eitaa logo
مَلجَــــــا
286 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
به پاش تیر میخوره و مجروح میشه... میبرنش بیمارستان تو اتاق عمل بیهوشش میکنن که تیر رو از پاش بکشن بیرون... از اتاق عمل که میارنش بیرون میبرنش اتاق ریکاوری که از حالت بیهوشی در بیاد... اما در همون حالت بیهوشی شروع به قرآن خوندن میکنه... -به‌نقل‌از‌خواهر‌شهید ___________ https://eitaa.com/omidgah
الان من شیر پسته بخورم یا خجالت؟:) +به‌نقل‌از‌همسر‌شهید • ___________ https://eitaa.com/omidgah
قبل از این که به منطقه اعزام شویم، من و حسن را نمی خواستند ببرند. خیلی ناراحت بودیم، تا این که حسن قرآن کوچکی را از جیبش بیرون آورد و گفت:«بیا با هم آیه الکرسی و انا انزلنا را بخوانیم تا ما را هم به خط ببرند» در همان لحظه اسم ما را صدا زدند تا به منطقه اعزام شویم. شهید حسن حسینی کلاوت [منبع: کتاب سیرت شهیدان]
به خاکريز تکيه داد و حرفي نزد. چند لحظه بعد آرام گفت:«چند تا از بچّه‌هاي گردان امام رضا شهيد شدن. ». آب دهانش را به سختي قورت داد و با صداي گرفته گفت:« سيّد محمود هم رفت و شرط رو برد. ». پرسيدم:« چه شرطي؟». گفت:« يک عهدنامه نوشتيم و قرار گذاشتيم هر کدوم زودتر شهيد بشه از اون استفاده کنه. توي اون شرط کرديم هر کي شهيد شد بقيه رو شفاعت کنه. حالا او برنده شد. ». شهید سید جمال احمد پناهی [منبع فرهنگنامه شهدای سمنان]
مادرت تو رو دست ما امانت سپرده:)) .به نقل از دوست شهید _________ https://eitaa.com/omidgah
کم تر شبی می شد بدون گریه سر روی بالش بگذارم. دیر به دیر می آمد. نگرانش بودم. همه ش با خودم فکر می کردم « این دفعه دیگه نمی آد. نکنه اسیر شه. نکنه شهید شه. اگه نیاد، چی کار کنم ؟» خوابم نمی برد. نشسته بودم بالای سرش و زار زار گریه می کردم. به م گفت « چرا بی خودی گریه می کنی؟ اگه دلت گرفته چرا الکی گریه می کنی! یه هدف به گریه ت بده. » بعدش گفت « واسه ی امام حسین گریه کن. نه واسه ی من. » [یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری]
ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق. [یادگاران،کتاب شهید چمران]
دو ماه اخر نمیتونست غذا بخوره روده رو برداشته بودن و راه روده و معده رو بسته بودن دکتر گفته بود که اگه غذا بره تو شکمش کارش تمومه.. بچه ها که میرفتن خونشون وقت غذا که میشد اروم میرفتن دور از چشم علی غذا بخورن علی با همون صدای گرفته می‌گفت بیاید پیش من غذا بخورید غذا که میخورید خوشم میاد تو بستــر هم جهــاد با نفسش تمومی نداشت...! خاطره: ‌حسن‌لطفی ____________ https://eitaa.com/omidgah
من چندین بار باخانواده به منزل آقای بهشتی رفت وآمد کرده ام واز نزدیک شاهد برخورد مهربانانه وجذاب وآکنده از محبت ایشان نسبت به اهل خانه وبه خصوص فرزندانشان بوده ام. با فرزندشان درکمال ادب واحترام برخورد میکرد مثلاً وقتی میخواست ایشان را صدا بزند میگفت آقا محمد رضا، عزیزم بیا واین کاررا انجام بده . [کتاب سیره شهید دکتر بهشتی]
یک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی های مقر را می شست. گاه هم، دور از چشم همه، حیاط را آب و جارو می زد. [یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری]
همیشه یک دستمال پارچه ای داخل جیبش داشت. وضو که می گرفت، آن را درمی آورد و با آن دستانش را خشک می کرد و هیچ گاه از حوله استفاده نمی کرد . گاهی بعد از نماز ذکر مصیبتی خوانده می شد. شدیداً متأثر می شد و اشک می ریخت. همان دستمال را درمی آورد و جلوی چشمانش می گرفت. عشق و علاقه فراوانی نسبت به ائمه داشت. شهید یوسف کلاهدوز [کتاب هاله‌ای از نور]
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت. بعد از شهادتش، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود «تو این جا چی کار می کنی؟» جواب داده بوده «به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام. » [یادگاران،کتاب شهید زین الدین]
سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمی خورد. نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود. [یادگاران،کتاب حسن باقری]
در تاریخ 10 آبان ماه 58 در روز عید مبارک غدیر خم مراسم ساده ازدواج ما برگزار شد و با وجود مخالفت شدید خانواده یمان برای برگزاری ساده مراسم چنان قاطعیت ی نشان داد که بالاخره همانگونه که می خواست و هدفش بود انجام گیرد ازدواجمان حر دو عدد حلقه بود و مهریه نیز مهریه حضرت زهرا (س) تعیین شد. شهید حسین‌ شوریده‌ منبع:اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران]
همیشه حالت یادگیرنده و یاددهنده داشته باشید. دانش آموزان، خوب درس بخوانید تا در آینده، متخصص و مؤمن و متعهّد بار بیایید. مطالعه کنید و بدانید که بیکاری برای نسل جوان خطرآفرین است. شهید مجتبی سجودی [منبع: کتاب سهمی از آفتاب جلد اول]
همسرِ میگه: وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود،به خونه خودمون رفتم،وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من دلتنگ نباش :)♥️
. نامه شهیده راضیه به امام زمان درسن ۱۳ سالگی نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم کوچه انتظار، پلاک یا مهدی! به نام خداوند بخشنده و مهربان سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظارای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید. یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک دوستدار عاشقانه شما راضیه
به نیت شهادت قربه الله:)♥️ ______________ https://eitaa.com/omidgah
برای رسیدن به فاطمه... شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود. خودش برایم تعریف می کرد : «اون روزها نمازشب می‌خوندم و می گفت خدایا! فاطمه رو راضی کن. روزه می گرفتم و می گفتم خدایا! فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و ... چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن! سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه؟ کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم؟ تو کی هستی؟ من قراره تو این دنیا چیکار کنم؟... فاطمه! این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم» بعضی اوقات به مرتضی می گفتم: «ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم» امّا مرتضی می گفت: «نه! تو من رو ساختی» 📚؛ ساقیان حرم سالروز شهادت
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. » گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. » [یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری]
ساعت ۱۱ شب بود توی قرارگاه نشسته بودیم و حرف می زدیم، صحبت از اراده انسان بود یه نفر پرسید: برای تقویت اراده چیکار باید کرد؟ مثلا اگر كسی بخواد شب ها كمتر بخوابه یا هر ساعتی كه خواست بیدار بشه، چیکار باید بکنه؟ شهید بروجردی هم تو جمع ما بود جواب دادن: هر كس آیه آخر سوره كهف رو قبل از خواب بخونه، هر ساعتی كه بخواد ، از خواب بیدار میشه حرفش برامون جالب بود تصمیم گرفتم این مطلب رو همون شب امتحان كنم آیه رو چند بار خوندم و خوابیدم صبح بیدار شدم، اوایل اذان بود شهید بروجردی رو دیدم كه زودتر از من بلند شده بود و به نماز ایستاده بود نمازش رو كه تمام كرد، گفت: مگه شما دیشب آیه آخر سوره كهف را نخوندی؟ گفتم: چرا! گفت: پس چرا خواب موندی؟ گفتم: تصمیم داشتم اول اذان بیدار بشم، كه شدم، چطور مگه؟ گفت: آخه من فكر كردم میخواید برای نماز شب بیدار بشید گفته او كنایه از این داشت كه چرا برای نماز شب بیدار نشدم تو دلم غوغایی به پا شد، خیس عرق شدم و شرمنده این همه بزرگی و جوانمردی ایشون... خاطره سردار غلامرضا جلالی