بویِعَطرخُدا🌱
عَقدمان خیلی ساده بود و بیتکـــلف.. همانطور که احمـــد میخواست،خواستند خطبهیِ عقد را بخوانند که د
از همان روزهای نوجوانی بسیجی شد. کار فرهنگی را هم از همین سنوسال کم شروع کرد. فعالیت های فرهنگی اش زمانی اوج گرفت که وارد موسسه فرهنگی بھشت شد. علی استعداد بالایۍ در این زمینه داشت. این استعداد خدادادی، در کنار انگیزھ و اشتیاقی که از خودش نشان میداد سبب شد تا خیلی زود به عنوان مربی فرهنگی جایش را در آن مجموعه باز کند.🕊
[#شهیدعلیخلیلی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
از همان روزهای نوجوانی بسیجی شد. کار فرهنگی را هم از همین سنوسال کم شروع کرد. فعالیت های فرهنگی ا
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﺪ.. ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﮐﺠﺎ . ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﻭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻭ ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻓﻀﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺯﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺷﻬﯿﺪﯾﻢ…
[#شهیدعباسدانشگر|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﺪ.. ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﮐﺠﺎ . ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ
من محمد تقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه می شناختم و بعدها باهم در آرماتور بندی پیش هم کار می کردیم. محمدتقی بسیار سخت کوش بود. با این کار سنگین ، پول تو جیبی مدرسه اش را در می آورد تا هزینه ای از دوش خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سخت ترین شرایط کاری در هوای سرد و گرم یا با خستگی زیاد هیچگاه نمازش فراموش نمی شد. محمد تقی در برابر پدر و مادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد می کرد. حتی در کارهای روزمره ی عادی حتی زمان تماس تلفنی با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست ، فکر می کرد با فرمانده اش یا یک فرد بسیار مهم کشوری یا لشکری صحبت میکند.
[#شهیدمحمدتقیسالخورده|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
من محمد تقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه می شناختم و بعدها باهم در آرماتور بندی پیش هم کا
مادر شهید هم در ادامه حرفهای پدر شهید میگوید:
«من در بحث تربیت فرزندانم برنامهریزی دقیقی داشتم. هرکاری باید بهموقع انجام میشد. آقا وحید از اول یاد گرفته بود وقتش را به بطالت نگذراند؛ بهموقع درس میخواند، ورزش میکرد، به مسجد و هیئت و زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) و گلزار شهدای بهشت زهرا (س) میرفت. در محله اقدسیه شهرری یک هیئتی به نام بیتالشهدا وجود دارد که آقا وحید به آنجا میرفت؛ علاوه بر این در مراسم هیئت موجالحسین خراسان و دعای کمیل شبهای جمعه حاج منصور در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) شرکت میکرد.»
[#شهیدوحیدزمانینیا|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
مادر شهید هم در ادامه حرفهای پدر شهید میگوید: «من در بحث تربیت فرزندانم برنامهریزی دقیقی داشتم.
بندر عباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند!
خانه ما پر از نور حضور حاج قاسم. چون دیر وقت بود، من یک پذیرایی مختصری کردم و بعد رخت خواب آوردم تا سردار بخوابد. حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند: اینا چیه! یعنی روی تشک و پتوی گرم بخوابم؟ شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین می خوابم. همین بالش کافیه!
+کتاب حاج قاسم
[#شهیدانه|#شهیدحاجقاسمسلیمانی🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
بندر عباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد ح
پسرم، تو به اندازهی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو!
بگذار آنهایی بروند که تابه حال نرفتهاند؛
چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست.
صبح که خواستم نماز بخوانم،
آمد جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان!
شما به اندازهی کافی نماز خواندهای،
بگذار کمی هم بینمازها نماز بخوانند!
او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم..
