آورده اند چون عبدالله خان ازبک ، خراسان را تصرف کرد بر سر قبر رستم آمد و این بیت را خواند :
سر از خاک بردار و ایران ببین
بکام دلیران توران ببین
وزیر او گفت :
رستم جوابی دارد که اگر اجازه دهید آن را بگویم ..؟
گفت : بگو
فرمود رستم در جواب می گوید :
چو بیشه تهی ماند از نره شیر
شغالان به بیشه درآید دلیر
چو بیشه ز شیران تهی یافتند
سگان فرصت روبهی یافتند ...
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۲ مهر ۱۴۰۳
بدون شرح
#نوستالژی
💯ما اینجاخاطراتتونرو زندهمیکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۲ مهر ۱۴۰۳
چه زیبا گفت احمد شاملو:
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ گفت :
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی،
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ...!
ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باش...!
"ﺍﻻﻍ" ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ...
"ﺳﮓ" ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ...
"ﮔﺮﺑﻪ" ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ...!
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ...!
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ گفت...!
ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...
ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...!
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم
چاقم، لاغرم، قد بلندم، کوتاه قدم، سفیدم، سبزه ام...
همه به خودم مربوط است.
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن،
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است...
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری..!؟
آنها حتی پشت سر "خدا" هم حرف می زنند.
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۲ مهر ۱۴۰۳
یک بیمارستان در سال 1285 خورشیدی
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۲ مهر ۱۴۰۳
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر برگی که زده شد پر از بغض بود! روزهای خوبی که انگار لای ورقهای همین کتابها جا گذاشته شد. ما نسلی بودیم ناکام، که فقط خوب کودکی کردیم و آنقدر دنیای آدم بزرگای اون موقع قشنگ بود که ما تلاش میکردیم، زود بزرگ شویم! حیف که نمیدانستیم بزرگ شدنمان به قیمت تمام شدن تمام روزها، ساعتها و لحظههای خوشیست! نمیدانستیم که بزرگ شدنمان مساوی میشود با دویدن و نرسیدن! کاش خودمان هم همراه تمام لحظات خوب آن زمان لای همین ورقهای کتاب میماندیم، کاش هرگز بزرگ نمیشدیم، دنیای آدم بزرگهای زمان ما اصلا زیبا نیست! ترسناک است همهمان خسته از نشدنها، دویدنها و نرسیدنها! خسته از ناکامیها، رنجها، غمها، کاش خدا یقهمان را بگیرد و پرتمان کند به آن روزها، و زمان همان جا متوقف شود!
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۲ مهر ۱۴۰۳
سلام صبح بخیر
پیشکش اول صبح
یک سلام گرم
باعطر گل های بهشتی
وباطعم خوش گلاب
از باغ آرامش،
وپرمهرخداست
امروزتان متبسم
به نگاه مهربان خدا
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید/کلیک کن
۲۳ مهر ۱۴۰۳
چه لذتی داشت خونهی مادربزرگ اینجوری از خواب بیدار شی 🧡🍃
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۳ مهر ۱۴۰۳
آدمها قند را میشکنند تا از طعمش استفاده کنند رکورد را میشکنند تابه افتخار برسند ؛
هيزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند ؛
غرور را میشکنند بهافتادگی برسند ؛
سكوت را میشکنند بهآوازی برسند !!
آدمها برای تمام
شکستنها دلایل خوبی دارند
امــا من هنوز نفهمیدم
که چرا آدمها دل را میشکنند ؟
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۳ مهر ۱۴۰۳
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گشت و گذاری در
خیابان های تهران
اوائل دهه ۴۰ خورشیدی
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۳ مهر ۱۴۰۳
#حکایت_قدیمی
زن نق نقو....
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.»
کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟»
کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟»
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
۲۳ مهر ۱۴۰۳
۲۳ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
⛔️ اطلاعیه فوری ⛔️
قابل توجه مخاطبین عزیز و خونگرم کانال دنیای قدیم
✅چند روز پیش ما تو کانالمون یه کانال رو معرفی کردیم که نقرس و مسائل کبد و کلیه رو درمان میکرد . بعد چند دقیقه هم پاک کردیم تبلیغشو.
https://eitaa.com/joinchat/4166124387Ca70f444c0f
👈🏻یه سری از دوستان اومدن میگن این کانالی که گذاشتید جزو بهترین و مفیدترین کانالهای درمانیه. اما چون از کانال پاک شده بود فرصت نکردن عضو شن. لطفا اگر این اطلاعیه رو میبینید استفاده کنید چون ممکنه دیگه نتونیم باز لینکشو قرار بدیم.
https://eitaa.com/joinchat/4166124387Ca70f444c0f
🔴 این آدرسشه☝️🏻 اخرین باره لینک رو میزارم
۲۳ مهر ۱۴۰۳