بی وقفه احساس بیهودگی میکنم
از ساعتی که بیدار میشوم تا آخرین لحظه ای که هوشیارم
زندگی خالیست ، کلمات متظاهر و پوچند
حادثه ها بدون دلیل و بهم ریخته به نظر میرسند
بی وقفه احساس بیهودگی میکنم
زیبایی برف های تازه ، نظم قدم های کلاغ روی یخ ، نفس متراکمم که مثل شبح کوچکی از دهانم خارج میشود
هیچ چیز حیات را در وجودم برنمی انگیزد
(نمی نویسم؛ نمی نویسم و احساس بیهودگی میکنم )