یا فرزندان عکس یا ویدئو بفرستید 👇👇
🆔@Mahdi_Bagherpoor
@notrino 3⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 3⃣
🍁در پاییز ۱۳۲۸ من و محمود هر کدام ۲۰۰ تومان جمع کرده بودیم. من زن و بچه داشتم اما محمود مجرد بود، روزها در گاراژ به کمک پدر و برادرم می رفتم ...
🛢🛢+🛢 یک روز نزدیکی های غروب داشتیم برای خریدن پارچه پالتویی می رفتیم، گفتم محمود جان بیا به جای پالتو ۴۰۰ تومان را بدهیم و دو بشکه روغن و یک بشکه گازوئیل بخریم ...
🤔 برای عوض کردن روغن و گازوئیل در کارواش مواد اولیه نداشتیم و هر دفعه یکی از کارگران باید به پمپ بنزین ⛽️می رفت و به اندازه لازم گازوئیل می خرید و می آورد ...
👤💵💵👤گفتم علاوه بر این که درآمد خوبی دارد، از وقت و زمان کارگران هم استفاده بیشتری خواهیم کرد، این نخستین سرمایه گذاری مشترک من و محمود بود ...
⚱بعد از یک سال، سرمایه ای جمع کردیم، شاید مبلغ ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ تومان. پدرمان پیر شده بود و دیگر حوصله کار نداشت، گاراژ را به روزی ۱۰ تومان از او اجاره کردیم ...
☢ با پولی که داشتیم به تهران رفتیم و دو پمپ قوی یکی برای زیرشویی و دیگری برای کشیدن آب از چاه خریدیم ... به علاوه با مذاکراتی که داشتم نمایندگی لاستیک جنرال را در خراسان گرفتم و جک بزرگی هم برای بلند کردن اتومبیل خریدیم 👉 سود کسب شده، سرمایه ای شد برای ارتقای دوباره کسب و کار
♻️ پمپ ها را کار گذاشتیم، با نصب جک در داخل زمین، کارواش سر و صورتی تازه به خود گرفت ...
👥 از آنجا که واقعا کار مردم را خوب انجام می دادیم، روز به روز به تعداد مراجعه کنندگان ما افزوده می شد ...
👨🔧🗣وقتی کار کم می شد، من و محمود در مورد چگونگی ساخت اتومبیل در ایران صحبت می کردیم 👉 مهارت ترسیم آینده
👨🔧🕳محمود سخت کوش بود و پرکار، از رویارویی با هیچ خطری هراس نداشت، بی محابا برای برطرف کردن مشکل پمپ ها به داخل چاه با عمق ۲۴ متری می رفت ...
🕘 کار مکانیکی را هم با هم شروع کردیم ... کار ما چنان بالا گرفت که ساعت ۹ صبح دیگر در کارواش را می بستیم و اتومبیل دیگری برای سرویس قبول نمی کردیم، چون برای تمام روز کار داشتیم ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino لباس واحد👚
👖 مکاتب و علوم انسانی بشری برای انسان ندیده، لباس دوخته اند و بعد هم بر او می پوشانند، به او می گویند این لباس تو است!
⚠️ یا آن را بپوش، یا به تو می پوشانیم و کاری می کنیم که به اندازه آن شوی ...
به عبارت دیگر در مسائل فرهنگی و تربیتی از 🧒دبستان تا دبیرستان 👩دقیقا به گونه ای برنامه ریزی می کنند تا انسان مورد نظرشان، با اقتصادی که در نظر دارند، تطبیق کند!
👚 آنان راهی جز این ندارند که اگر لباس اندازه نبود، آن قدر فشار بدهند تا لباس اندازه شود.
#استاد_حائری_شیرازی
👈 در این مکتب
🥀 روحیه کنجکاوی کودک زخمی می شود ...
🍃 استقلال طلبی نوجوان نادیده گرفته می شود ...
🤔 چرا به لباسی که برایمان دوخته اند شک نمی کنیم ⁉️
🌱 در مسیر پرورش فطری، لباسی دوخته نشده است ...
💎 کودک و نوجوان با کمک معلم، بدون تحمل فشارها و تحمیل ها جهت گیری های فطری خودش را دنبال می کند تا به گمشده خودش برسد ... 🌸
#مهارتهای_پرورشی را در 🌱 🌿#باشگاه_کارآفرینی 🌴 یاد بگیرید ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 4⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 4⃣
🚘 دو دهنه از دکان های حاشیه خیابان را که دفتر ما در آن بود نوسازی کردیم و به نمایشگاه اتومبیل تبدیل کردیم ...
