eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
636 دنبال‌کننده
249 عکس
269 ویدیو
7 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان ساده و بی‌پیرایه، پیرمرد عارف بسیجی, رزمنده تیپ الغدیر-- یزد🌻 دوران دفاع مقدس 🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۷مهر ماه مهر ۱۳۶۲ - سالروز عملیات والفجر ۴ ، حماسه بزرگ رزمندگان اسلام با رمز یا الله، یا الله، یا الله، در منطقه پنجوین و جبهه شمالی🌹 دوران 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀 -------------------------------------------
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 قسمت ۱۷۵🌻 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 آقا این مطلب رو بگم زمانی که ما از خط مقدم خودمون حرکت کردیم برای شناسایی ...اصلاً اون محل استحکامات محکم و منظمی نداشت فقط و فقط من یک سنگر دفاعی انفرادی دیدم اونجا و یک سرباز ارتش با یک اسلحه ژ۳ که این محل با یک میدان مین ضعیف محصور شده بود🥴 خُب به نظر شما من در بازجوی چه باید جواب افسر بازجو رو میدادم که از ضعف استحکامات ما سوء استفاده رو نکنند و ضربه نزنند🙃 گفت خط مقدم شما چه استحکاماتی داشت ؟؟ اینجا دروغ گفتم ...گفتم جلوی خط ما یک کانال حَفر شده بود ..گفت خُب دیگه چی ؟؟ گفتم لبه های کانال رو دو الی ۳ ردیف گونی خاک گذاشته بودند..گفت خُب دیگه چی ؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم هر۴۰ الی ۵۰ متر یک سنگر دفاعی داشتیم که این سنگرها از طریق همین کانال به سنگرهای تجمع نفرات (خواب ) و سنگرهای پشتیبانی و سنگرهای مهمات،وصل می‌شد 😂 گفت سلاح های دفاعی شما چی بود ؟؟ باز دروغ روی دروغ تحویلش میدادم اون احمق خَر هم باورش شده بود ...گفتم سلاح ما تیربار دوشکا و تیربارهای گیرینف و موشک انداز آرپی جی ۷ و اسلحه کلاشینکف و نارنجک هم.. هرچی دلت بخواد هست😂 واقعاً توی کف حرفهای من مونده بود که عجب خط دفاعی مستحکمی هست..گفت چند انبار مهمات دارید؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم یک انبار مهمات مرکزی داریم که پُر مهمات هست و دست نخورده و چند انبار مهمات فرعی داریم که بین سنگرهای دفاعی قرار داره🙃🤥 گفت انبار مهمات مرکزی شما چقدر مهمات و چه تعداد هستند ؟؟ باز دروغ گفتم ...گفتم والا نمیدونم آخه نگهبان داره هر کسی اجازه نداره به انبار مهمات مرکزی نزدیک بشه 🥴 گفت انبار مهمات مرکزی توی این مدت به مهماتش اضافه نشده ؟؟ این واقعاً سوال تخصصی بود..چرا ؟؟ اگه میگفتم چرا مهمات اضافه شده احتمال نزدیک بودن عملیات رو نشان می‌داد.. هرچند کل مطالب من از بیخ دروغ بود😂 باز دروغ گفتم ...گفتم نه تا جای که من می‌دیدم هیچ خبری نبود🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
در مقابل حمایت اردن و عربستان از صدام در جنگ با ایران ؛ خواستار رسیدگی جامعه عرب به جنایات جنون آمیز شد
در مقابل حمایت اردن و عربستان از صدام در جنگ با ایران ؛ خواستار رسیدگی جامعه عرب به جنایات جنون آمیز شد
