eitaa logo
اُمْ علاء
281 دنبال‌کننده
331 عکس
62 ویدیو
2 فایل
زندگینامه ی بانوی مجاهد و شهید پرور (فخرالسادات طباطبایی) اُمْ علاء به قلم:سمیه خردمند ارتباط با ادمين : @om_ala_admin مشاهده و ثبت سفارش کتاب : https://manvaketab.com/book/391366/ ثبت سفارش در ایتا: @manvaketab_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🥺عزادار رحلت جانگداز خانم جان هستیم. به حرم و زیارتشون میریم تا در کنارشون آروم بگیریم. اگه لایق باشیم، نائب‌الزیاره‌ایم. 😔بعد میریم سر مزار خانم و شهید عراقی یا همون خودمون. 😭احتمالاً خیلی‌ها دلتون می‌خواست‌ امشب حرم باشید. کار خاصی که نمی‌تونیم انجام بدیم، گفتیم هدیه‌ای ناقابل از طرف خانم جان تقدیمتون کنیم. 🌿ان‌شاءالله تا پایان هفته در کنار هر سفارش یک نمک تبرکی حرم سلام‌الله‌علیها قرار میدیم. 📚میتونید کتاب‌هایی که دوس دارید رو از لینک زیر تهیه کنید:👇👇 Manvaketab.com 📌 انتشارات شهید کاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
وقتی جنگ ایران و عراق تمام شد، هشت ساله بودم.صدای آژیر از دهان رادیو و دویدن به سمت پله های زیرزمین را خوب یادم هست. ماسک های پارچه ای را که خواهرم می دوخت و اضطراب ریختن بمب جنگنده های هواپیماهای صدام که نه بهتر است بگویم آمریکا، را خوب به یاد دارم. خاطراتی که برایم خوشایند بود و هنوز در ذهنم مانده، مهربانی زنان و مادران ایرانی بود که (مهر) می بافتند و( عشق) بسته بندی می کردند برای جوانانی که رفته بودند جان بدهند برای وطن. حین نوشتن کتاب پای صحبت های خانم فقیه صالحی() که نشستم، آن روزها برایم تداعی شد و به ملت عراق افتخار کردم چرا که آنها هم دوشادوش ملت ایران برای حفظ اسلام تلاش کردند. وقتی شنیدم اُم محمدصادق تمام طلاهایش را اهدا کرد به رزمندگان ایرانی، به وجد آمدم. دستهای پنهانی هم بودند که کریمانه از داشته هایشان گذشتند، بی آن که ما بدانیم، شیعیان عراق هم در نجات کشورمان سهیم بودند. حالا تاریخ تکرار شده. غزه و لبنان به خاک و خون کشیده شدند و شاید نوبت ماست که از داشته هایمان بگذریم تا درخت اسلام پابرجا بماند. قطعا آن روز ها جواهراتِ سلاحی شد در دستهای جوانان وطن. حالا نوبت ماست که برای جوانان لبنان و فلسطین سلاح بفرستیم و سهمی در پیروزی شان داشته باشیم. ان شاء الله برداشتی از کتاب ام علاء صفحه 147 @omalaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم واقعیت مردم عراق را در دوران صدام نشان می دهد. با مطالبی که در کتاب خواندید، تطبیق دهید. شاید هنوز هم بر عده ای واضح و روشن نشده باشد، هنوز هم پیش خودشان ملت عراق را در جنگ هشت ساله مقصر می دانند. اما حقیقت این است که گلوی مردم عراق زیر چکمه های صدام و حزب بعث بود. صدام با ملت خودش هم می جنگید. اما از دلِ خونین عراق الماس هایی چون برآمدند که پاره های تن شان را برای دفاع از اسلام وانسانیت تقدیم کردند. در تاریخ همیشه ظالمی بوده و ظلمی را مرتکب شده و دادِ مظلومی را در آورده. زمانی یزید، زمانی صدام و حالا گرگهای صهیون... اما واقعیت آن است که پیروزی از آن مظلوم است. حتی اگر مظلوم را سربریده باشند و یا زیر آوار های سیمانی دفنش کرده باشند... فریاد مظلوم رساترین صدایی است که از صفحات تاریخ بلند می‌شود. @omalaa
