بسم الله الرحمن الرحیم
🔷️هدف گروه "حامیِ مادر"
مادران،
دختران،
فرزندان
و یارانی از جنس ناب انسانیت✨ در گروه
☘حامیِ مادر☘
گرد هم آمدهاند... تا با یاری خدای متعال مسیر طبیعی جویبارهای زیبای فرزندآوری🤱 را که در چند دهه اخیر توسط برخی سیاستهای نادرست🚷 ازچ مسیر طبیعی خود خارج شده و به خشکی🍂 اقیانوس شیرین زندگی منجر شده به مسیر اصلی خود باز گردانند؛
زلال شیرینی که براساس پیشبینیهای دقیق در سال ۱۴۲۰ به خشکی میگراید😔 و با بحران جمعیت در کشور مواجه خواهیم شد.📛
♻️در این جنبش خودجوش و جهادی بنا شده با استعانت از خدای متعال🤲 و توسل به خاصان درگاهش علیهم السلام، همراهان بزرگوار توامان با تحقیق و پژوهش📚 در جهت آسیبشناسی مساله🤔، علاوه بر تقویت مسیرهای شکوفایی این نهالهای کوچک🌱، موانع این جوشش دلنشین زندگی را شناسایی کرده و در حد توان به حمایت عاطفی، اجتماعی، مالی و... از مادران یعنی همان سرچشمههای جاری شدن حیات پرداخته شود.🤱🤰
💖باشد که بحران "چهارده-بیست" را با چرخاندن کلیدی در انتهای قرن در نطفه خفه کنیم و فرزندان ۲۰ سال بعدمان را در این بیچارگی رها نکنیم...👫
اینستاگرام👇
https://instagram.com/_hami.jahad.farzand.dari_?igshid=o1lc24wepov1
پیامرسان ایتا👇
@bohrann1420
تلگرام👇
https://t.me/bohrann1420
#فرزند_بیشتر_زندگی_بهتر
#نجات_ایران
#حامیِ_مادر
#بحران_جمعیت
خوشبختی یعنی انفاق...
میخوام عمق لذتی که میبری رو تصور کنی،
شده تا حالا ببینی آدمهایی، که خدا روزی شون و فراخ قرار داده، راه برن دستگیری کنند، دنبال بگردند کسی و پیدا کنند بهش کمک کنند. بلندش کنند، و توانگری رو بهش بچشونند.
اتفاقا که چقدر برکت خدا شامل حالشون میشه و مالشون از بین نمیره، انگار به کر وصل اند، همش کمک میکنند، اما محتاج نمیشن.
ای بَه، چه دلت باز شد، نه؟
حالا فکر کن، آدمهایی پول زیادی ندارند، اما توان فکری دارند، انگیزه دارند، انرژی، تجربه، اندیشه، و مهارت هایی رو خدا روزی شون کرده،
اینها اگر اهل انفاق بشن، چطوره؟!
واااااااااای چقدر قشنگتره
چقدر زیباتره، نه؟ شاید چون مرسوم هم نیست نمیدونم. شاید هم چون دلی تره
بهرحال هر قدمی برای خدا همیشه جذابه، و پرخیروبرکت. اینها هم به قحطی نمیخورند که بماند، روز به روز افزوده میشن. در ابعاد مختلف خدا بزرگشون میکنه
کتاب و برکت قرارش اینه، مسیری که ترسیم کرده برای کارش اینه
برای رضای خدا، افرادی رو توانمند کنه، و نسلی کارآمد تربیت کنه تا زمینه ساز ظهور حضرت حجت باشند.
بعد از رفع نیازهای اولیه زندگی افراد، تازه اول کار ماست.
برای ساخت تمدن اسلامی، فکر و طرح ها داریم.
و اعتماد عمومی که بلطف خدا، روزی همیشگی ماست.
کاری ندارم عده ای هم به اون پولداره میگن خل، هم به ما میگن اسکل، عیب نداره اونا این لذت و نچشیدن نمیفهمن بذار بگن هرچی دوست دارن 😉
@omkarrar
20 آبان ماه بمناسبت 12 ساله شدن فرزند ارشدمان، یادداشت 12 سال پیش بازنشر میشود.
این متن مخصوص بانوان است. 🙈
(خانم طوبا کمالی مامای ویژه بنده بودند که از طلاب جامعه الزهرا هم بودند)
اولین کرار
معمولاهمه با کندن لباس دنیا و برگرفتن لباس احرام بیاد کفن می افتند ملاقات خدا را متذکر میشوند خودرا در محضر او میبینند ودرک حضورش را غنیمت میشمارند اما گاهی که حج میسر نبود باید شبیه سازی دیگری برای نفس چید.
