eitaa logo
آموزش کودکان ام ابیها
87 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
739 ویدیو
77 فایل
برنامه هفتگی گروه: ✅شنبه: آموزش ریاضی ✅یکشنبه: پخش شعر ✅دوشنبه: آموزش فارسی ✅سه شنبه: آموزش زبان انگلیسی، آموزش حروف الفبا ✅چهارشنبه: ایده کاردستی و آموزش نقاشی ✅پنج شنبه: کلیپ حفظ سوره ✅جمعه: ورزش ادمین: @chf8r46g
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا به کودکتان کمک کنید مطابق الگو تمرین را انجام دهد
شعر جشن گل و ستاره میاد دوباره روز جشن گل و ستاره چه روز خوب و شادی وای چه صفایی داره روز پدر می رسه شاد می شه بابای من برای او می خرم یه شاخه گل، یه پیرهن! می گم مبارک باشه روز پدر بابا جون الهی زنده باشی ای پدر مهربون https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
پدر👨 پدرم مهربونه قدرِ مارو میدونه سعی می کنه همیشه تا چیزی کم نباشه خیلی مارو دوست داره تنهامون نمیزاره مادر همیشه میگه پدر نور و امیده https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
4_5875063185555327274.mp3
732.3K
شعر به مناسبت روز پدر🌼 بابا آمد تق تق تق بر در زد بابا از بیرون آمد رفتم در را وا کردم شادی را پیدا کردم وقتی بابا را دیدم فوری او را بوسیدم بابا آمد نان آورد با لبخندش جان آورد با او روشن شد خانه او شمع و ما پروانه مصطفی رحمان دوست https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
سلام به همه عزیزان هرکدام از شعرها را که بچه ها بیشتر پسندیدند بخونند.
هدایت شده از  ام ابیها (س)
مردی به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده‌ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،(یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می‌رسی).   او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن‌ها را ببوس. 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 عزیزی که آستانه بهشت را بوسید: دختر گلم خانم مهدیه حسامی🌹 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
هدایت شده از  ام ابیها (س)
مردی به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده‌ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،(یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می‌رسی).   او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن‌ها را ببوس. 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 عزیزی که آستانه بهشت را بوسید: پسر گلم آقای محمدطه حسین‌زاده🌹 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
هدایت شده از  ام ابیها (س)
مردی به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده‌ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،(یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می‌رسی).   او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن‌ها را ببوس. 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 عزیزی که آستانه بهشت را بوسید: دختر گلم خانم فاطمه احسان🌹 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
هدایت شده از  ام ابیها (س)
مردی به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده‌ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،(یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می‌رسی).   او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن‌ها را ببوس. 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 عزیزانی که آستانه بهشت را بوسیدند: دختر و پسر گلم عارفه و عرفان مجیدی🌹 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
هدایت شده از  ام ابیها (س)
مردی به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده‌ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس،(یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می‌رسی).   او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن‌ها را ببوس. 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 عزیزانی که آستانه بهشت را بوسیدند: دختران گلم زینب و زهرا احسان🌹 ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
📚 ✍مامون سوار بر اسب بود. همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. بعضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها جواد هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟ امام جواد با اعتماد به نفس گفت: من که کاری نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خوب جواد گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ جواد گفت: من محمد پسر علی پسر موسی جعفر پسر محمد پسر علی هستم. https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734