عصر دیروز، نشست صمیمانه ای با نویسنده ی کتاب (باغ های معلق) سرکار خانم در غرفه ی انتشارات شهید کاظمی برگزار شد. کتاب روایت های زیبایی است از هفت زن سوری که از دوران محاصره نوشته شده.زنان مقاوم سوریه که خاطرات تلخ و شیرین و پند آموزی را با قلم این نویسنده ی توانا یادگار گذاشتند. در پایان مراسم هم کتاب تقدیم شد به خانم عالمی. @omalaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلي الله علیک یا ابا عبدالله 💔 شب زیارتی ام حسين عليه السلام @omalaa
📘📘📘 از حوزه که خارج شدم، یک راست رفتم منزل فخرالسادات. یک ساعتی از اذان ظهر گذشته بود. فخریه همچنان سر سجاده بود. سلام گفتم و نشستم. بدون اینکه نگاهم کند، جوابم را داد. چشم‌هایش را از من می‌دزدید. فهمیدم گریه کرده. پرسیدم: «چیزی شده؟» همین طور که سجاده را جمع می‌کرد، گفت: «چیزی نیست. ایام حج که نزدیک می‌شه، دلم می‌گیره. آرزوی حج رفتن ولم نمی‌کنه، سید محمدتقی! چندباری از ابوعلاء خواستم، ولی سرش خیلی شلوغه و فرصت نداره.» گفتم: «خودم می‌برمت، باجی!» چشم‌هایش از شادی برق زد و همین طور که چادرنمازش را توی بغل گرفته بود، گفت: «راست می‌گی، سید؟» گفتم: «بله، فقط تکلیف این بچه‌ها و بچه‌ای که توی شکم داری چی میشه؟» سه تا از بچه‌ها هنوز خیلی کوچک بودند و خودش هم هفت ماهه باردار بود. کنارم نشست و دستش را گذاشت روی دستم و با شور و هیجان گفت: «بعد از خدا حکمت و عصمت حواسشون به بچه‌ها هست. این طفل هم که همراه خودمه و خدا نگهدارشه.» تسلیم شدم. سرم را به نشانهٔ تأیید تکان دادم. صبح فردا با شوهرخواهرم صحبت کردم و برای بردن فخرالسادات به مکه و مدینه اجازه گرفتم. یکی دو هفته بعد، من و مادرم و فخرالسادات با اتوبوس ۴۰نفره که در قالب یک کاروان بود، به سمت بصره حرکت کردیم. 📚 کتاب روایت زندگی امّ الشهدا فخرالسادات طباطبایی ✍🏻 به قلم خانم سمیه خردمند انتشارات شهید کاظمی 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab @omalaa
شروع همخوانی کتاب از امروز شنبه ۵ آبان در گروه همخوانی کتاب 👇🏻 عضویت در گروه ❗️مختص خانم‌ها❗️: https://eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
🕓 🎯با حضور شاعران عزیز: طاهره سادات و سمیه 💡چراغ جلسه‌های ، با همکاری محفل شعر دوباره روشن شد.😍 ❌لینک ثبت‌نام: 🌐 https://courses.jz.ac.ir/course/20546-2/ ✅سه‌شنبه‌ها: ⏰ساعت 14 تا 15:15 دقیقه، ویژه گروه شعر ( نوشاعران) ⏰ساعت 15:30 تا 17 (جلسه نقد و خوانش شعر) ✅حق عضویت در باشگاه: 100 هزار تومان 🏬مکان: جامعه‌الزهرا (علیهاسلام)، ورودی درب بوعلی، ساختمان آیه‌الله‌بهاءالدینی مرکز آموزش‌های آزاد و مهارتی |مرکز آموزش‌های آزاد و مهارتی| 🆔@ama_jz