🛂 مدتی به کار سیاسی وارد شدم و از کار کارواش دور افتادم. تحت تعقیب بودم و دیگر ماندن در مشهد برایم خطرناک بود، در تهران مخفی شده بودم ...
😯 یک روز موقع عبور از خیابان سعدی، مقابل ویترین نمایشگاه بزرگ شرکت مریخ ( نمایندگی مرسدس بنز) میخکوب 📌 شدم ...
یک اتومبیل ۱۸۰ بنزینی را به نمایش گذاشته بودند 👇👇👇
👆آن اتومبیل توجهم را جلب کرد، گفتم بروم مذاکره کنم شاید بتوانیم نمایندگی بنز را در خراسان بگیریم. قدم پیش گذاشتم و از مستخدم سوال کردم مدیر این شرکت کیست؟
🙎♂پرسید چکار دارید؟ گفتم برای خرید اتومبیل آمده ایم. گفت مدیر شرکت تشریف ندارند، مسئول فروش هستند. پیشخدمت از سر و وضع محقرم فهمید مشتری نیستم، گفت باید وقت ملاقات بگیرید ...
✅ خلاصه با هر سماجتی بود وارد شدم و خودم را معرفی کردم و به او گفتم این ماشین ها آینده بسیار خوبی خواهند داشت و شما تمام بازار اتومبیل ایران را خواهید گرفت ...
🔖🔖 از این حرف خیلی خوشش آمد و بدون اخذ پیش قسط و سفته به حسابداری دستور داد حواله دو دستگاه بنز را صادر کنند ...
📞 فورا به مشهد تلفن کردم و از محمود خواستم ۶۰۰۰ تومان پول پس اندازمان را بفرستد. گفت داداش این پول ها با خون جگر جمع شده، مبادا بیخودی هدرشان بدهی ...
💵 گفتم خاطر جمع باش، کدام کاری را تا به حال کرده ایم که ضرر داده باشد؟ خلاصه حواله بانکی را تلگرافی فرستاد ...
📝 روز بعد برای گرفتن حواله ها رفتم، گفتم این چک ۶۰۰۰ تومانی بابت پیش قسط تقدیم شما و از نظر اعتبار از فلان تجارتخانه و مدیر سؤال کنید. با یک تماس خاطر جمع شد و قرار شد بقیه پیش قسط و سفته ها را پس از فروش برایش بفرستم ...خلاصه متن قرارداد نمایندگی خراسان را نوشتیم و امضا کردیم ...
✴️ برای تحویل گرفتن اتومبیل ها باید به خرمشهر می رفتم. آن روزها تصدیق رانندگی نداشتم و در خیابان اکباتان به دنبال راننده بودم ...
🚘🚘 با یکی از مشتریان کارواش برخوردم که راننده باسابقه ای بود و دنبال کار می گشت. قرار همکاری گذاشتم و به اتفاق به خرمشهر رفتیم. دو دستگاه اتومبیلم را تحویل گرفتم و به سوی تهران حرکت کردیم ...
✔️ در راه از شهری به شهر دیگر مسافر می گرفتیم، بیش از ۱۰۰۰ تومانی از مسافران بین راه کرایه گرفتیم. از تهران هم به سوی مشهد به راه افتادیم ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino نقش پذیر یا نقش آفرین؟
هر موجودی که پا به این جهان می گذارد و آفریده می شود، همان است که آفریده شده ...
اما انسان تنها موجودی است که پس از آفرینش، تازه مرحله اینکه چه باشد و چگونه باشد را آغاز می کند ...
انسان چیزی نیست که آفریده شده باشد، بلکه آن چیزی است که خودش بخواهد.
استاد مطهری، مجموعه آثار، ج۲
🚹 انسان مستقل یا ♿️ انسان پیرو ؟
👈 به نظر می رسد بیشتر نظام های آموزشی در حال آموزش چگونگی پیروی از دیگران (اجتماعی تر کردن افراد) هستند. بیرون را آباد کن و همرنگ جماعت باش ...
🔒 بیشتر به دنبال برنامه ریزی برای فعالیت هایی هستیم که فرزندمان نقشی را بپذیرد و در جامعه هضم شود، فردی شبیه به یک کارمند کوچولو ...
🔐 معلوم نیست کی نوبت به آگاهی درونی، شکوفایی گرایش های فردی و نقش آفرینی طبیعی می رسد؟
🔓در فضای حاکمیت نامرئی فرهنگ های مجازی، چه کسی به فرزند ما کمک می کند تا شهامت داشته باشد خودش باشد؟
#مهارتهای_پرورشی را در 🌱 🌿#باشگاه_کارآفرینی 🌴 یاد بگیرید ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 5⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 5⃣
✔️ در راه از شهری به شهر دیگر مسافر می گرفتیم، بیش از ۱۰۰۰ تومانی از مسافران بین راه کرایه گرفتیم. از تهران هم به سوی مشهد به راه افتادیم. به محض رسیدن، اتومبیل ها را به نمایش گذاشتیم. از این جا زندگی جدید ما دو برادر شروع شد ...
🌨 ❄️ از همان سالی که من و برادرم پول خرید پارچه پالتویی خود را سرمایه گذاری کردیم، دیگر پالتو نداشتیم. صبح های خیلی زود در آن سرمای طاقت فرسای مشهد از خانه تا محل کار با لباس های مندرس می رفتیم ...
🤣👤🤣 با مشکلات زیادی روبه رو بودیم، اما هیچ وقت با آن که مردم سعی می کردند تحقیرم کنند احساس حقارت نمی کردم و به موفقیتم اطمینان کامل داشتم ...
🚿🚙 اکثر آشنایان می گفتند ماشین شویی هم شد کار؟ صریحا به آنها می گفتم این کار اولین قدم ها برای ساختن اتومبیل است ...
👨🔧👤🚍ساختن اتومبیل هدف اصلی ام بود و اکثر اوقات با محمود درباره ساخت اتومبیل در ایران فکر می کردیم ...
✴️ در سال ۱۳۳۲ قدم به سی سالگی گذاشتم ، اولین اتومبیل مرسدس بنز را در مشهد فروختم و مدتی بعد هم دومی فروش رفت و بدهی شرکت را حواله کردم ...
✴️✴️ کار اتومبیل فروشی در مشهد حسابی رونق گرفت. نمایندگی شرکت جیپ را هم گرفتم و آن را به محمود واگذار کردم ...
🚻 در همین ایام محمود را در کمال آبرومندی داماد کردم و پس از گذشت مدتی برای او خانه ای ساختم، در صورتی که خودم هنوز در منزل اجاره ای زندگی می کردم ...
✅ کار فروش بنز بالا گرفت و هر وقت به تهران می رفتم، تعدادی بنز ۱۹۰ دیزلی به تاکسی داران می فروختم ...
🆗 از نخستین روزهایی که شروع به کار کردم و حتی در زمانی که در کارواش بودم، همیشه بسیار دقت می کردم که کار مشتریان به بهترین وجه انجام شود و رضایت کاملشان را به دست آورم ...
✳️ بعدها موقعیتی پیش آمد که روزی ۲۵۰ دستگاه پیکان و ۳۰ دستگاه اتوبوس و مینی بوس می فروختم. همیشه هدف ما این بود که وقتی با کسی معامله می کنیم، خریدار بیشتر از ما سود ببرد ...
✋✅ باید اعتراف کنم هیچ وقت قصد گران فروشی یا خدای نکرده کلاه گذاشتن سر کسی را نداشتیم. به همین دلیل از نخستین روزهایی که اتومبیل به تاکسی دارها می فروختیم به خوش دستی معروف شده بودیم، زیرا هر کس اتومبیل از ما می خرید به درآمد خوبی هم می رسید ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
mabaass88.mp3
432.2K
@notrino استخراج گنج💎
🥇در کارنامه همه پیامبران دعوت به عقل در درجه اول است ...
💯 ویثیروا لهم دفائن العقول
👈 گنجینه های عقل را، خرد را استخراج کنند ...
💖 گنجینه خرد در دل من و شما هست، اشکال کار ما این است که مثل آن انسانی هستیم که بر روی گنجی خوابیده ...
از آن خبر ندارد و از آن بهره نمی برد و از گرسنگی می میرد 👉 وضع ما این جور است ...
🍃به عقل وقتی مراجعه نمی کنیم ...
🥀عقل را حکم قرار نمی دهیم ...
🍂عقل را تربیت وقتی نمی کنیم ...
🥀زمام نفس را به دست عقل وقتی نمی سپریم ...
وضع ما همین 👆 است ...
💠💎💠 این گنجینه در اختیار ما هست، اما از آن استفاده نمی کنیم ...
😕☹️ آن وقت از بی عقلی و از جهل و عوارض فراوان آن دچار مشکلات فراوان زندگی دنیا و آخرت می شویم ...
