جهتمطالعهیهرقسمتازرمانها
ذکریکصلواتبهنیتتعجیلدرفرجالزامیست...!
「✨|#شهیدانه」
.
یه شب بارونی بود و فرداشحمیدامتحان
داشت، رفتم تو حیاط و شروع کردم به
شستن لباسها و ظرفها، همین طور که
داشتم لباس میشستم دیدم حمیداومده
پشت سرم وایساده، گفتم: «اینجا چیکار
میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟»
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای
یخ زدهام رو از توی تشت آورد بیرون و
گفت:«ازت خجالت میکشم، مننتونستم
اون زندگیای که در شأن تو باشه برات
فراهم کنم، دختری که تو خونه پدرشبا
ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا
نباید تو این هوای سرد مجبور باشه»....
حرفش رو قطع کردم و گفتم:«من مجبور
نیستم، با علاقه دارم کار میکنم، همینقدر
که درک میکنی و میفهمی و قدرشناس
هستی برام کافیه :)».
-شهید:عبدالحمیدقاضیمیرسعید
-راوی:همسرشهید'
-@omidgah
هدایت شده از ڪمےحرف(=
-نظر
-انتقاد
-پیشنھاد↯シ
payamenashenas.ir/Malja_name
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جملهایکهآیتاللهبهجتمستقیما
ازامامرضاعلیهالسلامشنیدندونقلکردند :)
.
.
#پیشنهاد_دانلود
-@omidgah