eitaa logo
ام ابیها (س)
191 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
418 فایل
کاشان، حسن آباد، بلوار سردار شهید علی معمار حسن آبادی، مقابل کانون اباصالح المهدی(عج)، مسجد مهدیه تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ارتباط با ادمین: 🆔 @RO_Ehsan 🆔 @ftm_zare_h
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت از پیروزی انقلاب اسلامی ایران 🔻 امام در اوج ناامیدی و ترس موجود در زمان شاه؛ انقلاب کرد و انقلابیون را از زندان خارج کرد. 🔹 امام با حرکت مردم انقلاب به پا کرد. 🔺در اوج قدرت منطقه ای شاه، کسی انتظار انقلاب شدن را نداشت. ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
❓کجا بودیم؟ کجا هستیم 🔰گوشه‌ای از پیشرفت‌های جمهوری اسلامی ایران از زبان نهادهای بین‌المللی ✳️عطر سلامتی ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
همه شما بانوان عزیز دعوتید به 💖جشن ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🇮🇷همراه با جشن چهل ودو سالگی انقلاب اسلامی 💖 همراه با اهدای هدیه به اسامی حضرت زهرا (س) به قید قرعه 🎤 سخنران: سرکار خانم نصیری 📆 سه شنبه ۱۴ بهمن ماه ⏰ ساعت ۱۵ 🕌 مسجد مهدیه حسن آباد ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۲ بهمن ۱۳۹۹
🗓️ 🌞سیزدهم بهمن * در ابتدا مدرسه ی رفاه به عنوان محل اقامت و دیدارهای امام تعین شده بود ولی به جهت گنجایش کم و کثرت مشتاقان ، کمیته ی استقبال تصمیم گرفت تا دو مدرسه ی مجاور مدرسه ی رفاه ( مدرسه علوی شماره 1 و 2 )را به عنوان مقر امام انتخاب نماید.صبح روز سیزدهم بهمن ، حضرت امام به مدرسه ی علوی شماره ی دو عزیمت کردند. * حجت الاسلام محمد تقی فلسفی به همراهی بسیاری از طلبه های حوزه های علمیه به دیدار امام رفتند.آقای محمد تقی فلسفی که سالها ممنوع المنبر شده بودند در حضور حضرت امام به منبر رفته و به ایراد سخنرانی پرداختند. * امام خمینی در جمع روحانیون در مدرسه علوی بیانات مبسوطی را ایراد کردند. ایشان در قسمتی از این بیانات فرمودند: رژیم سلطنتی از اول خلاف عقل بود ... هر ملتی باید خودش سرنوشت خودش را تعیین کند. * امام خمینی در جمع همافران نیروی هوایی به دولت بختیار هشدار دادند که کناربرود. ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 🌷شهید عباس افشار🌷 30 خرداد ماه 1324 درشهرستان کاشان به دنیا آمد وپس ازتحصیلات ابتدایی درکارگاه زیلوبافی مشغول کار شد. بعد ازدوران سربازی به استخدام اداره برق کاشان درآمد. مثل همه مردم به دریای مبارزان و مخالفان رژیم طاغوت پیوست در جریان مبارزات عاشورای سال 1357 بیستم آدرماه ،به همراه جمعی از دوستان انقلابی اش به ماشین ماموران رژیم حمله کرذند .درگیر ی شدت گرفت گلوله ای به گردنش اصابت کرد وبه درجه رفیع شهادت رسید و زیارت حبیب بن موسی (ع) کاشان به خاک سپرده شد . وی متاهل و دارای سه فرزند بود.برادرش ،حسین افشار از شهدای دفاع مقدس است. روحش شاد... 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
ارادت به اهل بیت علیهم السلام.pdf
426K
نام داستان: ارادت امام به اهل بیت علیهم السلام🌺 ✔️از مجموعه داستان های آشنایی با زندگانی امام خمینی☘️ 🔹نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی 🔸مخاطب: متوسطه اول ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
AUD-20210201-WA0021.mp3
12.25M