🔑🔒فرمایشات رهبری عزیز در عید مبعث سال ۸۸ 🔓
✅ از بین #مهارتهای_پرورشی فراهم آوردن زمینه هایی برای #پرورش_عقل یا #خردورزی در درجه اول اهمیت قرار دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 6⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 6⃣
✅ دیگر مهاجرت به تهران اجتناب ناپذیر شده بود و کارها رو به پیشرفت بود. در تهران شناخته شده بودم، یک حجره زیر پله در پاساژ صفا اجاره کردم و مستاجر خانه ای در قلهک شدم با ماهیانه ۲۰۰ تومان اجاره ...
🚎🚌🚙🚕🚗🚚🚛 در مدت چند ماه آنقدر کارم رونق گرفت که عملا نماینده شرکت مریخ در تهران و شهرستان ها شدم. مریخ برای سفارش انواع اتومبیل های بنز با من مشورت می کرد ...
😎 موقع سفارش تعدادی از اتومبیل ها را پیش خرید می کردم. از فروش هر سواری ۱۱۰۰ تومان حق نمایندگی من بود که از پیش قسط کم می کردند 👈 اغلب به مشتریان با پیش پرداخت کمتری نسبت به شرکت مریخ ماشین می فروختم ...
⛓💸⛓ با آن که درآمدم زیاد بود، هنوز مراقب مخارج روزمره بودم، چون فواید داشتن سرمایه نقد را می دانستم. بطور متوسط روزانه ۲۵۰۰ تومان درآمد داشتم ...
🚘 😄در همان زیرپله هر روز حداقل یک دستگاه اتومبیل می فروختم. قسمتی را نقد می گرفتم و بقیه را به اقساط یا سفته معتبر. رفتارم با مشتریان بسیار خوب بود ...
⚔💰⚔ قسمتی از درآمدم را با عنوان بیمه در یک حساب می گذاشتم و اگر یکی از اتومبیل هایی که فروخته بودم تصادف می کرد (مثل حالا بیمه ای نبود) از محل این حساب می توانستم تمام لوازم مورد نیاز آن را بخرم و مشتری بعد از پایان اقساط اتومبیلش پول آن را می پرداخت 👈 پشتیبانی از مشتری در حد توان 👉
👆💠این عمل موجب خوشنامی فوق العاده من در زمینه تجارت شده بود، بصورتی که تقریبا ۸۰ درصد واردات شرکت مریخ را من می خریدم ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino کار مهم👌
🌾 حضرت علی علیه السلام:
فكر تو گنجايش هر چيز را ندارد، پس آن را براى آنچه «مهم» است، فارغ گردان.
❓اگر می دانستیم که در هیچ کاری شکست نمی خوریم، چه می کردیم؟
💥کارهای جدید و تجربه های جدید؟
🔥 بهتر نیست که اکنون همان کارها را شروع کنیم و انجام دهیم؟
💎 آیا این کارها همان کار " مهم " ما نیست؟
@notrino 7⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 7⃣
🤝😊 رفتار دوستانه ام با مشتریان و کمک های فراوانم به آن ها در زمان گرفتاری شان موجب استقبال زیاد مردم می شد، به طوری که رانندگان تاکسی های دیزلی همه از مشتریان دائمی من شده بودند ...
📆 چهار سال از افتتاح دکان در پاساژ صفا گذشت، در این زمان اتاق بزرگی در طبقه دوم همان پاساژ اجاره کردم و شوهرخواهرم را در کار فروش لوازم یدکی شریک کردم ...
👥+👤خرید و فروش اتومبیل، خرید و فروش لوازم یدکی، حسابداری و صدور سند و سفته، وصول مطالبات این ها همه کارهایی بود که با کمک دو نفر انجام می دادیم ...
۲۰* 🚘 هفته ای لااقل ۲۰ تا دستگاه بنز می فروختم و دست کم ۱۰۰۰۰ تومان درآمد داشتم، اما خرج خانه ام در تهران همان زمان هم روزی ۶ تومان بود+ کرایه خانه+پول بنزین.
🌳🌤💭 یادم می آید آن روزها از خانه مان در قلهک تا ایستگاه اتوبوس مسافتی طولانی را پیاده طی می کردم. بهار بود و هوای تهران بی نهایت لطیف، آفتاب درخشانی طلوع می کرد و اشعه خورشید روی امواج آب زلال جوی ... در مورد اینکه خوشبختی چیست و چه موقع انسان می تواند بگوید خوشبختم فکر می کردم ...
📚📖 کتاب های فراوان و نظرات افراد مختلفی را در این باره خوانده بودم. کاری آبرومند و درآمد سرشار، فرزندانی برومند، خانه و زندگی مختصر ولی آسوده و همسری سر به راه داشتم ...
🕙...🕕 زمانی که در شبانه روز شانزده ساعت کار می کردم و هدفم تاسیس کارخانه اتومبیل سازی بود، واقعا خودم را خوشبخت ترین فرد می دانستم و شکر خدای بزرگ را به جا می آوردم ...
⛴ 🌊 درست نمی دانم چه سالی کانال سوئز بسته شد و کشتی ها مجبور بودند از مسیر دورتری ( دماغه امید نیک) کالا را از اروپا به خلیج فارس برسانند و کرایه زیادی مطالبه می کردند. حق بیمه آنها هم خیلی زیاد شده بود و به همین دلیل شرکت مریخ سفارش ها را باطل کرده بود ...
🗜 📝 شرکت را در فشار گذاشتم تا مستقیم به کارخانه بنز نامه بنویسند و سفارش های مرا قبول کنند و به قیمت عادی صادرات، با در نظر گرفتن حق نمایندگی شرکت مریخ، برایم پیش فاکتور بفرستد تا اعتبار باز کنم. صد دستگاه بنز ۱۸۰ دیزلی در دو پارت ۴۰ و ۶۰ تایی. گفتم می خواهم از راه بیروت اتومبیل بیاورم ...
😯 گفتند این کار غیرممکن است و عبور آن تعداد اتومبیل از سوریه، اردن و عراق مشکلات زیادی دارد و ریسک بزرگی است. پیشنهاد کردم که خودم 😎 اعتبار باز می کنم و شما هم حق نمایندگی می گیرید و مسئولیت حمل بار را خودم به عهده می گیرم ...
💰بالاخره مجبور شدند قبول کنند، از همه جهت به نفعشان بود ...
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 8⃣ داستان احمد
داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 8⃣
👌 در تاریخی که اولین پارت به بیروت می رسید، ماه رمضان بود. با هواپیما به بیروت رفتم. آن روزها بیروت بهشت خاورمیانه بود، شهری بسیار تمیز 🌳 با مردان و زنانی شیک پوش و آسمان خراش های بلند و خیابان های آسفالت شده و مغازه هایی پر از اجناس لوکس 👒👜👞👔 ...
۴۰*(👳♂+🚘) اتومبیل ها را به آسانی از گمرک بیروت تحویل گرفتم و با ۴۰ راننده عرب که راننده اتومبیل هایم بودند، از راه سوریه 👈 اردن 👈 عراق به سوی گمرک قصرشیرین روانه شدیم ...
✋🗣 در عبور از سوریه، در دمشق با مشکلی روبه رو شدم. اتحادیه رانندگان سوریه می گفت راندن اتومبیل های ترانزیتی در خاک سوریه باید با رانندگان سوری باشد و این حق ماست ... هرطور بود، رئیس اتحادیه را راضی کردم ...
🌃🔆 وقتی به بغداد رسیدیم، شب بود و رانندگان باید استراحت می کردند، یک اتومبیل سواری کرایه کردم که مرا به نجف و کربلا ببرد، شب قدر بود ...
💦☔️ 💦 موقع خروج از بغداد، مردی عرب جلوی اتومبیل ما دست بلند کرد و بدون اینکه بداند ما کی هستیم می خواست سوارش کنیم، به راننده گفتم سوارش کند. می خواست پول بدهد که گفتم مهمان من هستی. چند فرسخ از دروازه بغداد دور شدیم، باران شدیدی گرفت ...
🛣 جاده بغداد-کربلا را تعریض کرده بودند و داشتند آسفالت می کردند، راننده مجبور شد از جاده فرعی برود. به محض ورود به راه فرعی، چرخ های اتومبیل در گل فرو رفت 💦🚕🕳💦 و راننده گفت غیرممکن است بتوانیم از این گل و لای بیرون بیاییم ...
😭 من از شدت غصه 😭 های های 😭 گریه می کردم و با خودم می گفتم سعادت زیارت مرقد مطهر امام حسین و حضرت عباس و نجف اشرف را نداشتم ...
☝️ مردی که در راه سوارش کرده بودیم گفت صبر کنید. پیاده شد و رفت به سوی نخلستان های کنار دجله یا فرات ... 🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌐 ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e
🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