28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ /آنچه در جلسه این هفته گذشت🌷
اتفاقات خوبی تو راهه😍
♦️ویژه بچه های ۸ تا ۱۳ سال
📆 پنجشنبه ها از ساعت ۱۶ الی ۱۸
🔹با برنامه های جذاب🎉 و جوایز متنوع🎁
به همراه مشاوره رایگان برای خانواده ها
📍اصفهان، چهارراه عسگریه، آستان مقدس امامزاده شاه میرحمزه علیه السلام🕌
http://eitaa.com/omidanhosein
___
@Fadaeianhoseinir
@Seyedrezanarimani
بوی بهشت
شیرا تازه از خواب بیدار شده بود. کش و قوسی به بدن قوی و نیرومندش داد. صدای قاروقور شکمش را شنید. یال طلا را دید. گوشه ای نشسته بود، یالش را با پنجه هایش شانه می کرد و در فکر بود!
از همان جا صدا کرد:«اهای یال طلا چی شده اول صبحی؟ توی فکری؟ نکنه تو هم از گرسنگی کم آوردی!»
یال طلا سرش را کمی بالا آورد و گفت:«گرسنه که هستم دو روزه هیچی نخوردیم!» پنجه هایش را بیرون آورد و گفت:«خسته شدم از این قفس! دلم زندگی میخواد دلم آزادی میخواد!»
نگاهی به دوستانش کرد که گوشهی قفس آرام باهم بازی میکردند. شیرا یالش را تکان داد و گفت:«بازم خوبه تنها نیستیم ما شیش تا همیشه با هم هستیم!»
یال طلا دمش را تکان داد و گفت:«کاش بیرون از این قفس با هم بودیم!»
شیرا جلو رفت. کنار یال طلا نشست:«چی شد که یک دفعه دلت خواست بری بیرون؟»
یال طلا دماغش را بالا کشید و گفت:«بوی گل به مشامم رسیده! یه بوی خوب از صبح اینجا پیچیده، تو حس نمیکنی؟»
شیرا دماغش را چندبار بالا کشید و گفت:«به به... راست میگی چه بوی خوبی میاد!»
یال طلا صدایی شنید. یالش را تکاند و گفت:«گوش کن یه صدایی میاد!»
شیرا گوش تیز کرد. در باز شد. چند نفر وارد شدند و کنار قفس ایستادند. یال طلا جلو رفت، رو به شیرا گفت:«بو نزدیکتر و بیشتر شد!»
شیرا به مردبلند قد که لباس سفیدی پوشیده بود اشاره کرد:«بوی گل از امام هادیه (علیه السلام)!»
چشمان یال طلا برقی زد:«چقدر آرزو داشتم امام رو از نزدیک ببینم!»
شیرا با چشمان گرد پرسید:«نکنه داریم خواب می بینیم؟!»
یال طلا که چشم از امام(علیه السلام) بر نمیداشت گفت:«خواب نیست ما بیداریم!»
یال طلا یک دفعه از جا پرید:«نگاه کن امام دارن میان توی قفس!»
امام هادی(علیه السلام) از پله های نردبان بالا رفت و وارد قفس شد. همه جا بوی یاس پیچیده بود. شیرا و یال طلا جلو رفتند. بقیه ی شیرها هم به سمت امام (علیه السلام) دویدند.
یال طلا کنار پای امام(علیه السلام) نشست. امام هادی (علیه السلام) بر سر شیرها دست میکشید. یال طلا چشمانش را بسته بود و خودش را توی بهشت میدید. متوکل از بیرون قفس صدا زد:«یا ابوالحسن بیایید بیرون کافیه!»
یال طلا با چشمانی پر اشک به رفتن امام(علیه السلام) نگاه میکرد. شیرا چشمانش را بست:«انگار خواب میدیدم، چه خواب شیرینی بود!»
یال طلا یالش را تکان داد و گفت:«خواب نبودی ما امام(علیه السلام) رو از نزدیک دیدیم»
#قصه
#شهادت_امام_هادی (علیه السلام)
🌸🍂🍃🌸
هیئت امیدان حسین (ع)
http://eitaa.com/omidanhosein
#اطلاعیه 📻
امشب آرزوهایت را به خدا بسپار...🌺
❇️ویژه برنامه شب آرزوها
✳️همراه بابرنامه های شاد و جوایز جذاب 😍مخصوص دختر و پسرهای دبستانی (۷تا۱۳سال)
همراه با رعایت شیوه نامه های بهداشتی 😷
زمان: پنجشنبه۳۰بهمن ساعت ۱۶الی۱۸
‼️مکان: چهارراه عسکریه،سالن آمفی تئاتر شهیدچمران،جنب آموزشگاه قلمچی
هیئت فدائیان حسین _هیئت امیدان حسین
https://eitaa.com/omidanhosein
@fadaeianhoseinir
#قصه
🐘اصحاب فیل
🌅در زمان های دور در سرزمین یمن مردی بنام ابرهه زندگی می کرد .