تجربه جدیدی که هیچگاه فراموشش نمیکنم .جامه دنیا کندم و جامه آبی رنگی به تن پوشیدم که بوی لقاءالله میداد؛
همهمه نازکی بگوش میرسد.صدای تق تق کفشهای بانویی به روی سنگهای سالن طنین اضطراب می افکند. طوبا آمدودستها وصورتش غرق بوسه های من شد. .پرسش و پاسخ های عملی دانشجویان تپش قلبم را تندتر میکرد تااینکه طوبا خیال مرا راحت و مرا ازآنها نجات داد . پرده ها را کشید ؛من بودم و او؛
هنوز لبخندی سرشار از هیجان روی لبهایم بود،صورتم غرق سؤال نگاهم پر شعف و در تک تک کلماتم انتظار موج میزد.
اولین معاینه اولین جیغ بنفش مادری را به صدا در آورد که تجربه زایمان را بارها و بارها از هزاران کس با تمام جزئیاتش شنیده بود.
بازدم جیغ هنوز کامل از سینه خارج نشده بود که پرسیدم :تاچند ساعت دیگرکودکم در آغوشم است؟
لحظه لحظه هایش پر خاطره و زیبا بود.طوبا شروع بخواندن انشقاق کرد . صدای خنده ماماهای بیمارستان که مشغول بلغور چرت وپرت های خاله زنکی بودند تمام بارداری راتلخ وزایمان را زهر نشان میداد . مگر میشود نسبت به دردهای انسانهایی انقدر بی تفاوت بود
هوش و حواسم را متوجه صوت زیبای طوبا کردم.وینقلب الی اهله مسرورا ...دستش سید کوچکم را نوازش میکرد أما از روی هفت لایه بدن مادرش
برای جنینی که ندیدمش،نبوئیدمش باتمام عشق لحظه شماری میکردم.
دردها لحظه به لحظه بیشتر میشد
صدای بال بال زدن ملائک را اطرافم حس میکردم
خنده شوق از لبانم نمیرفت
صدای یاعلی ابن موسی الرضا یا زهرا و مامان مامان از تخت های همجوار دلداریم میداد ولذت درد را به روحم القا میکرد
لطف خدا هدیه ای به مادر میدهد ؛ لحظات آرامش در بین دردها که با دنیا ومافیها برابری نمیکند.
تنها دیواری که تیک تاک ساعت تکیه زده بر دیوار آن به اندازه تالاپ تولوپ قلب یک انسان پر ارزش و پر اهمیت است.
فریاد پر غربت یاأمیرالمیمنین من قلب هرکه پشت در بود را میلرزاند و اشکش را در چشمش حلقه میداد
هربار درد با من برای چند لحظه وداع میکرد به طوبا که اعتراضی به فریاد من نداشت میگفتم:چشم چشم اینبار که آمد تحمل میکنم داد نمیکشم به خاطرات قشنگ به اهل بیت به آرامش می اندیشم چشم چشم
باز صدای فشردن دندانها به یکدیگر و گاز گرفتن لب وخیر...هیچ چیز فایده ای ندارد جز این: نعره آن هم از اعماق حنجره
طوبا دلداریم میداد آرامم میکرد لبخند بی صدایش تمام غربتم را از یادم میبرد زیارت عاشورا را بین داد و بیدادها خواندم و طوبا را دعا کردم
با خنده پرسیدم:پس کی طفلم را به سینه میچسبانم؟؟؟
شاید اولین مادری که به فراغت از هم و غم وثقل نمی اندیشیدولحظه شماری اش برای وصال بود و بس
نمیدانم
شاید بقیه هم مثل من همینقدر بی قرار نوزادشان بوده باشند
دردم بی حد شده بود دیگر صدای مادرهای منتظر همجوار به گوش حتی خودشان هم نمیرسید . طوبا به من گفت: باید وارد اتاق زایمان شوی از او مهلت چندلحظه ای خاستم تا درد رهایم کند برای اولین بار سرم داد زد : دیری نیست که پرواز کودکت به زمین فرود آید و تو آماده استقبال نیستی
پای برهنه دویدم
هرچه انرژی بود برای زائیدن بکار گرفتم
لبهایم کبودشده بود
دیگرهیچ صدایی نمی آمد جز از طوبا:أخرج ...أخرج أیها الطلق ...أخرج بإذن الله
ذوق زده پر تلاطم نظاره گر تحویل فرزندم ازبین بال و پر فرشته ها به دستان طوبا بودم
اونقه....اونقه.... اونقه....اونقه....