🌷شهید همت🌷 مجموعه حاضر بر اساس چکیده ای از سری کتابهای چند جلدی نیمه پنهان ماه تولید شده است که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهیدان دفاع مقدس از زبان همسرانشان می پردازد . این مجموعه شامل روایتی از 74 شهید انقلاب و دفاع مقدس از زبان همسرانشان می باشد. از برجسته ترین شهدایی که در این مجموعه روایت شده اند میتوان به شهدای زیر اشاره کرد : شهید مصطفی چمران ،محمد ابراهیم همت ، مهدی زین الدین، حاج حسین خرازی، مهدی باکری، حسن باقری، عبدالحسین برونسی، حاج احمد متوسلیان ، احمد کشوری ، محمود کاوه ، محمد بروجردی ، عباس دوران ، عباس بابایی ، احمد کاظمی ، محمد جهان آرا ، نواب صفوی ، آیت الله بهشتی، علی اندرزگو و ... ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
قصه انقلاب.pdf
3.92M
🌞نام کتاب: 🌹 👧🏻مخاطب: کودکان پیش دبستان وسال اول ودوم دبستان 🔸ناشر: آستان قدس رضوی ✔️توضیح: در این کتاب در ده قصه ورنگ آمیزی داستان آغاز نهضت وانقلاب امام را از سال چهل ودو تا بهمن ۵۷ روایت می کند💥 💠شما پدر ومادر و مربی گرامی میتوانید ده برگه رنگ آمیزی کتاب را پرینت گرفته در طول دهه فجر هر روز یک برگه را در اختیار کودکان قرار دهید وپس از بیان قصه مربوط به آن از آنان بخواهید برگه ها را رنگ آمیزی نمایند. سپس در پایان دهه فجر نمایشگاهی از آثار رنگ آمیزی آنان برپا نمایید.💚 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
🔵ویژگی های طرفداران حق () به استناد کلام (ع): 1️⃣ مثل قطعات آهن محکم و مقاوم هستند ( كَزُبَرِ الْحَدِيدِ) 2️⃣ تند بادها آنها را به حرکت در نمي آورد (لَا تُزِلُّهُمُ الرِّيَاحُ الْعَوَاصِفُ) 3️⃣ از جنگ هم خسته نمي شوند (لَا يَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ) 4️⃣ ترس به خودشان راه نمي دهند (لَا يَجْبُنُونَ) 5️⃣ بر خدا توکل می کنند(علي الله يتوکلون) 📚بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏57 ؛ ص216 ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
🍃 محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم و دادم دست مامانش . یهو یه چیزی از پتوش افتاد پایین . رو فرش و نگاه کردم که چشمم به یه جعبه کوچیک افتاد . برش داشتم و بازش کردم و روبه زنداداش گفتم _ این واسه فرشته است ؟ +کو؟ ببینم ؟ جعبه رو دادم بهش یه زنجیر طلایی خوشگل از توش بیرون آورد و گفت +نه! کجاا بود؟ _تو پتوی فرشته ریحانه اومد و گفت +عه کی گذاشت ؟ امروز که کسی نیومده بود خونمون... جزفاطمه! _ خو لابد اون گذاشته دیگه زن داداش با اخم گفت +دوست ریحانه چرا باید برای بچه ی من زنجیر بگیره ؟ وا نه بابا فکر نکنم ! _خو پ کی گذاشت ؟ کسی جوابی نداشت ریحانه گوشیشو گرفت و گفت +خب میپرسم ازش زن داداشم با بچه رفت تو اتاق . یه سیب از رو میز ورداشتم و دراز کشیدم رو مبل ریحانه با گوشیش ور میرفت ک گفتم _ریحانه ؟ +هوم؟ _میگما این دوستت چرا این مدلیه ؟ +وا چه مدلیه ؟ _اصن یه چیز عجیبیه.خیلی زشته اینجوری میگم میدونم خودم . ولی احساس میکنم خُله یه خورده . +عه محمد خجالت بکش دوستای خودت خُلَن . _ریحانه دارم جدی میگم تو انتخاب رفقات دقت کن . یه ادم با ۲۶ سال تجربه داره اینو بهت میگه. +برو بابااا . سیب و پرت کردم براش ک جا خالی داد _تو از وقتی با این روح الله ازدواج کردی انقدر بی ادب شدیا. خب داشتم میگفتم. باور کن خودت دقت کنی به رفتارش، به حرفم پی میبری اصن عجیبه انگار چند دقیقه زمان میبره تا چیزی و متوجه شه بهش سلام میکنی ۱۰ دیقه بعد جواب میده‌. یا اصن آخه این چ رفتاری بووود؟؟؟ چند سال بود بچههه ندیددد؟ عه عه عه بچه گریه کرد نزدیک بود سکته کنه. واییی مگه داریم ؟ نکنه اینکاراشو از قصد میکنه واسه جلب توجه ؟ +محمد واقعا توچته برادر من ؟چرا حرفای الکی میزنی ؟ تک فرزنده!!! خانوادشونم شلوغ نیست شاید.‌حالا بچه گریه کرد ترسید بیچاره! تو باید سوژش کنی؟ یادت رفته به آقا محسن چی گفتی؟ _حالا من نمیدونم.از ما گفتن بود.تو میخوای دفاع کن ولی اینم بگم قرار بود به احترام من وقتی اینجام هیچ وقت دوستاتو نیاری خونه.امیدوارم اینو یادت مونده باشه! + توکه اصلا نیستی همش تهرانی . تا کی ن من جایی برم نه بزارم کسی بیاد ؟ دوستای من چیکار به تودارن؟ نمیخورنت که ! _باااباا از وقتی سر و کله این دختره تو زندگی ما پیدا شد کلی مشکل پیش اومد. چندین بار نزدیک بود.... استغفرالله هاااا!!! + برادر من الانم کلی گناه کردی پشت مردم حرف زدی. این بیچاره چیکار کرد باعث گناهت شه ؟ یه بار خودت پریدی تو اتاق دیگه که ندیدیش حالا چرا گردن اون میندازی ؟ _تو که همچی و نمیدونی .همین امروز نزدیک بود دستم بخوره به دستش. حداقل با یکی هم شکل خودمون رفیق شو.ارزشای ما واسش ارزش باشه. +بیخیال محمد. من دیگه خسته شدممم . سیبم وپرت کرد برام یه گاز بهش زدم ریحانه درست میگفت کلی غیبت کردم خدا ببخشه منو زن داداش از اتاق بیرون اومدو گفت +شما دوباره به جون هم افتادین ؟ ریحانه گفت +زنداداش زنجیر وفاطمه واسه فرشته گرفته زن داداش با تعجب گفت +عهه چرا یعنی چی؟ این بچه کل هم اجمعین ما رو یه بار بیشتر ندید بعد واس بچه ی من زنجیر کادو اورده؟ چه چیزایی میشنوه ادم باور نمیکنه !! پولدارن؟ +اره خیلی. میخواستم بگم بفرما نگفتم عجیبه که ترجیح دادم بیشتر از این غیبت نکنم‌و کلا از فکرش بیرون بیام . چیه هر دفعه یا غیبت میکنم یا بدگویی آقا یعنی چی؟؟؟ اصلا همش تقصیره این دخترس. از وقتی ک پاش باز شد ب زندگیمون اینجوری هی راه به راه گناه میکنیم از چاله در میایم میافتیم تو چاه‌ . نمیدونم درسته نسبت دادن اینا بهش یا ن ... ولی دلم نمیخواست هیچ وقت ببینمش. ساعدم و گذاشتم رو چشمام تا یکم بخوابم که سرو صدای بچه نزاشت. رفتم بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم تا مامانش یکم استراحت کنه. چند بار فاصله ی بین اتاق ریحانه تا هال و اروم قدم زدم تا بچه خوابش برد. سعی کردم خیلی اروم بشینم تا بیدار نشه. ریحانه تو اتاقش مشغول درساش بود برا همین صداش نکردم. به صورت معصومِ فرشته نگاه کردم‌ . مگه میشه آخه بچه انقدر خوشگل باشه!؟ مژه های بلندش به من رفته بود! البته شنیده بودم که بچه وقتی بزرگ‌میشه موهاش ومژه و ایناش عوض میشه. یه چند دقیقه بود که تو بغلم آروم گرفته بود. دستای کوچولوشو اروم بوسیدم و گذاشتمش کنار خودم. چقدر دوسش داشتم. ینی اونم دوستم داره؟ بچس خب! حس داره! بیخیالِ افکار بچه گونم شدم و مشغول گوشیم ... دم دمای غروب بود که علی اومد دنبال زنداداش و رفتن خونشون. اذان مغرب و که دادن رفتم تو اتاقم و بابا رو بیدار کردم که وضو بگیره. خودمم وضومو گرفتمو نمازمو خوندم. به ساعت نگاه کردم رفتم سمت قرصای بابا‌ . دونه دونه با یه لیوان آب بهش دادم تابخوره ✍نویسندگان: فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
۱۳ بهمن ۱۳۹۹