او حاکمی بی ایمان و ظالم بود .
یک روز ابرهه شنید که همه مردم برای عبادت به شهر مکه می روند .🕋
ابرهه خیلی ناراحت شد.
او با خود گفت : باید کاری کنم که مردم به مکه نروند و برای زیارت به یمن بیایند .🤔
ابرهه تصمیم گرفت عبادتگاهی بهتر از کعبه بسازد .🏛
او دستور داد صدها کارگر و بنّا آماده کار شوند . کارگر ها شب و روز کار کردند . بعد از چند ماه ساختمان بسیار بزرگی با سنگ های زیبای مرمر و مجسمه های دیدنی ساختند .
ابرهه به مردم دستور داد آن خانه را زیارت کنند . ولی مردم با ایمان حرف او را گوش نکردند و مثل قبل به زیارت خانه کعبه می رفتند .
ابرهه که ناراحت شده بود ، مردم را اذیت و آزار می کرد .
بالأخره مردم از کارهای ابرهه خسته شدند و عباتگاه او را آتش زدند .🔥
ابرهه از این کار خشمگین شد و فریاد زد : من به زودی به شهر مکه حمله میکنم و با فیل بزرگ خانه کعبه را از بین می برم .
🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘
لشکر ابرهه به طرف شهر مکه به راه افتاد و شب هنگام به مکه رسید . مردم مکه با شنیدن این خبر به کوه های اطراف شهر پناه بردند .🏃🏃
☀️صبح روز بعد ابرهه دستور داد تا فیل بزرگ را بیاورند . اما لشکریان هر چه تلاش کردند ، نتوانستند فیل را به حرکت وادار کنند .
فیل به جای آن که به سوی مکه برود ، بسوی سرزمین یمن شروع به حرکت کرد .ابرهه که از آمدن فیل ناامید شده بود با عصبانیت بر اسبی سوار شد تا لشکر رابسوی مکه حرکت دهد .🐎
در همین وقت تعداد بسیار زیادی پرندة کوچک در آسمان مکه دید شدند .🕊🕊🕊🕊
هر پرنده چند سنگریزه در نوک و چنگال های خود داشت. پرنده ها به لشکر ابرهه حمله کردند . آنها سنگریزه ها را بر سر ابرهه و سربازانش انداختند .
🕸سنگریزه ها با شدت به سر و بدن آنها می خورد و بدنشان را سوراخ و زخمی می کرد .
ابرهه و لشکرش بدون اینکه بتوانند وارد شهر مکه شوند با قدرت خداوند بزرگ از بین رفتند و خانة کعبه بر جای ماند.
🌸🍂🍃🌸
| ما را در #شبکههای_اجتماعی دنبال کنید🔻
🆔eitaa.com/omidanhosein
#نامه_ای_به_خدا🌷
#شب_آرزوها💝
🤲...خدایا امام زمان(عج)ظهور کنند، مریضی ها ریشه کن بشند،عاقبت بخیر بشوم...
❇️ارسالی زیبا از فاطمه خانم جندقیان😍
✳ بچه ها پنجشنبه این هفته هم مثل هفته های قبل کلی برنامه جذاب 🤩 داریم براتون.
✅ساعت ۱۸_۱۶ سالن آمفی تئاتر چمران منتظرتونیم.
| ما را در #شبکههای_اجتماعی دنبال کنید🔻
🆔eitaa.com/omidanhosein
#نامه_ای_به_خدا🌷
#شب_آرزوها💝
🤲...خدایا کمکم کن تا بتوانم یار امام زمان(عج)باشم و ایشان از من راضی باشند...
❇️ارسالی زیبا از اقا امیرعلی پاکدل نیا😍
✳ بچه ها پنجشنبه این هفته هم مثل هفته های قبل کلی برنامه جذاب 🤩 داریم براتون.
✅ساعت ۱۸_۱۶ سالن آمفی تئاتر چمران منتظرتونیم.
| ما را در #شبکههای_اجتماعی دنبال کنید🔻
🆔eitaa.com/omidanhosein