شاید تنها چیزی که میخواستم این بود که راجب اتفاقاتی که در گذشته افتاده و اتفاقاتی که در اینده می افتاد برای مدت کوتاهی فکر نکنم.
و چشمانش گویی قهوه ای تلخ و مست کننده بودند،قهوه ای که بعد نوشیدن آن نمیتوانی ترکش کنی..
چه فایده ای داره وقتی نگران من باشی اما از من دفاع نکنی. خیلی دوسم داشته باشی، اما منو نفهمی. جای خالیمو حس کنی اما سراغمو نگیری. چه فایده ای داره بین وسایلت باشم اما مهم ترینش نباشم؟