زیباترین وخاطره انگزترین آوای اتاق زایمان.تکرار میکنم: اونقه....اونقه....
سیدم قبل بریدن نافش صدای اذان و اقامه طوبا را شنید
خنده اشک آلود وخس خس حنجره گرفته آخرین سوال را التماس میکرد:چرا کودکم میگرید؟؟؟؟
طوبا گفت:باید بگرید وگرنه جای نگرانیست.
کرار کوچکم رابردند خرما را خوردم و معنای واقعی فراغت را با تمام وجودم لمس کردم.
دیگر نه تالاپ تولوپی نه تیک تاکی نه فریادی ونه اونقه ای....صدا صدای سکوت و آرامش و خواب است...
@omkarrar
یه یادداشتی پیدا کردم از کوچکیام،
اون موقع پیش بینی کرده بودم این موقع هشت تا بچه دارم و کلی موفقیت دیگه که باید بهش میرسیدم
سه تا بچه عقبم و کلی فعالیت دیگه، معلم که نشدم، نویسنده هم هنوز نمیشه بهم گفت،😏
میخواید بپرسید عکس از یادداشت چرا نگرفتم؟
قایمش کردم یادگاری بمونه اما یادم نیست کجا 🙈
حالا ولی
یه گوشه خوابیده ام، حتی کارهای ساده زندگی مو نمیتونم انجام بدم،
یه روز وظیفه آدم دویدنه، یه روز استراحت،
خدایا بپذیر ازمن
که تو میدونی برای من استراحت سخت تره😔
هدایت شده از نوروزی پور
من یک معلم هستم،
ما در تعطیلی به سر میبریم !!
صبح یکساعت زودتر از شروع کلاس بیدار میشوم و مشغول بارگذاری وویس ها ومحتواهای آموزشی هستم که شب گذشته برای ضبط آنها تا پاسی از شب بیدار بوده ام.
از ساعت ۹صبح تورنومنت مسلسل وار کلاس هایم شروع میشود بدون حتی چند دقیقه فاصله برای سر کشیدن یک فنجان چای سرد شده، یک تنه پاسخگوی ۴۰ دانش آموزم که حداکثرمهارتشان در سرعت چت کردن و کمترین حواسشان به یادگیری است. بی وقفه تا ساعت ۳ تایپ میکنم، بلافاصله و با عجله به کلاس بعدی میروم تا محتوای آموزشی آن را با سرعت لاک پشتی نت و کندی پیام رسان های داخلی بارگذاری کنم ....
حالا تایم رسمی مدرسه تمام شده و قسمت سخت ماجرا تازه شروع میشود.
باید پیگیر غیبت هایشان باشم و همچون مبصر مظلومی پاسخگوی جیم شدن های گاه وبیگاه برخی شاگردان شیطون به مدیر و معاون محترم مدرسه ....
الان ساعت نزدیک ۳ هست، هنوز نهار نخوردم و همسر و فرزندانم سر سفره خالی چشم انتظار دستپخت من هستند.
بعد نهار باید به صدها پیام خصوصی که شامل سوالات و اشکال های بچه هاست پاسخ دهم و سپس تکالیفشان را بررسی و آزمون هایشان را تصحیح کنم و نتیجه را مرتب و لیست شده در گروه ارسال کنم خدای من .... همه انتظار پاسخ سریع دارند و من فقط یک نفرم ....
ساعت ۷ شب شد و باید شروع به ضبط ویس های تدریس فردا کنم، محتوای آموزشی و سوالات آزمون فردا را آماده میکنم و به این فکر میکنم که این حجم از محتوا را با چه ترفندی در تایم محدود یک کلاس آنلاین مدیریت کنم.
نه میکروفن دارم و نه گوشی خوبی که پشتیبان حجم بالای فیلم ها و محتوای آموزشیم باشد، با کمترین امکانات آن هم نه یک بار، نه دوبار، گاهی، چند بار فیلم میگیرم و صدا ضبط میکنم تا بلکه یکی خوب از آب در بیاید. مبادا مثل ماجرای "آیلاند" دستمایه طنز شود.
چشمانم خیلی میسوزد، از درد چشمانم سرم درد می گیرد، درد کمر و آرتروز گردن امانم رو بریده ......
البته بگویم یکروز یا یک ساعت هم کلاسم را تعطیل نکرده ام مرتب و منظم و با تمام توان راهم را ادامه دادهام و میدهم ....
گوشی ام سنگین شده و بسختی روشن میشود، وسط کلاس هنگ میکند و خاموش می شود...نمیدانم چند روز دیگر دوام می آورد.
وای خدای من .... از همسر و فرزندانم که بکلی غافل شده ام و متهم به بی مهری بی توجهی ام و سر افکنده از صبوری آنها.
همه اینها یک طرف ....
عده ای از اقوام میگویند "این روزها خوب استراحت میکنید!"
راستی خبر امروز را شنیدی؟ اخبار گفت پس از بازگشایی مدارس باید این تعطیلی ها را جبران کنید ...
خدایا نجاتم بده ....
✍در دل یک معلم
🇮🇷😔
می آوریمش
من یک معلم هستم، ما در تعطیلی به سر میبریم !! صبح یکساعت زودتر از شروع کلاس بیدار میشوم و مشغول ب
این دوست صمیمی من، فقط امسال این وضعیت و نداره، پارسال هم همه وقت و انرژی شو گذاشت، خوب درس بخونه تا معلمی قبول بشه،
ماها خیلی براش دعا کردیم، چون آرزوش بود.
اما
نه معلم مجازی توی خونه😏
حواسمون نیست وقت دعاها و آرزوها، که آخرش و بسپریم به خدا
هرچی اون برامون خیرتر و بهتر میدونه رقم بزنه. و دل ما رو هم راضی کنه😊
@omkarrar
❌احساسات مزاحم❌
زمانی که تخصصی کار کتاب و شروع کردم جزو کارهای سخت در این حوزه، فروختن بود،
همیشه یک حس مزاحم کمرنگ کنار گوشم میگفت:به اینم میگن کار فرهنگی؟ کتابفروش!کاسب!😝
این در حالی بود که ما همیشه از جیب شوهرمون هم با هزار چاخان و التماس، باید مایه میذاشتیم برای کم و کسری کتابها😖، چه برسه به اینکه پولی به جیبمون بیاد
این احساسات مزاحم همیشه توی کارهای خیر هست، و بلطف خدا تا الان همیشه خوب از پسش براومدیم. 😍
امروز دیگه عملاً کاسبیم، و احساسات مزاحم از همیشه بیشتره، غیر از این که مناطقی که سنتی تر و قدیمی تر اند، این سوء برداشت براشون خیلی بیشتره، و گفته ها و ناگفته های اطرافیان ناخودآگاه اون مزاحمت احساس رو تشدید میکنه.اوضاع مشوش اقتصادی کشور هم این سوبرداشت ها رو تقویت میکنه.
حقیقتا، اصلا مهم نیست کسی باور کنه کارجهادیه و هیچ منفعتی نیست، یا باور نکنه، واقعاً مهم نیست درباره آدم چه فکر میکنن
اما
خیلی مهمه که
مسیر زمینه سازی ظهور و داریم درست میریم؟🧐
راستش مطمئن نیستم
اما فکرم اینه
مردمی که ظرفیت ها وتوانمندی هایی دارند چرا باید فقیر باشند؟؟ 🤔
مردمی که وقتشون و میتونند در اونچه به نفع خودشون و جامعه شونه بگذرونند چرا به بطالت بگذرونن؟؟؟ 🤔
اگر میشه با یک طراحی و مدیریت، "خیر" ایجاد و منتشر بشه، چرا فساد وسستی و کسالت؟ 🤔
یا حتی به این فکر میکنم که، بهرحال تا قبل ظهور باید جمع هایی با نیت های خیر و خالص، متشکل و مشغول به کار باشند. و هیچ ثمری هم نداشته باشیم، حداقل دورهم درحال تلاشیم و شاید از بقیه که هنوز درحال تشخیص اولویت، "نشسته" اند جلوتر باشیم
راستش مطمئن نیستم
اما
فقط امیدوارم👀
خدا لطف و رحمتش رو شامل حالمون کنه
و آقامون و از ما راضی کنه🤲
@omkarrar
امروز و دیروز جشنواره داشتیم و کلی فشار کاری سنگین.
