یادش بخیر.......
صبح های جمعه همیشه چشم انتظار بودیم بریم خونه عمه حاجیه اینا ......
تا یادم نرفته بگم اسم عمه ام کوکب بود ولی چون مکه رفته بود بهش میگفتن عمه حاجیه......
چون عمه حاجیه برای ظهرهای جمعه زمستونی ، همیشه آبگوشت بار میذاشت و همه رو دعوت میکرد برای ناهار به صرف آبگوشت......
پسر عمه ام نیز چندتایی سنگک خشخاشی از سنگکی رکنی شاطر جواد برای آبگوشت می خرید.......
ماموریت من هم این بود که برم از لبنیاتی آقای شفیعی خیابون سعیدیه دو کیلو دوغ بخرم ، اونم دوغ مشک درجه یک ......
آبگوشت ، اونم چه آبگوشتهایی که بوی اون تا چندین متر و از جلو درب حیاط قابل حس بود ....
بویی که تصورش الان برام بی نهایت خاطره انگیزه ......
بویی که گویی بوی بهشت میداد .....
یاد ایام قدیم بخیر .........
👤مسعود بهنامفر
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
#حکایت_قدیمی
گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست.
پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
✓️عاشقان خدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادتشان ببیند.
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوزم موهای زائدتو لیزر میکنی😂
در عرض 2 دقیقه از شر موهای مزاحمت خلاص شو 🫡در ضمن کاملا جذبیه و از ریشه موهارو هدف قرار میده و از بین میبره و هیچگونه عوارضی هم نداره🥰
شک نکن میتونی یکی از بهترین حس های زندگیتو تجربه کنی با این اسپری دائمی
مشاوره رایگانشو از دست نده👇👇
https://1ta100.ir/qu-ads/4062
https://1ta100.ir/qu-ads/4062
خاطرات گذشته همیشه هم شیرین نیست. همه ما خاطراتی داریم که اگرچه مدتها از اون گذشته ولی هنوز تلخی خودشو داره. ولی تصمیم گرفتم شجاعانه به سراغ اونها هم برم و تصویرسازی کنم. فکر میکنم برای یک تصویرگر خاطرات قدیم، رفتار صادقانهتری خواهد بود.
بین مسیر دبستان و خونه ما یک پارک بود. یک روز که داشتم از داخل پارک به خونه میرفتم، یک گل چیده شده دیدم که افتاده بود کنار باغچه (توی تصویر رز کشیدم ولی بنفشه بود). اونو برداشتم که یهو کارگر پارک بالاسرم ظاهر شد و گفت برا چی گل کندی؟
به شدت ترسیده بودم... با صدایی که حتی خودمم نمیشنیدم گفتم: گل افتاده بود... میخواستم ببرم برای خواهرم... ولی کارگر یک کشیده خوابوند توی صورتم!
چیزی در درونم شکست و ریخت... ولی کاری هم نمیتونستم بکنم... فقط تا خونه اشک ریختم و این خاطره رو فرستادم ته صندوق خونه ذهنم... تا امروز.
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا