eitaa logo
افق انقلاب
180 دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
316 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 یادآوری 🌺هدیه روزانه هر نفر صلوات 🌺 برای سلامت، موفقیت و عاقبت به خیر شدن تک‌تک مستضعفان جهان در هر مکانی و مقامی و برگشت کید دشمنان اسلام و انقلاب به خودشان بظهور الحجه 🤲هر روز با هم این دعا را بخوانیم.🤲 در روایتی از امام صادق سلام الله علیه آمده است که به زراره می‌فرماید: اگر آخرالزمان را درک کردی این دعا را بخوان: اللَّهُمَ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينی. «یا الله یا رَحْمانُ یا رَحیمُ، یا مُقَلبَ الْقُلُوبِ، ثَبتْ قَلْبی عَلی دینِک» ┈┈••✾• ⛰☀️⛰ •✾••┈┈
🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷 تا پایان هر روز یک می‌خوانیم. با به عجل‌الله فرجه برای پیروزی جبهه‌ی مقاومت نابودی کامل دژخیمان صهیونیست ┈┈••✾•🇮🇷🇮🇷🇮🇷•✾••┈┈ @ofogheenghelab ┈┈••✾• ⛰☀️⛰ •✾••┈┈
📰 دکه روزنامه شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳
افق انقلاب
«ابوابراهیم» ۲۹ اکتبر ۱۹۶۲ به دنیا آمد، ۱۸ اکتبر ۲۰۱۱ از زندان‌های اسرائیل آزاد شد، ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با توفان‌الاقصی بزرگ‌ترین ضربه تاریخ نامشروع صهیونیست‌ها را به آن خبیث‌ها وارد کرد و ۱۶ اکتبر ۲۰۲۴ با شهادت مردانه‌اش - درست مثل شیخ عزالدین قسام که ۸۹ سال پیش تا پای جان با انگلیسی‌های اشغالگر فلسطین جنگید - به اسطوره ابدی فلسطینیان تبدیل شد. «سنوار» ستاره ماه اکتبر است.
🔸اثر گرافیکی «سالی سمیر» برمبنای نمادسازی از آخرین لحظه شهادت قهرمان سنوار
📸یحیی تکثیر می‌شود.
🔻پاسخ فرزند شهید السنوار به خیال‌بافی نتانیاهو «ابراهیم السنوار» فرزند شهید یحیی السنوار: 🔹نتانیاهوی احمق از ما می‌خواهد در برابر صلح و سازش، اسیران (صهیونیست) را آزاد کنیم، او گمان می‌کند که شهادت پدرم، پایان نبرد است. 🔹 آمال و آرزوهایت بر باد رفته، پسر یهودی، به خداوند سوگند، آنچه در روزهای آینده انتظارت را می‌کشد، هزاران بار بدتر از آن چیزی خواهد بود که پدرم، یحیی سنوار به تو چشاند.
نگرانی بابت سرنوشت ایستادگی مردم غزه نداشته باشید. مردم غیر نظامی غزه تسلیم نمیشن، چه برسه به مجاهدانی که دست به سلاح هستن. در غزه تسلیم معنایی نداره اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @SalehGaza
دو سوم مردم شمال غزه در جباليا حضور دارن، اندک نیتی برای تسلیم ندارن، هر روز قتل عام در اونجا رخ میده، ولی بازم مردم از اونجا به سمت جنوب نمیرن. همچنین افرادی ادامه دهنده راه یحیی سنوار هستتد. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @SalehGaza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از همبستگی گسترده مردم اردن با خانواده های عاملان عملیات شهادت طلبانه ضد صهیونیستی اخیر 🔻تصاویری از شهروندان اردنی منتشر شده که در حال ابراز همبستگی با خانواده های شهدای عملیات ضد صهیونیستی اخیر و نیز تبریک به آنها هستند. ┈┈••✾•🇮🇷🇮🇷🇮🇷•✾••┈┈ @ofogheenghelab ┈┈••✾• ⛰☀️⛰ •✾••┈┈