دیشب نصفه شب سیدعلی اکبر گریه میکرد شیشه میخواست، من بین خواب و بیداری، میگفتم خدایا غرفهداری حساب کنم؟ خرید جزئی؟ نقده؟ نسیه است؟ مشتری خودمونه؟ خاطرجمع؟ جایزه هم بهش تعلق میگیره؟ ثبت شده؟
بیچاره گریه ش شدید تر شد
باز گفتم بابا یه شیشه شیر که این حرفا رو نداره بده دیگه
باز گفتم نمیشه که خب بفهمم چی بنویسم کجا بنویسم چقدر بدم بهش وزن کردن اینو یا نه
فکر کنم آخر موهامو کشید تا بلند شدم. فهمیدم اصل قضیه چیه
ای خِدااااا😂😂😂😂
امتحانات خدا به روز رسانی میشود...
یک روزی از کمی عددمان پیش خدا شکایت میکردیم، حالا ولی کم هم نیستند مومنین انقلابی اما...
چی بگم😭
نمیدونم ما چکاره خداییم؟!! 🤔
شده پول توی جیبت نباشه ، گیر کنی کنار خیابون بگی خدایا، کاش یکی که مسافرکش نباشه مسیرش باشه منو برسونه
جامعه اوضاع اقتصادی نابسامانی داره،
اگر کسانی امور اقتصادی و بدست بگیرند، که بعضی ویژگی های کاسبی رو رعایت نکنند، بار خیلی از مشکلات مردم کم میشه
من اینها رو توی تجربیات خودم حس میکنم و قاعده صادر میکنم😄
مثلاً
اون عکس و دیدین عاقبت نقد عاقبت نسیه، منطقی نگاه کنی راست میگه، ما الان انقدر پول دست این و اون داریم، میخوایم جنس بخریم نمیتونیم میخوایم قرضهامون بدیم نمیتونیم تا وقتی اون پول میرسه تو این سرعت تورم، ارزشش کم میشه
کاسب حق داره نسیه نمیده. مگر اینکه به خدا خیلی توکل کنه. و به قشر ضعیف تر بچشم عیال الله نگاه کنه و رحم کنه،
یا مثلا
جنسی خریدیم، مونده باید بازارگرمی کنیم تا بره، خیلی سخته از دهن آدم حرفی درنیاد که دقیق نباشه، مگر دروغ چیه دیگه، دقیق نبودنِ یک حرف، ولو عمدی نبوده باشه.
یا مثلا
کاسب جایی که بدونه سودی توش نیست، خل نیست سرمایه بند کنه، اما گاهی نیازه جایی سرمایه بند کنی و گره گشایی کنی ولو بابات دربیاد تا اصل پول برگرده، وقتی خدا رو پشتش ببینی ولی از ترس فقر و کم آوردن این کار و انجام ندی... 😱😱😱
یا مثلا
کاسب معمولا انقدر میکشه روی جنس، که تلافی اونی که میمونه و اونی که بین کار خسارت میشه دربیاد، اما اگر کسی با خدا معامله کنه و توکل کنه باید انصاف و رعایت کنه و خیلی سود نکنه
و یا
بعضیا انقدر چونه میزنند میزنند میزنند خود بنده اگر کاسب بودم کرکره رو میکشیدم پایین😤🤨🤬 اما باید با سعه صدر همچنان باهاشون معامله کنیم.
و سخته که
وقتی ضرر میکنی و کم میاری و توی چاله میفتی، به خدا بدبین نشی و ایمانت نلرزه
گرچه "کاسب حبیب خداست،" اما مامانم همیشه میگن،(( ما کاسب نیستیم، کار مردم و راه میندازیم. پس هیچوقت توسختی های کار این نکته رو فراموش نکن))
@omkarrar
کتاب و کاسبی
یکی از سوالاتی که دوسدارم ازم پرسیده بشه اما نمیشه اینه:
✅چیشد شما به این فضاها ورود پیدا کردید؟ کسی که 10 سال فقط توی کار کتاب بود حالا چرا کاسبی؟!؟ 😳
⭕️ممنونم از خودم، که بلاخره این سوال و نوشتم، تا خودم به خودم جواب بدم.
اولا
من اون سالها هم فقط و فقط کار کتاب نمیکردم، پررنگش کتاب بود ولی بلطف خدا کلی فعالیت جانبی با ربط و بی ربط دیگه هم داشتم همیشه.
الان هم کاسب نیستم، کار فرهنگی میکنیم اما کنار کتاب، در زمینه تولید و اشتغال و اقتصاد مقاومتی هم بخاطر تأکیدات آقا، و شرایط جامعه فعلی لازم دونستیم اقداماتی هرچند ناچیز انجام بدیم.