+پدر شهید
[#شهیدحسینمشتاقی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
پسرم، تو به اندازهی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! بگذار آنهایی بروند که تابه حال نرفتهاند؛ چیزی نگفت
چند روزي بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق ميدان جنگ بيقرارش كرده بود.هميشه اين چنين بود؛ آن گاه كه عازم جبهه ميشد، سايه اندوه از چهرهاش محو ميشد،گونه هايش گل ميانداخت و آن زمان بود كه ميتوانستي شادي را، شادي حقيقي را آشكارا در چهرهاش ببيني. در دفتر خاطراتش نوشته بود:«متأسفانه امروز مجبور شدم، پوتينهاي جبهه را واكس بزنم و خاك جبهه را از روي اين پوتينها پاك كنم، كه اين برايم فوق العاده دردناك است»!
[#علیتجلایی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
چند روزي بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق ميدان جنگ بيقرارش كرده بود
با عجله به طرف مسجد می رفتیم. او مکّبر بود و باید به موقع به نماز جماعت می رسید. توی فکر بودم.
گفت:«به چی فکر می کنی؟».
گفتم:«به این که من چقدر سعی می کنم مثل تو بشم. تو شروع کردی به نماز خوندن، من هم نماز خون شدم. تو روزه گرفتی، من هم روزه دار شدم. تو مسجدی شدی، من هم مسجدی شدم. تو نماز جمعه رفتی من هم همراهت اومدم».
گفت:«ان شاءالله در آخرین مورد هم مثل من بشی!».
گفتم:«کدام مورد؟».
گفت:«من می خوام سرباز امام زمان بشم، ان شاء الله تو هم بشی!».
+خواهرزاده شهید
[#شهیدداوودعلیجعفری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
مرغابی امام زمان (عج) ✨
-یوسف،غواص یعنی چی؟
-غواص،غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج)
-یوسف تو آخر مصاحبه ات یه چیزی بگو؟
-چی بگم، من اونقدر سواد ندارم... اما میگم:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبَه صفتانِ زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مَهَراس
مردار بوَد هر آنکه او را نکشند؛
(یوسف قربانی معاون گروهان خط شکن)
[#شهیدیوسفقربانی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
مرغابی امام زمان (عج) ✨ -یوسف،غواص یعنی چی؟ -غواص،غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج) -یوسف تو آخر مصاح
«ظهر روز ۳۱ شهریور ۵۹ بود؛ همسرم به خانه آمده بود تا غذا بخوریم؛ با توجه به حمله هواپیماهای بعث عراق، صدای انفجار در فضا پیچید. محمد به سرعت آماده شد تا برود؛ متوجه شدم که برای چه میرود؛ در منزل را بستم؛ به او التماس کردم؛ به پاهایش افتادم که نرود؛ اما محمد گفت: من برای دفاع از مملکتم آموزش دیدم؛ الآن زمانی هست که من باید بروم برای دفاع از مملکت؛ نابود کردن بعثیها برای ما فقط ۱۰ دقیقه زمان میبرد؛ او رفت و ۳۲ سال از او بیخبر هستیم».
+همسرشهید
[#شهیدمحمدصالح|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
«ظهر روز ۳۱ شهریور ۵۹ بود؛ همسرم به خانه آمده بود تا غذا بخوریم؛ با توجه به حمله هواپیماهای بعث عرا
یکی از خصوصیات بارزی که آقا محمدحسین و شهدای دیگر که به این مقام رسیدند به خاطر صداقت و یکرنگیشان بود و در خلوت خودشان همان بودند که در جامعه رفتار میکردند و همین باعث شد که به این مقام برسند. این شهدا بسیار مظلوم هستند و مظلوم باقی میمانند. از اول شهادت فرزندانمان مردم کنارمان بودند. مقام معظم رهبری سه بار از شهیدمان به عنوان نور یاد کردند. در این مدت بسیاری از استانها و شهرها رفتم و در یادوارهها شرکت کردهام، پس مردم دارند کارشان را انجام میدهند.
+پدر شهید
[#شهیدمحمدحسینحدادیان|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
یکی از خصوصیات بارزی که آقا محمدحسین و شهدای دیگر که به این مقام رسیدند به خاطر صداقت و یکرنگیشان ب
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می داد و با لبخند و شوخ طبعی
همیشگی اش؛ میگفت: مامان بیدار شو بیدار شو.
