هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
>.< پروفایلاۍ رنگـۍ پنگـۍ ایتـا💕🥛:›
ایـدھ هـا نـاب و انگیـزشـۍ ، ڪـلیـك ڪـن💜🌚!
-
ᴊᴏɪɴ ➺ https://eitaa.com/joinchat/2031091899C5e9190b94f
هۍ رفیق بیـا بریم ڪلبـہ دوستانـہ🌸📞^^
جـوییـن اجـبـارے😹💜
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
کمرشونابودکرد!!😑
#شیطنتهایخواهربرادری🙊😂
#پارت_صدوپنجم:)
-اخ مهی بیا رو کمر من راه برو!
+اخه من بیام رو تو که میشکنی!
-واه واه نکشیمون بابا! تو چقدر وزن داری ! پاشو بیا...
از سر شیطنت لبخندی میزنم و صندل های پاشنه دار زیر تختم رو در حالی چشماش بستس درمیارمو پام میکنم...
+باشه خودت خواستیا!
-بیا ببینیم چند چندیم...
طولی نمیکشه فریاد شهابه که بلند میشه!
و منی که نمیتونم خندمو کنترل کنم!
در انی میشینه و همون طوری که دستش به کمرشه با حرص لب میزنه
-مگهههههه مریضییییی روانییییی
+خودت گفتی!
-من گفتم با پااااا نگفتم با صندلللل بیا روی منننننن
با خنده با پایم سرش را رو به پایین میکشمو لب میزنم؛
+باشه بابا بخواب راه برم
•• https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 ••
ببین چی میشه🤣☝🏽
هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
- دستت چیشده؟!
نگاهم را به دستم دوختم و گفتم:
- شاهکار برادر زنته.
- برادر زنم؟ کدوم برادر زنم؟
درانی از ثانیه به سمتم برگشت و گفت:
- آقامحمد چکارت کرده که دستت قرمزه؟!چه ربطی داره؟!
- خیلییی بی شخصیتی رسول!
نگاه دلسوزانه ای به دستم میاندازم و میگویم:
- وقتی برادر زن جنابعالی عین جن ظاهر میشه همین میشه دیگه. چایی داغ میریزه رو دستم. نچ نچ. اسم خودشم گذاشته فرمانده!
عکس العملی نشان نمیدهد که سر بلند میکنم و میبینم خیره به پشت سرم است.
دستم راجلوی صورتش تکان دادم.
- چیشد...
با چیزی که به ذهنم خطورکرد مانند کسی که برق 100ولتی به اون وصل شده است به عقب بازمیگردم.
- که من عین جن ظاهرمیشم نه؟!
هول شده خواستم چیزی بگویم که: . . .
-
-
دخترمون راه میره سوتی میده!☺️😂
https://eitaa.com/joinchat/1918304436C774851832d
شروع تبادلات پر جذب یاس💜🌿
ادمین تبادل کانال تون میشم:)🍓✨
آمار تون +⁶⁰🍶💗
آیدیـم جهت شرکت در تبادلات:
@CUKWHK
اطلاعات و شرایط تبادلات 👇🏻🐟💙
https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
سلام حالتون چطوره💛🌱
اگه دنبال انگیزه هستی و دنبال یه کانال هستی که ازش انگیزه بگیری و بتونی رفع اشکال کنی جات تو این کاناله چون👇🏻👇🏻
•انگیزشی
•وبلاگ
•درسی
•رفع اشکال
•نمونه سوال
وکلی چیز دیگه که میتونه یه سال تحصیلی عالی رو براتون بسازه💞🦄
پس اونجا من منتظرتم🍓🌱
@Kelas_haftomiha
پاتوق تمام آدم موفق ها📚🖇
💙﷽💙
.
پاتوق کنکوری های عزیز
http://eitaa.com/Engizshi_garam
♨️بهترین کانال کاربردی #متوسطه اول متوسطه دوم
http://eitaa.com/Engizshi_garam
اولین چنل درخواستی کتاب کمک درسی در ایتا🔺️📚
http://eitaa.com/Engizshi_garam
بهتر و سریع تر با برنامه باشید "انگیرشۍ گࢪﺍﻡ"
سـلام دختران حضرت زهرا💕✨
یه کانال جدید تشکیل شد🌸🌙
میم مثل مـادر🖇
این کانال با فعالیت های زیر🥣🌿
شهیدانه🧡
روتین🍒
مذهبی💛
بیو🍓
پروف🕊
انگیزشی🌙
و.....
اگه میخوای عضو این کانال مذهبی بشی♥☁
@seeyxvjdv_313
| 🕯💌 |
⇩ 😍 یھ کانآݪ شَهیــــــــــداݩھ 😍 ⇩
ࢪهبࢪانھ 😌
وصیت نامھ 📃
شاعࢪانھ 🌱
پࢪوفایل 🏞
زندگینامھ 📕
والپیپر ✨
تم 🎀
حرف شهید ✍🏻
تلنگرانھ 🖇
رمان های #عاشقانه_مذهبی😍😍
✿•---••...•💔•...••---•✿
#پلاک_خونی 🥀
●°•➣ { @pelak_khoni }
سلام سلام 👋
اۅمدم بايڪ ڪاناݪ حرڣہ اے دخٺرونہ
گـــاندويے♥️
خيݪے خفڹ وجذابہ
چاݪش 💙فاݪ💙 رماڹ جذاب هیجانے💙 ۅعاشٍٍقاڹہ💙
اگہ دخترے عضۅ شۅ
اگہ عکٍس هاے کیوتی می خواے
انگیزشے💓
عکٍس هاۍ مذهبۍ
عضٍو شــــو
https://eitaa.com/joinchat/3100180637C340f3ade9e
بزڹ مے خوام وردارما 🙃
🚫رمـــانۍبراساسواقعیت🚫
#پارت_آینده
خواست دستمو بگیره که مثل برق گرفته ها دستمو پس کشیدم
-چیــــکار میڪنی؟مگه قرار نبود دستمو نگیری؟😒
با بهت و ناباوری نگام کرد و گفت:
-غزل عزیزم ما محرمیم!!😳
-به من نگو عزیزم🤫
با حرص گفت :چرا؟😠
-من ازدواج قبلیم عاشق شدم با قلب تصمیم گرفتم ...دیدی که اون میلاد چه بلایی سرم اورد...الان تو به من محبت نکن تا وابستت نشم بتونم با قلب و عقل تصمیم بگیرم و...😐
همینجوری داشتم حرف میزدم که با کاری که کرد حرفم تو دهنم ماسید!
https://eitaa.com/joinchat/1941766392Cc962ce9fb8
ظرفیت محدود💔📛
بیا و ببین سرگذشت غزلو😐💜
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده!🍃✿
________________________________________
در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد.
چشمانش سرخ بود و صورتش سفید!
با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم:
_ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟
طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد.
پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت:
+ چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟
با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم.
ناگهان همه جا برایم تار شد.
صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم...
________________________________________
بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕
https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
#رمانهایرؤیانویسـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ویدیو بالا رو ببین😍👌🏻
https://rubika.ir/daily_life_mobin
این پیج فوق العاده رو از دست نده🤩👆🏻💫