البته همانطور که برای ترویج کتابخوانی در دبیرستان ها ناچار بودم انواع رمان ها رو بخونم، اینجا هم ناچارم به کسوت کاسب بعضی فعالیت ها رو انجام بدم.
و اما بعد..
منطقه زندگی ما بارها و بارها تغییر کرده، یک فرمول، برای همه قشر و همه مناطق قطعا پاسخگو نیست، همانطور که نیازها و ضرورت های مردم مناطق مختلف یکسان نیست.
یادم نمیره روزی که به اصرار همسرم، برای حاج آقای یعقوبی امام جمعه محترم خضری نامه نوشتم و فعالیت هایی که توان راه اندازی آن را داشتم لیست کردم همراه معرفی و توضیح. بنظرم ایشان خندیده باشند چون آن کارها هیچکدام آنجا جواب نمیداد.
اما کارگاه آموزشی اشتغال خانگي که گذاشتم و کار اقتصادی که شروع کردم ارتباط منو با خیلی ها برقرار کرد، که الحمدالله کتاب هم بعد آن، رد و بدل میکردیم.
یک بار دیگر هم همینجا گفتم.
شاید بعد ظهور، یا شاید هر زمانی دیگر، به این نتیجه برسم که اولویت چیز دیگری بوده، اما الآن حدس میزنم رضایت خدا در این باشد.
مردمی به استقلال مالی برسند، که قبلا دست و چشمشان منتظر کرم دیگران بوده.
اقتصاد مویرگی در جامعه ای پیاده شود، هر فرد به اندازه توانایی هایش برای برآوردن نیازهای محیطش کوشا باشد، استعدادهای جوانان بالفعل شود و اهداف تمدن اسلامی را دنبال کند،
به بیان ساده
مردمی از فقر و سکون و رکود و مصرف زدگی به نشاط و انگیزه و انفاق و اهتمام به تمدن سازی تغییر رویه بدهند.
@omkarrar
سردار سلیمانی خیلی بزرگتر از یک سالگرد ساده است.
عشق آدم های بزرگ یک کار بزرگ مطلبد.
به یک راهکار عملیاتی برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا رسیدیم.
انشاالله در اولین قدمها با انرژی زیاد بنده های خوب خدا، بتونیم شروع شادی داشته باشیم و خوب ادامه بدیم تا به نتیجه برسه
امروز و تا شب صلوات بفرستید مهمه. میگمتون.
به عشق شهدا
ما پارسال طرحی را در خضری پیشنهاد کردیم که به به و چهچه زیادی داشت اما، تیم پای کار نداشت.البته افرادی هم بشدت با آیه یأس خواندن سرکوبش کردند.
امسال از خود سردار کمک گرفتیم و متوسل شدیم، انشاالله به نتایج خوبی برسد.
طرح احداث باغی بزرگ انشاالله با زمین وقف شده، و درختان وقفی مردمی، و آب وقفی.
باغی بنام شهدا، که هر درختش به اسم شهیدی است که واقف درخت، نیت کرده،
بزرگواران، ما حتی در خیرات هم، نوعی خام فروشی داریم.اگر این خیرات، ارزش افزوده پیدا کند، و خیر حاشیه اش عده ای را مشغول کند، و روزیِ جمعی را فراهم کند، پایان هم نداشته باشد، فکر و فرهنگ و معنویت را رشد دهد و شهدایی کند، از شما میپرسم آیا ارزش ندارد برای این نوع خیرات، طلا و ماشینش را آدم بفروشد؟!
ولله دارد.
تصورش هم شیرین است که، صحرای قیامت که دلشوره مدام درصورت خلق خدا موج میزند، شهیدی دست ما و شما را بگیرد و رد کند و از شر اعمال خودمان، نجاتمان دهد. جان ما، شیرین نیست؟!؟ 😌
امام خمینی فرمودند:
ایران کشوری است که مبنای همه کارهای آن باید کشاورزی باشد.
حقیقتا ما از داشته هایمان غافلیم،
حتی از نیازهای جامعه خود.
خلاصه کنم
مراحل کار بدین شرح است :
با کمک شما بزرگواران و دوستان شهدا
زمین مناسب خریداری میشود.
با کمک نیروهای جهادی منطقه، دور چینی میشود.