+مادر شهید نوید صفری✨
[#شهیدنویدصفری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می داد و با لبخند و شو
تقریباً کمسنترین نیرویی که در گردان داشتیم شهید محمدمهدی رضوان بود؛ وی بهلحاظ شخصیتی، فردی بااخلاق و باادب و خیلی مرتب و منظم؛ چه در لباس شخصی و چه در لباس نظامی بود و کارهایی که به او میسپردیم را به نحو أحسن و جدی پیگیری میکرد. ما یک مرکز نیکوکاری در گردان داریم که محمدمهدی قبل از اینکه ما این مرکز نیکوکاری را تشکیل دهیم، بهصورت خودجوش در انجام کارهای خیر و کمک به نیازمندان در حد وسع خود پیشقدم بود و در ایستگاه صلواتی هم که بهمناسبتهای مختلف مقابل مقر گردان برپا میکردیم، همیشه نفر اول بود. محمدمهدی در تمام کارهایی که به او محول میشد؛ چه در موضوعات فرهنگی، چه در مأموریتهای ابلاغی بسیج و چه در فعالیتهای جهادی، بهقول معروف دستی در آتش داشت و در سربازی امام زمان (عج) از همه جلوتر بود.
+حاج علی کارخانه
[#شهیدمحمدمهدیرضوان|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
تقریباً کمسنترین نیرویی که در گردان داشتیم شهید محمدمهدی رضوان بود؛ وی بهلحاظ شخصیتی، فردی بااخلا
تنها هفت روز از تشییع جنازه ی عباس گذشته بود که بند پوتین هایش را محکم کرد و در آستانه ی در ایستاد. هیچ کس چیزی نگفت، اما نگاه ها یک به یک با او حرف می زدند و او به خوبی منظورشان را می فهمید. علیرضا صبر کن. مادر! هنوز داغ برادرت تازه است. بابا! هنوز تربت مزار عباس خشک نشده علیرضا عباس که رفت، تو بمان... ساکش را از زمین برداشت و زیپ اورکتش را بالا کشید. عباس که رفت، برای خودش رفت. مگه شهادت را تقسیم می کنند که سهمیه خانواده ی ما فقط عباس باشه؟! هیچ کس نمی توانست حرفی بزند یا جوابی بدهد. همه، فقط ایستاده بودند و با نگاهشان بدرقه اش می کردند.برای آخرین بار برگشت و گفت: «منو کنار عباس دفن کنین و روی سنگ مزارم بنویسین:
" الهی رضاً برضاتک و تسلیماً لامرك "
همه ي وصیتش همین بود.
+خواهر شهید
[#شهیدعلیرضاعاصمی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
تنها هفت روز از تشییع جنازه ی عباس گذشته بود که بند پوتین هایش را محکم کرد و در آستانه ی در ایستاد.
خبر شهاد جهاد برای من خیلی سخت تر از حاج عماد بود؛ حاجی ۲۵ سال بود منتظر بودیم هر روز شهیدش کنن و هر روز که میگذشت میگفتیم یه روز بیشتر پیشمونه اما در مورد جهاد انتظارشو نداشتم دنبالش باشن و شهیدش کنن، همه چی یهو اتفاق افتاد جهاد واقعا قهرمان بود، توی همه چیز قهرمان بود.