دولت بعث 5 هزار سرباز را برای حفاظت داخلی عراق در شرایط جنگ با ایران وارد این کشور کرده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی قدیمی از شعارهای اسیر ایرانی در چنگال بعثی‌های صدامی خداوکیلی مرد فقط این 😂😂 باید اسیر باشی تا بفهمی این جوان دلیر ایرانی که گرفتار شده واقعاً مَرد که چه عرض کنم جوان مَرد بوده ❤️👏👏🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۱۷۶ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقایی که شما باشید حالا در بین این باز جوی های این نبود که من مثل یک مَرد نشسته باشم و بدون ترس و دلهره و اضطراب جواب بدم ..واقعاً می‌ترسیدم و بدنم به لرزه در اومده بود جوری که پشت میز که نشسته بودم سر زانوهام بهم میخورد و عجیب معده ام بهم ریخته بود از سر گرسنگی و ترس...یه موقع هم احساس کردم دستشویی دارم😂 به افسر بازجو گفتم من دستشویی دارم !!! گفت چند سوال دیگه جواب بده بعدش برو توالت...بهش گفتم من دیگه طاقت ندارم حالا هم خودمو و هم صندلی رو...و،این اطاق رو نجس میکنم 🥴 گفت خُب یالا برو ..از روی صندلی پاشدم اومدم از اطاق بیرون یه نگهبان دنبالم اومد که توالت رو نشانم بده ..منم دستمو گرفتم به دیوار و لنگان . لنگان میرفتم سمت توالتی که نگهبان منو می‌برد 🙃 اومدیم پشت ساختمان بهم گفت برو اونجا..منم عجیب دستشوی داشتم ..رسیدم درب توالت رو باز کردم دیدم ایی بابا این سنگ توالتش خیلی کوچکه اما از بس عجله داشتم سریع نشستم سَر سنگ توالت 🥴 یه موقع که راحت شدم و چشمهام خوب باز شد دیدم ای .. وای ..خاک بر سَرم شد بیچاره شدم ..من باید اون پیراهن عربی ( دشداشه ) رو موقع نشستن سر دستشوی می‌کشیدم بالا یادم رفته بود😂 و توی همون پیراهن عربی ( دشداشه ) دستشوی کرده بودم...حالا منم سَر دستشویی نشستم و نمیدونم چه خاکی بر سَرم کنم ..همینطور که نشسته بودم نگاه کردم ببینم پیراهن عربی اگه دگمه داره ..دگمه هاشو باز کنم !!! دیدم نخیر...پیراهن جلو بسته است و فقط سه دگمه بالاش قرار داره🥴 حالا نگهبان هم هِی فریاد میزنه ولِک یالا اُخرج ( آهای بیا بیرون ) منم ماندم که با این وضعیت اسفبار چکار کنم😂 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌻 تکریت ۱۱ 🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم | آخرین تصاویر ثبت شده از مهدی باکری قبل از شهادت🌻 فرمانده مخلص لشکر 31 عاشورا، آنقدر خدایی بود که هیچ جاذبه‌ای نتوانست او را پایبند زمین کند🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌼 قسمت ۱۷۷ 🌸 موضوع ؛ زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 آقا به هر جهت تصمیم گرفتم بیام بیرون ..یعنی چاره ای نداشتم ..درب توالت رو باز کردم اومدم لنگان .لنگان . بیرون اما خیلی یواش و بی‌حال می‌رفتم ..یه موقع نگهبان بهم گفت ها اِشبیک ( ها چِته ) با اشاره دستم بهش گفتم نجس . نجس .و اشاره به پُشتم میکردم😂 یه موقع نگهبان اومد سرشو کج کرد ببینه چی شده...یه موقع متوجه شد من داخل پیراهن عربی ( دشداشه ) دستشویی کردم ..یه وقت قاه . قاه . قاه شروع کرد به خندیدن 😂 خُب من اسیر بدبخت فلک زده از خجالت سَرمو انداخته بودم پائین و یاد بچگیم افتاده بودم که شلوارمو نجس میکردم ..یه وقت نگهبان نامرد . ناکس شروع کرد به فریاد زدن و تمام سرباز و درجه دارهای اطراف رو جمع کرد که بیائید ببینید این اسیر داخل پیراهن عربیش( دشداشه ) دستشویی کرده 🥴 آقایی که شما باشید این عراقیها آمدند و شروع کردند قاه .