با کمک همین دوستان، ما و شما ، نهال های وقفی تهیه و کاشته میشود.
امور اجرایی به افراد صالح واگذار میشود.
به درآمد که رسید، سود آن، بعد از مزد افراد درگیر درکار، وقف کار فرهنگی برای پیروی از راه و سیره شهدا خواهد بود.
و تمامی این مراحل، از ابتدا تا انتها برای واقفین، و حتی برای دوستداران وقف ، شفاف و روشن تبیین خواهد شد.
و در اساسنامه به امضای این عزیزان خواهد رسید.
بزرگوارانی که خدا بلطفش اعتماد بما را در دلشان قرار داده، و توفیق دل کندن از قسمتی از مالشان را دارند. (که اتفاقا به آن نیاز هم دارند اما به جبران شهدا مطمئن اند😉)
برای مشارکت در این خیر، بسم الله الرحمن الرحیم بگویند.
09903528902 نمازی
@omkarrar
یکی از رسالت های بزرگ کتاب و برکت، پیوند جهاد اقتصادی و فرهنگی است،
همان اتفاقی که با تجارت عسل برای کمکهای اربعین در جريان است ،
انشاالله با همت یاوران اربعین تا سال آینده تعداد خیلی زیادی از عاشقان، راهی مسیر پرشور و جهانی سیدالشهدا میشوند.
یکی از دغدغه های مهم ما استفاده از ظرفیت ها، برای رفع نیازهای جامعه است. برای رسیدن به تمدن اسلامی انشاالله
بنیاد خیریه دکتر نبی
مامانم راست میگن :از نشستن، چیزی گیر آدم نمیاد. امروز بسختی همراه شدم با جمعی از طلبه هایی که جهادی وارد فضای اقتصادی شدند، برای بازدید از کارخانه دکتر نبی
میگم به سختی، واقعا سخت، گاهی بخاطر این سختی نمیتونم بلند شم غذا درست کنم بخوریم پسرم آشپزی میکنه، اما خدا موفقم کرد اینجا رو رفتم از نزدیک دیدم.
بیشتر از هرنکته ای برای من این جالب بود، که یک اندیشه چقدر میتونه در جامعه اثر گذار باشه، تا چقدر میتونه ایجاد موفقیت کنه و خدا و خلق رو از خودش راضی نه، خوشحال کنه.
یک اندیشه
نه امکانات زیاد، نه پول زیاد، نه ارتباطات زیاد، نه... یک اندیشه
چقدر میتونه خوشبختی و آرامش هدیه بده،
یک سال ما اربعین خانمها رو راه انداختیم هی همه گفتن چرا خانمها؟ گفتیم چون یه خانم تنها رو هیچکس نمیبره پیاده کربلا،
دکتر نبی هم با خودش فکر کرده به یک آدم معتاد سابقه دار هیچکس کار نمیده اعتماد نمیکنه، پس من این خلا جامعه رو پر میکنم.
قدم های بزرگی برداشته، نه فقط اشتغالزایی نه، آدم تربیت کرده انديشه شو منتشر کرده تبدیل به باور کرده برای جمع کثیری از مردم معنای خوشبختی و آرامش و ملموس کرده.
حقیقتا می ستایم هرکسی رو که، در جهت اندیشه و اعتقادش، تلاش میکنه ولو، دیده نشه حتی اگر کارش در ظاهر به ثمر نرسه. یا برسه.
اما این تلاش، خودش مقدس و ستودنی است.
تفصیل گزارش بازدید امروز (بسختی) نوشتم، هرکس دوست داره براش خصوصی میفرستم. از حوصله عمومی خارج نشود.
@omkarrar
مادر سادات، حب مال و جاه نداشت، اما تا پای جان برای دفاع از فدک ایستاد
چرا؟!
فدک محل ارتزاق جمع کثیری از مسلمانان بود. فدک بنوعی منبع قدرت بحساب میامد. و روزی و نفع آن جامعه مسلمین را میچرخاند.
خدایا ما برای آبادانی زمین های خشک، هدفی جز این نداریم.
شفاعت مادرمان را در این مهم بپذیر، و ما را یاری کن.
به حق این روز بزرگ و پر غم، تلاش های در این راه را، مرهم دل منتقمش قرار بده
@omkarrar
طلاهای اهدایی نذر آبادانی زمین
خدایا
قصرهای بهشت را برای خودشان و امواتشان طلایی کن
ما سربازان سیدعلی *میتوانیم *
برنامه ما برای سال جدید "رفع فقر" از منطقه است.