بسم الله *در حدِّ توان* ده‌هزار تومانی‌ها را روی هم دسته کردم. پنجاه‌هزاری و صدهزاری‌ها را هم روی دسته‌‌شان چیدم. با پولی که به کارتم واریز شده بود، جمع زدم. چشمم که به حاصل جمع افتاد، دست‌هایم را جلوی دهان گرفتم و "خدایاااااا " را بلند گفتم. فاطمه و رسول از اتاق پریدند بیرون و علی چهار دست و پا پشت‌سرشان به سمتم آمد. بچه‌ها با دیدن ِاسکناس‌ها، آن‌ها را برداشته بودند و الکی می‌شمردند‌. پول‌ها را توی کیسه گذاشتم و رویش نوشتم:"کمکی در حدِّ توان مادرهای چند فرزندی و خانه‌دار، تقدیمِ مقاومت به فرمان جهادِ رهبرم" توی گروه محله‌مان نوشتم:"بچه‌ها باورتون نمی‌شه اگه بگم چقدر پول جمع شده؟" زینب نوشت: "خودت بگو" و چند تا شکلک خنده گذاشت." سارا نوشت:" الحمدالله چقدر امشب پربرکت بود. اون خانمه بود که بلوز و شلوار ستِ بنفش پوشیده بود. اومد جلو درِ مسجد. گفتم: بفرمایید آش‌ها کیلویی صد تومنه کل هزینش کمک به مردم لبنان و غزه میشه. گفت: ما آش‌خور نیستیم. پونصد تومن کارت کشید و رفت." صدیقه پایین پیام سارا نوشت:"سلام، سلام چه خبرا. من نتونستم بیام پیشتون. اما دلم رو فرستادم. دوقلوها و مطهره سرماخوردن تب داشتن. خوش به‌حالتون. بهتون حسودیم شد." علی را روی پایم تکان و پیام صدیقه را پاسخ دادم:"دختر،  تو که خودت صف اول جهادی با پنج تا بچه کوچیک. تازه حبوبات رو هم که پختی و صبح رسوندی دستم." صبح صدیقه حبوبات پخته شده را دستم رساند‌ه بود و سبزی آش خرد شده را سر راهِ مسجد از سمیه گرفته بودم. کشک و ظرف یکبار مصرف‌های نیم کیلویی را خریدم و ماشین را جلوی مسجد پارک کردم. وارد آشپزخانه که شدم زینب و نسترن آش را بارگذاشته و منتظر باقی وسایل بودند. نسترن درِ دیگ را بلند کرد و حبوبات و سبزی را به آب درحال قُل زدن اضافه کرد:"دیشب چاهار و سیصد ریختن به حسابم که سه تومنش تاحالا خرج شده. بقیشو می‌دم بهت بذار رو پولی که شب جمع میشه. " زینب ظرف کشک را کج کرد توی دیگ:"خداییش بچه‌ها خیلی پاکار بودن. فکر نمی‌کردم تو یه بعداز ظهر هم پول جمع شه و هم انقدر بانی برا وسایل آش و هم حاج‌آقای مسجد قبول کنه بیایم اینجا آش رو درست کنیم." ادامه دادم: "هم خودش بگه بیایید همین‌جا جلوی در مردونه و زنونه آشا رو بفروشید." گوشی توی دستم لرزید. علی که خوابیده بود را روی زمین گذاشتم. سحر برایم نوشته بود:"زهره، اون خانمه که کنارمون لباس می‌فروخت چی بهت گفت؟ " یادِ آن بنده خدا افتادم، وقتی فهمید تمامِ حاصلِ فروش آش مقاومت کمک می‌شود، کنار میزِ آش‌ها آمد و یک پیراهن نشانم داد: " اینَم از طرف من بفروشید، پولشو بدید برا بچه‌های غزه و لبنان، پولش پونصد تومنه" در جواب سحر نوشتم: "بنده خدا سرپرست خانواره هرشب میاد جلو مسجد بساط می کنه. یه لباس هدیه داد به مقاومت. راستی بچه‌ها کی سایزش بهشتیه؟ این لباس بهش می‌خوره؟ و شکلهای خنده را یک خط ردیف کردم." بالای صفحه‌ی گروه نشان می‌داد که رضوان درحال نوشتن است. پیامش آمد:"سلام. زهره بگو دیگه چقدر پول جمع شد؟ دلمونو آب کردی." فاطمه برای دستشویی رفتن صدایم کرد. گوشی را زمین گذاشتم و راه افتادم دنبال دخترک سه ساله‌ام. وقتی برگشتم، رسول گرسنه بود و بهانه‌گیری می‌کرد. آخر شب دیگر نمی‌توانستم جلوی پلکهایم را بگیرم تا روی هم نیفتد. با همان جان نصفه و نیمه سراغ گروه رفتم. صد پیام نخوانده داشتم. آخرین پیام از طرف زینب بود:" بچه‌ها حتما زهره رفته دنبال کار بچه‌هاش که آنلاین نشده. حالا آخر شب میاد میگه چقدر پول جمع شده و کلی حال می‌کنیم." تند، تند با چشم‌های نیمه باز نوشتم و گوشی را خاموش کرده، نکرده از دستم وِل شد و خوابم رفت: "دخترا، دخترا. بنده‌های خوب خدا. با عزم و اراده شما‌ها و خواست خدای مهربون. سه میلیون رو کردیم، سی و پنچ میلیون. فردا می‌برم دفتر رهبری و تحویل میدم. الحمدالله" *بازنویسی روایت دیگران* شرق_محله‌_بسیج 🖊