eitaa logo
♡تسنیم♡
309 دنبال‌کننده
894 عکس
365 ویدیو
16 فایل
💚بِسمی‌تعالی💚 |ڪانال‌‌وقف‌روزمرگی‌های‌یک‌ دختر‌‌دهه‌هشتادی‌مذهبی‌است | تاࢪیخ‌تولد:‌۱۰/۲/۱۴۰۳ 🤍چادرت‌ می‌تواند‌قشنگ‌ترین‌سر‌خط‌خبرها‌باشد وقتی‌تو‌می‌توانی‌ قشنگ‌ترین‌تیتر‌در‌دید‌خدا‌باشی🤍 ختم‌صلوات https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287
مشاهده در ایتا
دانلود
✅🇮🇷ایران ما زنده و پیروز و استوار است. کشوری که صد سال قبل توان جلوگیری از اشغال کشور خود را نداشت ، امروز تمام ابرقدرتهای اتمی دنیا را اینگونه تحقیر می‌کند. ➤❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣ https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287 ❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣
کی پارت جدید از رمان می خواد دستا بالا
اومدم پارت جدید بگذارم براتون دوستام😍
اگر با چشم های خودم نمیدیدم حرف های آرشو بی هیچ عنوان قبول نمی کردم راست گفته خواهر دردونه ام زنده است میبینمش الآن جلومه کمند+داداشی _کمنددد مکثی نکردو خودشو توی بغلم انداخت سفت و سخت بغلش کردم می ترسیدم خواب دیده باشمو بیدار شم ببینم همش خواب بوده +دلم برات تنگ شده داداش _فداتشم عشق داداشی کمند .... سرشو جلو گرفتم _فکر می کردم تو ام تنهام گذاشتی ممن .....ممنن پشیمون شدم به خدا برگشتم ... بعد بابا و مامان من فقط تو رو داشتم کمند... منننن فکر اینکه تو رو از دست دادم سپهر گفته بود تو سوختی گفت جزغاله هاتو توی ساختمون کشیده بیرون اونروز باهم جنازه رو خاک کردیم مممن.... با دستاش صورتمو قاب کرد و گفت : +آروم باش داداش آرووم توضیح میدم بهت ... +سلام کیان با صدای سها کمند کمی روشو برگردوند +خوبی کیان؟؟ با تمام سردی توی صدام گفتم _خوبم _تعریف کن برام کمند بگو چی شد ؟ از اولش بگو از اون اوایل تو عروس شدی قصه خودمونو بگو کمند اشکاشو پاک می کنه و میگه: +میگم قصه میگم داداش قصه ی الماس سیاه الماس سیاه؟ با گیجی نگاهش کردم +روزی روزگاری یه دختر بچه بود به اسم کمند کمند یه دختر شرو شیطون بااراده و باهوش هر کاری می خواست می کرد کمند بود دیگه دردونه حاج علی عاشق خانوادش بود ...... مامانش باباش داداشش کمند می فهمه پسر عموش عاشقشه و با یک اجبار ساختگی دخترک و مجبور می کنن زن پسر عموش بشه دخترک قصه برید از زندگی فکر کرد تموم شد زندگیش تموم شد آیندش اما همیشه هم هر چه که ما فکر می کنیم اشتباهه اشتباه نیست سپهر هم آدم اشتباهی نبود کمند قصه دل داد به مصلحت خدا اما یهو هر چی که ساخته بود فرو ریخت چشم باز کرد دید باباش نیست مامانش نیست که سر بزاره روی زانوهاش و گریه کنه تا چشم باز کرد هیشکی نبود که بهش تکیه کنه دیگه داداش داشت نه بابا مامان نه شوهری که عاشق سینه چاکش باشه چشم باز کرد دید کس دیگه ای ادعای پدری براش می کنه پدر و مادر شو کشت چون فقط دخترک رو ازش پنهون کردن کمند به اینجا که رسید با گریه و هق هق گفت : _داداش چرا تو و سپهر بهم پشت کردید چرا ؟ چون خونه امیر توی رگ هام بو؟؟ به غیر از اینکه خون امیر توی هامه قبل از این گفتید نه این کمنده؟؟ کیان من کمندم من همونم همون آدم همون دختری که برای باباش ناز می کرد و قربون صدقه ش می رفت همونم به خدا همه تون به خاطر اینکه بابای بیولوژیکیم یکی دیگه بود من و نخواستید هم تو هم سپهر همون طور که تو رفتی و پشت سرتو نگاه نکردی سپهر هم می خواست با من به قاتل بابا و مامانش برسه من و دختر اون می دید نه کمند..... یه لحظه هم فکر کردید کمندی که جلوی چشاش زجه های مامان و باباشو دید دق مرگ شدنشونو دید بدبدخت شدنشو .... من با چشام های خودم دیدم همه اون بدبختیا رو با قلب و جونم درد کشیدم اما ........ این داستان ادامه دارد..... ➤❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣ https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287 ❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بهار آزادی جای شهدا خالیست....🥺💔❤️‍🩹❤️‍🩹 ✌️🏻🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی‌گذاریم در تاریخ بنویسند سیدعلی تنها ماند...!!!😎😎☺️ ✌️🏻🇮🇷
بچه ها کیا پارت جدید از رمان می خوان دستا بالا 😍😍😍😍😍
تا دقایقی دیگر پارت جدید رمان براتون بارگذاری میشه بچه ها🥰🥰🥰🥰✅😍😍😍
_همه ی اون بدبختیا رو با قلب و جونم درد کشیدم اما همه تون تنهام گذاشتید همه تون مننننننن...... دیگه نمی تونستم ادامه ی گله هامو بگم اینبار کیان بود که من و محکم توی آغوش کشید من نیاز داشتم به آغوش برادرم سنگ هم یه روزی میشکنه _کمندم ببخشید خواهری ببخشید آروم جونم بببخشید که تنهات گذاشتم. ببخشیدددددد کم کم حالش داشت بهم می خورد گریه می کرد و دستاش می لرزید بریده بریده حرف می زد می زد به سر و کله ی خودش داشت خودشو سرزنش می کرد سها دوید طرف در و آرشو صدا می کرد _فدات شم داداشی ببخشید تو رو خدا این کار و با خودت نکن عاجزانه دستشو گرفتم و با چشامیی پر از اشک گفتم _من بخشیدمت کیان بخشیدمت یکی یه دونم اصلا همش تقصیر من بود که اون حرفا رو زدم نکن با خودت من دیگه طاقتم طاق شده نکن حالم اصلا خوب نبود چشمام دیگه سنگین شدن با این حال آرشو دیدم که با حول و ولا داخل اتاق شد و به سمت کیان رفتم از تختش دو سه قدم عقب اومدم دیگه پاهام تحمل وزنم رو نداشت به زانو در اومدم چشام بسته شد و چیزی نفهمیدم با صدای قربون صدقه های شخصی هوشیار شدم خواب میدم ؟ کیان بود داداشم هنوزم مثل قدیما دوستم داره _بیدار شو دیگه کمند اه بببنش پلک زد چشاتو باز کن چشاتو ببینم با چند بار پلک زدن نگاهمو ثابت کردم روی صورتش _فکر می کردم خوابم سها+بالاخره بیدارشدی کمند خوبی عزیزم ؟ _خوبم +خدارو شکر کیان که روی صندلی کنار تخت نشسته بود بوسه ای روی دستم که بهش سرم زده بودن کاشت +ببخشید کمند همش به خاطر من حالت بد شد ببخشید که همش خراب کاری می کنم ببخشید که ترسیدم و پا پس کشیدم ببخشید _من از کسی ناراحت نیستم داداش بالاخره من کمندم الماس سیاه از کسی انتظار ندارم به خاطر من خودشو به خطر بندازه +ناقلا این الماس سیاه چیه هعی میگی ؟نمی فهمم منظورتو !!!! +الماس سیاه لبخند تلخی می زنم و میگم _الماس سیاه در عین حال که یک الماس گرون قیمت و ارزشمنده اما یک ماده ای درونش هست که آدم رو در ثانیه می کشه مثل من که هر کسی که بهم نزدیک میشه نابود میشه بابا ، مامان، عمو، زن عمو، تو ، سپهر و حتی همین سهایی که یار غارمه سها+این طوری نگو کمند دیگه لوس بازی در نیار بابا اشکم در اومد دوباره +نگو کمند من دیگه رهات نمی کنم یه اشتباه رو دوبار تکرار نمی کنم +ببین کمند اینو از من داشته باش خب ؟ _خب +اگر این فکر توی سرته که با این حرفا من و از سر خودت وا کنی می خوام بهت بگم زهی خیال باطل من همیشه آویز خودتم حرفم نباشه خنده ی نمکینی می کنم و میگم _خوب خودتم می دونی دیکه آویزن منی هاع!؟؟ کیان هم لبخندی رو لبش می نشینه +الآن با من بودی ؟نامردی دیگه نامرد با ترش رویی تظاهری سر بر می گردونه _ای بابا قهر نکن دیگه من الآن مریضم هاع!!! +هعی دخترا دخترا آتش بس چتونه این بار سها کم میاره +باش حالا این بار می بخشمت انگار که یک چیزی رو یادش اومده باشه تیز شد و گفت +کمند خانم بابایی و یادمون رفت ؟ این داستان ادامه دارد....... ➤❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣ https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287 ❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨❣خواستم که بغض کنم ،........ علی_وردی ➤❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣ https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287 ❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑❌بشتابید بشتابید🏃‍♂ از علامات بزرگ قیامت🚷: 1⃣خورشید☀️ از مغرب طلوع می کنه⚡️ 2⃣مسیح دجال🦀 3⃣یاجوج و ماجوج🙈 و ...... 🤙🏻حقایقی ترسناک در مورد قیامت 🥶 اگر می خواهید بیشتر در مورد قیامت بفهمید ویدیوی بالا رو ببینید 👆🏻 برای فهمیدن حقایق بیشتر در مورد دین به لینک زیر مراجعه کنید👇🏻 ➤❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣ https://eitaa.com/joinchat/1438384915C4cecd8f287 ❣^ـــــــــــــــ.....ـــــــــــــــ^❣