✓یکی از بدترین دردا اینه که موازی با سنت حرکت نکنی؛
همیشه حس میکنی که سرجات نیستی
همیشه حس میکنی که یه چیزی کمه
همیشه تنها
همیشه غریبه …
✓کوچیک بودم خودمو میزدم ب خواب تا بابام بغلم کنه بذارتم سرجام
از وقتی ک بیدارم کردن گفتن پاشو سرجات بخواب فهمیدم بزرگ شدن ارزش نداره
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از تبلیغات پر بازده💯
🔞هشدار جدی برای تمامی آقایان🔞
‼️بدون عوارض و کاملا طبیعی‼️
🟢درمان قطعی و دائمی اختلالات زناشویی زیر نظر متخصص خانم حبیبی نیا
☘️به راحتی اختلالات جسمی را درمان کنید و قوای جسمی خود را تقویت کنید تا به رابطه مدنظرو با کیفیت برسید
⭕لینک کانال کلینیک حبیبی برای مشاهده رضایت بیماران و مجوز ها👇
https://eitaa.com/joinchat/3767730613C91cc121fa2
⭕فرم نوبت دهی ویزیت آنلاین👇
https://formafzar.com/form/5ot6k
یادش بخیر.......
صبح های جمعه همیشه چشم انتظار بودیم بریم خونه عمه حاجیه اینا ......
تا یادم نرفته بگم اسم عمه ام کوکب بود ولی چون مکه رفته بود بهش میگفتن عمه حاجیه......
چون عمه حاجیه برای ظهرهای جمعه زمستونی ، همیشه آبگوشت بار میذاشت و همه رو دعوت میکرد برای ناهار به صرف آبگوشت......
پسر عمه ام نیز چندتایی سنگک خشخاشی از سنگکی رکنی شاطر جواد برای آبگوشت می خرید.......
ماموریت من هم این بود که برم از لبنیاتی آقای شفیعی خیابون سعیدیه دو کیلو دوغ بخرم ، اونم دوغ مشک درجه یک ......
آبگوشت ، اونم چه آبگوشتهایی که بوی اون تا چندین متر و از جلو درب حیاط قابل حس بود ....
بویی که تصورش الان برام بی نهایت خاطره انگیزه ......
بویی که گویی بوی بهشت میداد .....
یاد ایام قدیم بخیر .........
👤مسعود بهنامفر
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs
#حکایت_قدیمی
گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست.
پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
✓️عاشقان خدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادتشان ببیند.
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
@oldaxs
@oldaxs
@oldaxs