قاه بخندند ...منم یه ماشین آیفا اونجا بود رفته بودم پُشتش ایستاده بودم ..حالا اینجای کار بابت اسارتم ناراحت نبودم ..بیشتر نارحتی و خجالتم این افتضاحی بود که به بار آورده بودم🙃 یه موقع نگهبان رفت یه پیراهن عربی دیگه آورد بهم داد و گفت یالا بپوش ..حالا باز مصیبت سر بیرون آوردن اون پیراهن عربی کثیف بود..آخه دگمه نداشت که من بازشون کنم و از تنم در بیارم باید اون سه دگمه بالای پیراهن رو باز میکردم و از سَرم می‌کشیدم بیرون ...وای . وای .وای عجب افتضاحی باز دوباره کمر و گردن و پُشت سَرم کثیف شد 😂🥴🙃 خلاصه کلام پیراهن رو در آوردم و اون یکی رو پوشیدم و شدم راحت و دوباره لنگان .لنگان . رفتم طرف اطاق بازجویی ادامه دارد....🌻 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌸
28.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم | شرح زندگی و مجاهدات خلبان شهید، سید علی اقبالی دوگاهه🌻 او که به دستور صدام، بدن او زنده زنده به دونیم شد🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌺
این تصویر مربوط به یک فیلم تبلیغاتی در قبل از انقلاب است که برای جذب خلبان ساخته شده واین جوان خوش‌چهره کسی نیست جز سرلشکر جوان‌ترین استاد خلبان جنگنده در نیروی هوایی ارتش، بلایی بر سر ارتش بعث عراق آورد که بدستور صدام پیکرش را به دو نیم تقسیم کردند.🌹 روحش شاد و راهش پُر رهرو🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
خلبان شهید، سید علی اقبالی دوگاهه 🥀 در محله دوگاهه پایین‌بازار رودبار به دنیا آمد.(سال1328)🌼 پس از گذراندن دوران کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی دیپلم را اخذ کند.🌻 اقبالی دوگاهه در سال46 به استخدام نیروی هوایی درآمد و پس از طی آموزش‌های نظامی و موفقیت در آزمون‌های زبان انگلیسی، مهارت‌های فنی و تخصصی، انجام دوره‌های پرواز و پرواز مقدماتی با هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده پرواز در مرداد 47 برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکااعزام شد. وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در سال 48 به عنوان افسر خلبان شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد.🌸 اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود🌷 اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی که در سن 25 سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27 سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.🥀 وی به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.🌹 او مسئولیت‌هایی در پایگاه‌های بوشهر، دزفول، تبریز و ستاد نیروی هوایی تهران داشت و سرپرست و صاحب پست‌های راهبردی معلم خلبانی، رئیس شعبه اطلاعات و عملیات فرماندهی گردان 23 شکاری و افسر ناظر اجرای طرح‌های عملیاتی معاونت طرح و برنامه نهاجا بود.با آغاز جنگ عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام پروازهای شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد.💐 وی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.🌾 اقبالی‌دوگاهه در یکم آبان‌ماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله هدف ثانویه را که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت🌼 پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط کرد و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد. خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق عراق را از کار انداخته بود و طرح‌های عملیاتی وی موجب گشت تا صادرات 350 میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد؛ از این رو دشمن بعثی کینه عمیقی از او در سینه داشت.🌻 به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت نامه های بین المللی رفتار با اسرا، به فجیع ترین و بیرحمانه ترین وضع به شهادت رسید. این خلبان سرافراز را میان دو ماشین بستند و با حرکت دو ماشین برخلاف جهت در واقع او را دوتکه کردند. به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در قبرستان محافظیه نینوا و نیمی در قبرستان زبیر موصل عراق مدفون شد.!!🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 قسمت ۱۷۸🌼 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقا حالا وقتی که رسیدم داخل اطاق بازجوی نشستم روی صندلی ..اما چیزی که بَرای من تازگی داشت و تعجب آور بود !! لهجه کلام اون مترجم بود ..آخه اصلا لهجه عربی نداشت..و یه جورایی با حرفهاش منو مسخره میکرد..مثلاً به من می‌گفت اصفهونیه کوجای؟؟😳 بعد من متوجه شدم این پدر نامرد از همون ایرانی های خائن هست که جزء گروهک منافقین و دارودسته رجوی هست که با عراق همکاری می‌کنند.. حالا اینجا تقریباً هوا داشت رو به تاریکی می‌رفت افسر بازجو تا اینجای کار رو تمام کرد و منو تحویل یه سرباز داد اونم منو عقب یه ماشین سرپوشیده سوار کرد و شروع به حرکت کرد چند دقیقه ای نگذشت که توقف کرد..راننده از ماشین پیاده شد درب عقب ماشین رو باز کرد اما خییییلی عصبانی و به عربی فحش میداد😂 وقتی من از ماشین پیاده شدم حالا هوا هم تاریک من دیدم باز قفل یه درب فلزی رو باز کرد و با فحش به من گفت یالا روه داخل ( یالا برو داخل ) اومدم برم داخل با لگد محکم زد به باسَن من😂 حالا اون موقع هم که اومدم از ماشین پیاده بشم با لگد زد به سَرم ..توی دلم گفتم الهی پاهات بشگنه مردک عوضی 🥴 وقتی رفتم داخل متوجه نشدم اینجا کجاست اونم درب فلزی رو بست و رفت ..شروع کردم دیوار رو دستمالی کنم ببینم آخه اینجا کجاست که منو آوردند مهمانی 😂 بعدش شروع کردم توی اون تاریکی زمین رو دستمالی کردن متوجه شدم ایی بابا !!! اینجا توالت هست ..حالا از بابت اون لگدها هم سَرم درد میکرد هم باسَنم🥴 بهر جهت توی اون تاریکی بدون خوردن شام سَرمو گذاشتم روی زمین کف توالت و از فرط خستگی و ترس و استرس بازجویی ها تاصبح راحت خوابیدم ..صبح دوباره همون نگهبان بداخلاق اومد درب توالت رو باز کرد چندتا فحش نثارم کرد گفت یالا تَعال ( یالا بیا ) باز سوار ماشین شدم رفتم اطاق بازجویی ...وقتی نشستم روی صندلی افسر بازجو بهم گفت ها محمدعلی چطوری؟؟ با اخم و دلخوری گفتم خوبم 😣 آخه چاره ای نداشتم چی باید میگفتم🌹 ادامه دارد.....🌻 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت :۱۷۹🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقایی که شما باشید افسربازجو بهم گفت ها محمدعلی دیشب بِهت خوش گذشت ؟ خوب خوابیدی ؟ منم مثل طلبکارها بهش گفتم نه چه خوشی اون سرباز شما موقع پیاده شدن من از ماشین با لگد زد توی سَرم و سرَم درد میکنه ..ببین اینهم جای لگدش...حالا بالای چشمم سیاه و کبود شده بود بهش نشان دادم😂 ..یه موقع شروع کرد قاه .قاه .قاه . خندیدن حالا نمی‌دونم به مترجمش چی گفت که اونم میخندید بعدش باز شروع کرد به بازجویی کردن.. .بهم گفت محمدعلی میدونی چیه ؟؟ گفتم نه والا نمیدونم !!! گفت تو دیروز هرچی به ما گفتی دروغ گفتی و تو فرمانده هستی😳 آقا منو بگو !!! توی دلم گفتم ایی خاک برسَرم شد بدبخت و بیچاره شدم..نکنه همه چیزو اینها فهمیدند..منم توکل به خدا و توسل به امام حسین کردم و خودمو از پا ننداختم 😔 این افسر بازجو ناکس هم زیر چشمی به من نگاه می‌کرد ببینه حالا من چه عکس العملی نشان میدم...اما متوجه نبود من هرچند از نظر او سِنم کم بود اما به قُول معرف یه ظرب المثلی هست که : ( من این‌قدر مار خوردم که خودم اَفعی شدم ) 😂 فوری بهش گفتم من اصلاً به قیافه ام میاد که فرمانده باشم ؟؟ گفت مگه فرمانده ها چه مشخصاتی دارند؟؟ باز شروع کردم به دروغ گفتن...گفتم اولاً فرماندهان همه شون پاسدارند و پاسدارها قدشون بلند و چهار شانه و ریش بلند هستند... آخه من یه بچه و بسیجی هستم ..🥴گفت خُب فرمانده دسته که هستی ؟؟ متوجه شدم داره زِر یا مُفت میزنه هیچ یک از حرفهای من دستگیرش نشده و به هیچ اطلاعات دلخواهی نرسیده 🙃 باز شروع کردم قسم بخدا و به حضرت عباس خوردن که من دفعه اولم هست اومدم جبهه و یک آدم بیسواد هستم ...کار خدا و توسل به امام حسین اثر کرد و این افسر بازجو.. احمق کودَن ..دیگه گیر نداد😜 ادامه دارد.....🌺 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکسها متعلق به برادر آزاده مفقودالاثر حسن طاهری 🌻 شکنجه با اتو برقی 😢 سوزاندن کف پا رزمنده اصفهانی لشگر امام حسین🌸 عملیات کربلای ۴🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض و ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌼 قسمت ۱۸۰ 🌺 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌸 آقا یه موقع افسر بازجو سوال کرد که محمدعلی بگو ببینم این سلاح های که ما داریم کدامشون از شما بیشتر تلفات میگیره؟؟ این سوالی که کرد واقعاً تخصصی و راهبردی بود!!! چرا ؟؟ چون اگه من واقعاً درست جواب میدادم همون سلاح رو بعضاً تقویت میکردند🥴 یادم میاد یه روزی حاج احمد کاظمی فرمانده لشگر اومد توی گردان ما و دربین صحبت هاش میگفت عراقیها وقتی از ما اسیر می‌گیرند یکی از سوال هاشون اینه که کدام سلاح ما بیشتر از شما تلفات میگیره بعدش اون سلاح رو تقویت میکنند😊 در حین بازجویی و سوال افسر بازجو یک مرتبه یادم اومد به حرف حاج احمد کاظمی...پیش خودم گفتم عجب حرفی زد حاج احمد!!! درجواب افسر بازجو باز دروغ گفتم..گفتم توپخانه..حالا چرا توپخانه؟؟ چون توپخانه حتماً احتیاج به دیدبان باتجربه داره و حتماً باید نقطه ثبتی داشته باشه 😳 حتی موشک انداز کاتیوشا و انواع خمپاره اندازها هم همین طوره..اما معمولاً خمپاره انداز ۶۰ میلیمتری و تیربارهای ۴ لول و ۲ لول و دوشکا و گیرینف و میدان‌های مین و مخصوصاً سلاح های شیمیایی اینها بیشترین تلفات رو از ما میگرفت 😔 چرا ؟؟ چون انواع تیربارها رو می‌شد باچشم از نزدیک دید و محاسبه خطا کمتر بود سلاح شیمیایی هم کل منطقه رو آلوده میکرد و میدان مین هم واقعاً یه مانع دردسر ساز بود جهت پیشروی 🤨 گفت خُب بگو ببینم این چند وقت توپخانه ما از شما تلفات هم گرفت؟؟ باز یه دروغ شاخدار تحویلش دادم که به عمرش اینقدر سر کار نرفته بود 😂 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ اول آبان -- سالروز شهادت فرمانده شجاع و کم نظیر جبهه مقاومت، شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم)🕊🕊 🎞 کسانی که تاکنون او را دقیقاً نمی‌شناختند این کلیپ فوق العاده انسان ساز را ببینند. کسانی هم که او را می شناختند با دقت بیشتری نگاه کنند و با مقایسه خود با ایشان افسوس بخورند (یا لَیتَنی کٌنّا مَعَک). به نیت برآورده شدن حاجات و با توسل به شهید بزرگوار لطفاً منتشر کنیم. 🌷شهید صدرزاده همان شهید بزرگواری بود که با نام و هویت افغانستانی به سوریه رفت و حاج قاسم به طور کاملاً اتفاقی از پشت بیسیم متوجه حضور او به عنوان یک ایرانی در جبهه سوریه می‌شود اما به علت جذبه‌ای که داشت به جای دستور اخراج و بازگشت او به تهران، وی را به سمت فرماندهی برمی‌گزیند تا امروز او و شهیدی تبدیل شود که در تربیت معنوی نسل زمان خود نقش بزرگی داشته است. ♦️مگر که می‌شود کسی این کلیپ و به خصوص انتهایش را ببیند و عاشقانه گریه نکند!؟ انتهای این کلیپ تفسیر عملی صحبت حضرت زینب(س) و عبارت تاریخی «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» است. https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
ترکشی که گناهان شهید۱۵ساله را پاک کرد🌻 شهید وحید رزاقی‌🌸 از لشکر ویژه ۲۵ کربلا🌺 . ▫️شهید رزاقی از رزمندگان گیلانی لشکر ویژه ۲۵ کربلا, که در نوجوانی، با سن و سال کم و باجثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد🌼 یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:«وحید رزاقیان در منطقه ی شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.»🥀 . به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز، ۱۵ روز است که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه ی مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند🤲 راوی : سردار میرشکار https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹 .
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 قسمت : ۱۸۱ 🌼 موضوع زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقا در جواب سوال افسر بازجو باز دروغ گفتم....گفتم چند وقت پیش یه گلوله توپ وسط سنگرهای ما خورد زمین و منفجر شد..افسر بازجو گل 🌺 از گلش باز شد .گفت خًب چی شد؟؟ گفتم یه ۳۰ الی ۴۰ نفر کُشته شدند و یه ۱۰ الی ۲۰ نفر هم مجروح شدند...بدبخت فلک زده چشمهاش از خوشحالی چهار تا شده بود🙄 گفت دقیق بگو چند نفر کُشته شدند ؟؟ منم وسط آماری رو که داده بودم بهش گفتم ..باز دروغ گفتم ..گفتم ۳۵ نفر کُشته ..گفت مجروحین چی ؟ گفتم ۱۵ نفر 🙃 این افسر بازجوی نفهم پیش خودش فکر نکرد که آخه توی منطقه کوهستانی این چه سنگری هست که اینقدر نیرو داخلش جا میگیره اینهم در خط مقدم جبهه🥴 البته تمام جواب‌های منو دقیق یاداشت میکرد...باز سوال کرد بگو ببینم جاده های ارتباطی شما به چه صورتی هست؟؟اینو راست گفتم ..گفتم جاده خاکی و باریک ..گفت پُل چی توی مسیر نبود؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم چرا یکی یا دوتا پُل به نظرم بود🤥 گفت بگو ببینم این جاده های ارتباطی در این چند روز گشاد و پَهن نشده بود؟؟ باز این سوال حساس بود ..چرا ؟؟ چون اگه میگفتم چرا جاده ها گشاد و پهن شده متوجه می‌شد احتمال عملیات هست..باز دروغ گفتم ... گفتم ن اصلاً گشاد و پَهن نشدند وقتی هم یه ماشین از روبرو میومد با یک دردسَر زیاد از کنار هم رد میشدند 🙃 گفت یعنی جاده قابل تردد یک ماشین رو داشت ؟؟ گفتم بله همین طور هست!! گفت محمدعلی بگو ببینم از نیروهای شما کسی طرفدار سازمان مجاهدین ( منافقین ) هست ؟؟ اینو راست گفتم ...گفتم نه اصلاً و ابدا !!! گفت تو از کجا میدونی ؟؟ اینو دروغ گفتم ...گفتم چند وقت پیش یکی از نیروهای ما داشت رادیو مجاهدین ( منافقین ) رو گوش میداد اومدند گرفتند و بردندش. 🤥 گفت کجا بردندش ؟؟ گفتم والا نمیدونم فقط دیگه نیومد در گردان ما..گفت بگو ببینم فرمانده گردان شما حسین محبی آدم ترسویی هست یا نترسه؟؟ باز دروغ تحویلش دادم..بهش گفتم آدم ترسویی هست ...گفت جدی میگی ؟؟ گفتم باورکن راست میگم..گفت تواز کجا میدونی آدم ترسویی هست ؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم فرمانده گردان ما هرموقع از توی کانال میخواد حرکت کنه کلاه آهنی نظامی میزاره سرش ..گفت خُب دیگه چی ؟؟ گفتم هرموقع هم گلوله توپ یا خمپاره اون نزدیکی ها میخوره زمین سریع درازکش میخوابه😂 گفت به نظر تو اینها نشانه آدم ترسو هست ؟؟ گفتم آره دیگه...افسربازجو توی دلش تصور می‌کرد من عجب آدم خَر و نفهمی هستم ..اما بدبخت نمی‌دونست من چند روزه گذاشتمش سرکار و اصلا خط دفاعی وجود نداره ..هَمش ذهنیات خودمو با دروغ تحویلش میدادم😂🥴🙃 ادامه دارد....🌹 راوی: محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی در جبهه🌹 دوران دفاع مقدس🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌻
دوم آبان ماه - رحلت مجاهد نستوه، آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی🌹 نکاتی پندآموز از حضور آیت‌الله جواد آقا تهرانی در جبهه🌾 در صف نخست حامیان انقلاب در مشهد به شمار می‌رفت. نماینده مردم در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. در دوران دفاع مقدس نیز، با وجود کهولت سن، بارها در جبهه‌های جنگ حضور یافت و گرمابخش محافل رزمندگان اسلام بود.💐 یک بار شهید صیاد شیرازی نزد ایشان رفته و از او دعوت می‌کند به جبهه بیاید. آن مرحوم می‌گوید: چون موجب اذیت و آزار دیگران می‌شوم کمتر به جبهه می‌آیم. 🌷 بسیار ساده و بی‌آلایش بود. بین رزمنده‌ها که بود، نمی‌شد او را شناخت. هرگز در طلب نام و شهرت نبود🌸. در عملیات والفجر مقدماتی با این که 78 سال داشت، به جبهه‌ آمده بود. در آنجا با کمال فروتنی و تواضع نمی‌پذیرفت به عنوان امام جماعت، پیشاپیش رزمندگان بایستد. می‌گفت: شماها از من جلوتر هستید!🌼 روزي به جوانى بسيجى كه اصرار داشت همراه ميرزا عكس بگيرد، فرمود: مشروط به اينكه در قيامت از جواد شفاعت كنی!🌼 به ‌عنوان یک بسیجی، لباس رزم پوشیده و در سنگر می‌جنگید. یک روز در واحد ادوات، با خمپاره120، 14 گلوله خمپاره به نام 14 معصوم(ع) شلیک کرد. دیده‌بان که نمی‌دانست شلیک کننده چه کسی است، با هیجان از پشت بی‌سیم گفت: الآن تعدادی خمپاره آمد و درست خورد به هدف! این تا به حال سابقه نداشته!🥀 ایشان در جایی نقل می‌کند: روزی قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم، چهارپایه بیاورند و من روی آن قرار گرفتم. یک نفر هم دست روی گوش‌هایم گذاشت و من گلوله‌ها را توی لوله خمپاره انداختم!🌻 بقچه‌ای در کنارش بود. از او سؤال شد :این چیست؟ - پاسخ داد: "در این بسته، کفن من است. هر وقت به جبهه می‎آیم، آن را با خود می‌آورم. بارها به دوستان گفته‌ام در جبهه هرکجا شهید شوم یا بمیرم، همان‌جا با همین کفن مرا دفن کنید و حق ندارید جنازه مرا به مشهد یا جایی دیگر انتقال دهید..🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 💐 قسمت ۱۸۲ 🌾 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌷 آقا افسر بازجو یه موقع از من سوال کرد شما در خط مقدم خودتون با عراقی‌ها هم درگیری داشتید؟؟ این سوال رو درست جواب دادم..گفتم نه اصلاً و ابدا ..آخه دیدم اگه بخوام دروغ بگم سریع از یگانهاشون اطلاعات میگیره و متوجه میشه که دروغ گفتم🥴 یه موقع باز سوال کرد با کُردها چی ؟؟ گروهک های کومله و دمکرات ؟؟ باز درجوابش دروغ گفتم...گفتم بله چند شب پیش باهاشون درگیر شدیم ...گفت خُب چی شد؟؟باز دروغ گفتم....گفتم زدیم پدرشون رو درآوردیم ..گفت یعنی چی ؟؟؟ گفتم تمامشون کشته و زخمی شدند و فرار کردند😂 افسر بازجو بدبخت بیچاره توی کف من مانده بود ..می‌دید هرسوالی که میکنه من بدون اینکه تُپُق بزنم سریع جواب میدم البته همش کار خدا بود❤️ یه وقت سوال کرد تو احمد کاظمی رو میشناسی ؟؟ این سوال رو درست جواب دادم گفتم بله میشناسم فرمانده لشگر نجف هستش..گفت تو از کجا میشناسیش و میدونی فرمانده لشگر نجف هست؟؟ گفتم نجف آبادی هست همشهری منه و مردم میگند فرمانده لشگر نجف هست🥴 گفت تو تا بحال اونو دیدی ؟؟ گفتم بله یکی دوبار که اومده بود نجف آباد دیدمش..گفت احمدکاظمی آدم ترسو هست یا نترسه ؟؟ اینو درست جواب دادم ...گفتم آدم نترسی هست ..گفت تو از کجا میدونی که نترسه؟؟ باز دروغ گفتم...گفتم هروقت میاد نجف آباد مردم سردست بلندش می‌کنند رو سَرش گل می‌ریزند و جلوش گوسفند و گاو میکُشند و خیییلی دوستش دارند😊 گفت جدی میگی؟؟ گفتم بخدا جدی میگم !! گفت اونوقت اینها نشانه نترسی هست ؟؟ گفتم خُب آره دیگه😂 یه وقت گفت احمدکاظمی قیافه اش چه شکلیه؟؟ یه وقت پیش خودم گفتم ایی بابا عجب شد ..حالا این سوالو چه دروغی سرهم‌بندی کنم بگم !!! گفتم قدش بلنده ..و ریش هاش هم بلنده !!! گفت رنگ موهاش چه رنگه ؟؟؟ گفتم نه سیاهه و نه زرده ..گفت یعنی رنگ گندمی هستش ؟؟گفتم آره . آره همین رنگه😂🙃 ( البته در طول مدت ۵۰ ماه حضور من در جبهه من دو مرتبه از حاج احمد تشویقی دریافت کرده بودم یکی درخط پدافندی فاو سال ۶۴ و یکی هم یک روز قبل از اسارت سال ۶۶ ) ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
دوم آبان ماه سال 1368 رحلت مجاهد نستوه، آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