با این گام ها انشاالله:
✅عرضه تولیدات ایرانی و بومی در فروشگاه محصولات ارگانیک و سالم میسر شود. (الحمدالله شعبه اصلی با قوت کارش روی ریل است انشاالله برای گسترش کار، شعب دیگری اضافه شوند. )
✅جلب سرمایه های (خرد و کلان) راکد، به منظور ایجاد اشتغال، و آباد کردن زمین برای جلب برکت و رحمت الهی(طلا، ماشین، کلیه، چشم وقلب نیز پذیرفته میشود 😂)
✅برای همین بازار رو به گسترش ، تولیدی های جدیدی شروع به کار کنند (الحمدالله حداقل سه تولیدی راه افتادند و هشت تولیدی دیگر درحال راه اندازی است، غیر از این، حدود 40 تولیدکننده خانگی، یا جدید وارد عرصه شدند، یا از قبل، فعال تر شدند.)
✅ آموزش، انگیزه بخشی، ترغیب و مهارت افزایی مددجویان و غیر مددجویان، در همین بستر های موجود
✅ تفکیک مددجویان به توانمند و ناتوان (جوانانی که انشاالله در این عرصه به درآمد میرسند، به شکرانه این نعمت، درصدی از مال خودشان را به تأمین مددجویان ناتوان اختصاص خواهند داد.)
✅ به این ترتیب لیست 18 صفحه ای مرکز نیکوکاری رهروان اهل بیت علیهم السلام روز به روز محدودتر خواهد شد، ما انشاالله کاروان موتوری و ماشینی رفع فقر از رضویه را میلاد مادر سادات, سال آینده نوید میدهیم.
به حول و قوه الهی
@omkarrar
می آوریمش
به عشق شهدا ما پارسال طرحی را در خضری پیشنهاد کردیم که به به و چهچه زیادی داشت اما، تیم پای کار نداش
شهدا باز هم شرمنده ایم...
تصور من از وقف درختان بنام شهدا این بود که اتفاق وسیعی خواهد افتاد. که ما به زحمت از پس مدیریت بربیایم.
اما چه شد که آنگونه نشد:
1⃣شهدا غریب اند، حقیقتاً ناشناخته اند، برادرم تعریف میکرد یکی از شهدا به خواب مادرش آمد و با ناراحتی پرسید : شما چرا از ما شهدا حاجت نمیگیرید؟ مگر نمیدانید ما هم پیش خدا منزلت داریم و شفاعت میکنیم؟
😖
عده زیادی از کسانی که درخت وقف کردند و نام شهید سلیمانی را انتخاب کردند، غیر از ارادت عمومی به ایشان، بخاطر این بود که رفیق شهید دیگری نداشتند، ارتباط خاصی با هیچ شهیدی نگرفتند، این یعنی شهدا بین مردم عصر ما خیییییلی غریب و ناشناخته اند.گرچه محبوب، اما مبهم.
(این غربت، البته وظیفه ما را سنگین تر میکند)
2⃣. نزدیک عید است، فکر مؤمنين مشغول است، مبلی عوض کنند پرده ها را نو کنند، وسیله های کوچک و بزرگ خانه، لباس، چادر چقدر وجدانا خرید کردن لذتبخش و قدرت آفرین است.
تنها بزرگوارانی این لذت را خوار شمردند، که خدا قدرت تصور این شیرینی را در قلبشان گذاشت، کدام شیرینی؟ لذت شیرین گذشتن از مال، و در راه خدا بخشیدن، وعقلشان را در سرمایهگذاری برای ابدیت،فعال کرد.
جدی جدی، برای روزهای زودگذر خرج کنیم؟! یا برای ابدیت بی پایان🤔
غالبا هرکس درگیر این افکار شده، درست انتخاب کرده، البته شیطان اگر فرصت این درگیری ذهنی را بما بدهد.
و البته به قول مادرم هر مالی اجازه خرج شدن هرجایی را ندارد.
3⃣ گفتم شیطان، شاید در گوش خیلی ها گفته باشد : معلوم نیست درخت چی بخرند؟ کجا بکارند؟ رشد کند؟ نکند؟ ثمر بدهد؟ ندهد؟ بچه ها از ریشه در نیاورندش ؟سرما بزند، نزند، خدا بنویسد، ننویسد چقدر ثواب آیا داشته باشد ما که پولی نداریم مشارکت کنیم و...
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم 😑