May 11
حریم عشق
ـ🦋⃟ ﷽🦋 #ســلام_بــر_ابراهـــیم... سلام وارادت خدمت همگی شما دوست داران شهید ابراهیم هادی معلم وال
مچکرم از نظرهای شما منتظران🌹
وهمچنان منتظر نظرات دیگر عزیران هستمم❤️
این نظر سنجی حضور گرم وفعال همگی شمارو می طلبه... ❤️✍
هدایت شده از ـ آقایِامامرضا ـ
لحظات آخر عمر شريف حضرت زهرا(ع) امام علی(ع) او را صدا میزد اما پاسخی نمیشنيد:
«يَا فَـاطِمَـةُ كَلِّمِـينِـي فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طَالِب؛
اى فاطمه، با من سخن بگو!
من پسر عموى تو علی بن ابى طالب هستم».
فاطمه چشمان خود را باز كرد آنگاه هردو گريستند...
#بحارالانوار(ج۴۳_ص۱۷۸)
#فاطمیه
#مظلومعلی
🖇🏴
سلام ونور خدمت شما منتظران 🌹
موافقین ساعت 21:30 هر شب کتابو بزارم کانال!؟ یا خیر و ساعت دیگه ای مد نظرتونه
هر چه سریع تر پیوی بگید لطفا طی این ده دقیقه که بسم الله رو بگیم و قسمت هایی اولو قرار بدم ان شاءﷲ❤️
@majjnon_al_mahdi313
منتظرم
پس ان شاءﷲ قرارمون همون شبها ساعت 21:30 به وقت کتاب
#ســلام_بر_ابراهیــم
به نیت خشنودی آقامون صاحب الزمان«عج» شروع میکنیم شروعی زیبا را
ان شاءﷲ نگاه خاص آقا وشهدا نصیب همگی ما 🌹🤲
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
ـ•🌷﷽🌷•ـ
#سلــام_بر_ابراهیـــم💕
سلام بر بندگان مخلص خدا🌷
«قسمت 1»
#آغــــــــاز
#به_وقت_شهدا
تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت
مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان
بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتي به اطراف خود نگاه كردم، با کمال تعجب ديدم
اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل اينكه مسجد، جزيرهاي در ميان درياست!
امــام جماعت پيرمردي نوراني با عمامهاي ســفيد بود. از جا برخاســت و
رو به ســمت جمعيت شــروع به صحبت كرد. از پيرمردي كه در كنارم بود
پرسيدم: امام جماعت را ميشناسي؟
جواب داد: حاج شــيخ محمد حســين زاهد هستند. اســتاد حاج آقا حق
شناس و حاج آقا مجتهدي.
من كه از عظمت روحي و بزرگواري شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم
با دقت تمام به سخنانش گوش ميكردم.
سكوت عجيبي بود. همه به ايشان نگاه ميكردند. ايشان ضمن بيان مطالبي
در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوســتان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق ميدانند و... اما رفقاي
عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند.
بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت. از جاي خود نيم خيز شدم تا بتوانم
خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان ميداد كه بلوز
قهوهاي بر تنش بود.
خوب به عكس خيره شدم. كاملا او را شناختم. من چهره او را بارها ديده
بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، ابراهيم هادي!!
سخنان او براي من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق
كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده اند چنين سخني ميگويد!؟
او ابراهيم را استاد اخلاق عملي معرفي كرد!؟
در همين حال با خودم گفتم: شــيخ حسين زاهدكه... او كه سالها قبل از
دنيا رفته!!
هيجان زده ازخواب پريدم. ســاعت ســه بامداد روز بيســتم مرداد 1386
مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم «ص» بود.
اين خــواب روياي صادقهاي بود کــه لرزه بر اندامــم انداخت. كاغذي
برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم.
ديگر خواب به چشمانم نمي آمد. در ذهن، خاطراتي كه از ابراهيم هادي
شنيده بودم مرور كردم.
٭٭٭
فراموش نميكنم. آخرين شــب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء
بودم. به همراه بچه هاي قديمي جنگ به منزل شهيد ابراهيم هادي رفتيم.
مراســم بخاطر فوت مادر اين شــهيد بود. منزلشان پشــت مسجد، داخل
كوچه شهيد موافق قرار داشت.
حاج حسين ا... كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد.
خاطرات ايشان عجيب بود. من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده
بودم...!
ادامه دارد....
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋
#سلـام_بر_ابراهیـــم💕
«قسمت 2»
آن شب لطف خدا شــامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم. من
كه در زمان شــهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن
جلسه حضور داشته باشم تا يكي از بندگان خالصش را بشناسم.
اين صحبت ها ســالها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نميشد، يك
رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد!
عجيب تر آنكه خودش از خدا خواســته بود که گمنام بماند! و با گذشت
سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده!
و من در همه كلاسهاي درس و براي همه بچه ها از او ميگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است. خواب از چشمانم پريده. خيلي دوست
دارم بدانم چرا شــيخ زاهد، ابراهيم را الگــوي اخلاق عملي معرفي كرده؟
فرداي آن روز بر سر مزار شــيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم.
با ديدن چهره او كاملا بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم.
ديگر شک نداشتم که عارفان را نه درکوه ها و نه در پست وخانه هاي خانقاه
بايد جست ، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم. آدرس و تلفن دوستان
نزديك شهيد را از او گرفتم.
تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كاملتر از قبل ابراهيم را بشناســم. از
خدا هم توفيق خواستم.
شــايد اين رســالتي اســت که حضرت حق براي شناخته شــدن بندگان
مخلصش بر عهده ما نهاده است.
ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال 1336 در محله شــهيدآيت ا... سعيدي
حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود.
او چهارمين فرزند خانواده بشــمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشــهدي
محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت.
او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي
توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد.
ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشــيد. از آنجا بود که همچون
مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد.
دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني رفت و دبيرســتان را نيز در مدارس
ابوريحان و کريم خان زند.
ســال 1355 توانســت به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي
پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد.
حضور در هيئت جوانان وحدت اســامي و همراهي و شاگردي استادي
نظير عالمه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود.
در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد.
او همزمــان بــا تحصيل علم بــه کار در بازار تهران مشــغول بود. پس از
انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
#ادامه_دارد....