+خواهر شهید
[#شهیدجهادمغنیه|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
خبر شهاد جهاد برای من خیلی سخت تر از حاج عماد بود؛ حاجی ۲۵ سال بود منتظر بودیم هر روز شهیدش کنن و هر
از وقتی کاظم رفته بود لبنـان، خبری از او نداشتم. در فراق او افسردگی گرفته بودم و نحیف و لاغر شده بودم. مادرشوهرم به بهانه پیدا کردن کاظم مرا آورد اهواز که از این حال و هوا بیرون بیایم. وقتی اتفاقی در خیابان پیدایش کردم، زبانم بند آمده بود و پایم بی حس شده بود و دیگر تــوان راه رفتن نداشتم. خانه که آمدیم و رنگ و رویم را دید، خیلی ناراحت شد. محکم می زد روی پایش و سرش را تکان مۍداد. وای اکرم! نگو مریض شدم که دیوانهام می کنی، مرا شرمنده می کنی. من کیم ڪه به خاطر من ظالم خودت را به سختی مۍاندازی؟! تبخالی گوشه لبش بود. وقتی پرسیدم : «حالا بگو لبت چه شده؟» اشکش جاری شد. اشک هایم را با گوشه انگشتش پاک کرد و سرش را انداخت پایین و گفت: در این مدت این همه سختی ڪشیدی و قیافهات شبیه بیماران روانی شده، آن وقت تو نگران تبخال روی لب منی! حال و هوایی داشت آن روز.💔
+همسرشهید
[#شهید_کاظم_نجفی_رستگار|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
از وقتی کاظم رفته بود لبنـان، خبری از او نداشتم. در فراق او افسردگی گرفته بودم و نحیف و لاغر شده بود
میگفت: باید برایِ خودمون ترمز بذاریم
اگه فلان کار که به گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه فاصلهای نداریم.. :)
[#شهیدمسعودعسگری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
میگفت: باید برایِ خودمون ترمز بذاریم اگه فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا
به رفیقش با خنده گفته بود من زشتم، کسی برام کاری نمیکنه تو برام پوستر بزن! چه می دونست قراره هادی چه دلهایی بشه... :))♥️✨
[#شهیدمحمدهادیذولفقاری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
به رفیقش با خنده گفته بود من زشتم، کسی برام کاری نمیکنه تو برام پوستر بزن! چه می دونست قراره هادی چ
از امام حسین (ع) خواستم اگر انتخاب کمیل به عنوان شریک زندگی باعث عاقبت بخیری می شود، مهر او را به دل من بیندازد و اگر انتخابم اشتباه هست،کمکم کند تا این وصلت سر نگیرد.
+همسرشهید
[#شهید_کمیل_صفری_تبار|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
از امام حسین (ع) خواستم اگر انتخاب کمیل به عنوان شریک زندگی باعث عاقبت بخیری می شود، مهر او را به د
همان اول انقلاب. دادستان اروميه شده بود. من و حميد را فرستاد. برويم يکی از ساواکی ها را بگيريم. پيرمرد عصا به دستی در را باز کرد. گفت: پسرم خونه نيست گزارش که می داديم، چند بار از حال پيرمرد پرسيد می خواست مطمئن شود که نترسيده است...
[#شهیدمهدیباکری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
همان اول انقلاب. دادستان اروميه شده بود. من و حميد را فرستاد. برويم يکی از ساواکی ها را بگيريم. پير
ماهرجبراخیلیدوستداشتمیگفت:
هرچهدرماهرمضانگیرمانمیآیدبهبرکتماه
رجباست... سالهابودماهرجبراتویمنطقهبودهمیشهشب
اولرجبمنتظرشبودممیدانستمهرطورشده
تلفنپیدامیکندزنگمیزندبهخانهومیگوید:
اینالرجبیون؟آخرشهمتویهمینماهشهیدشد!
[#شهیدمجیدپازوکی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
ماهرجبراخیلیدوستداشتمیگفت: هرچهدرماهرمضانگیرمانمیآیدبهبرکتماه رجباست... سالهابودما
همهی گلولههای جنگ نرم، مثل خمپاره شصت است نه سوت دارد نه صدا!
وقتی میفهمیم آمده که میبینیم:
فلانی دیگر هیئت نمیآید،
فلانی دیگر چادر سرش نمیکند!
[#شهیدحجتاللهرحیمی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
همهی گلولههای جنگ نرم، مثل خمپاره شصت است نه سوت دارد نه صدا! وقتی میفهمیم آمده که میبینیم: فلان
یه روز با مسعود در مورد
گناه کردن افراد و مکروه بودن یا
یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه
خوب نیست صحبت میکردیم.
مسعود میگفت:
ما نباید به گناه نزدیک بشیم
و باید برای خودمون ترمز بذاریم.
اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه فاصله ای نداریم.
پس باید برای خودمون چند تا ترمز
و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه
بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم..
[#شهید_مسعود_عسگری|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکو محل گذر است نه وقوف وماندن، و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیریا زود فرقی نمیکند اما چه بهتر که زیبا برویم.
[#شهیدرسولخلیلی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf