همیشه میگفتیم :برادر شھیدت ازت
شفاعت میڪنه نگران نباش ..
میگفت: نه میخوام توۍ دنیا چراغ
دست خودم باشه،به امید ڪسۍنمیشہ
نشست:)
-شھیده مریم فراهانیان
..
#خودسازۍبهسبکشهدا
..
🌻؛نگران آقای خامنهای نباش!
عزیزی نقل میکرد در بهشت زهرا تهران بودم، پیرمرد باصفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدّتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد. صدام کرد و گفت: پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی.
گفتم چشم، میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید.
گفت من سالها بود بعد از فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت. ازم پرسید چرا نگران آقای خامنهای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اوّل توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقاً همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته «محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنهای».
از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم.
شک نکنیم که عنایت الهی و نگاه شهدا کشور ما را از خطرات محافظت میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوای حسین...
هوای حرم...
هوای شب جمعه زد به سرم
روانه شوم ،به سوی ضریح
بگیری اگر زیر بال و پرم...💔
شهید هادی رمضانی نژاد
قبل شهادت به مادرشون
نامه مینویسند و میگویند
من میدونم که شهید میشم.
قبل از شهادت خواب امام
زمان عج رو دیدن که حضرت
بهشون فرمودن تو یکی از یاران
۳۱۳ نفره ی من هستی :)🌿
وقتی از عملیات خبری نبود، می خواستی پیدایش کنی، باید جاهای دنج را می گشتی. پیدایش که می کردی، می دیدی کتاب به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت کتاب هایش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد.
[یادگاران، کتاب شهید زین الدین]
اینراهرگزفراموشنکنید
تاخودرانسازیموتغییرندهیم
جامعہساختہنمےشود . . !🌿"
#شهیدابراهیمهادی♥️
#سالروززمینیشدنتونمبارک
گفتم:« شما بشین، کوچکترها پذیرایی میکنن.».
جعبهی شیرینی دستش بود و از نمازگزارهای عید فطر پذیرایی میکرد. گفت:« این چه حرفیه؟ مگه مسجد بالا و پایین و کوچک و بزرگ داره؟ من که کوچیک همهام.».
تا آن جا که توانست سعی کرد کارهای داخل مسجد را خودش انجام دهد. مرتب سرپا بود، چه در اعیاد و چه در عزاداریها؛ به خصوص ماه محرم.
شهید عباسعلی ادب
[منبع فرهنگنامه شهدای سمنان]
عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، معنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد. رحمت هم که برای من یعنی شهادت:)»
+بهنقلازمادرشهید
[یادگاران، کتاب شهید زین الدین]
#شهیدانه
این آخری ها، انگار منتظر شهادت باشد، عجیب مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند.
از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد. یک هو گفت: بزن بغل.
گفتم: چی شده ؟
گفت: وقت نمازه.
گفتم: این جا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی، یک ربع دیگه می رسیم، با هم می خونیم.
گفت: همین جا وایستا نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نمازکشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر؟
[یادگاران، کتاب شهید بروجردی]