💞"دختر" های مهربون و با صفا💞
👈 با اسامی #فاطمه و #معصومه
👈 که متولد سالهای 1370 تا 1390 هستند و در
#کانال_پایگاه_ام_ابیها
یا #گروه_دخترانی_از_جنس_حاج_قاسم
عضو هستند، عکس شناسنامه یا کارت ملی خود را به آی دی
🆔 @Basirateammar
در"پیام رسان ایتا" بفرستند تا به قید قرعه به سه تن از عزيزان هدیه ای داده شود.
مهلت ارسال: تا جمعه 4/6
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
موضوع و شرح گـزارش⬇
👈مراسم تودیع و معارفه ی
فرماندهان حوزه مقاومت بسیج خواهران حضرت زهرا(س)
و حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب(س)
باحضـور
✅سرهنگ دوم پاسدار کریم اکبری فرمانده ناحیه مقاومت بسیج کاشان
✅سرگرد پاسدار مرتضی ابولفضلی فرمانده حوزه پنجم امام محمدباقر(ع)
✅سرهنگ دوم پاسدار رجبی فر مدیر بازرسی و تعالی فرماندهان ناحیه کاشان
✅خواهر پاسدار فتاحی مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه کاشان
👏وبا همراهی فرماندهان پایگاه های مقاومت #ام_ابیها #نفیسه #مهدیه #نورالهدی #حنانه #هـدی #انسیة حورا #حضرت زهرا #سمانه #عفاف #شجره طیبه #عطیه #فاطمیون
👌وهمکاری لحظه به لحظه شورای حوزه حضرت زهرا(س)
🎁اهدای تابلوی طلا و دسته گل💐 به فرمانده حوزه حضرت زهرا
بهمراه اهدای گیف به دختران حاضر درجلسه باپذیرایی شربت و کیک از مدعوین🍰
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
موضوع و شرح گـزارش⬇
👈مراسم تودیع و معارفه ی
فرماندهان حوزه مقاومت بسیج خواهران حضرت زهرا(س)
و حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب(س)
باحضـور
✅سرهنگ دوم پاسدار کریم اکبری فرمانده ناحیه مقاومت بسیج کاشان
✅سرگرد پاسدار مرتضی ابولفضلی فرمانده حوزه پنجم امام محمدباقر(ع)
✅سرهنگ دوم پاسدار رجبی فر مدیر بازرسی و تعالی فرماندهان ناحیه کاشان
✅خواهر پاسدار فتاحی مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه کاشان
👏وبا همراهی فرماندهان پایگاه های مقاومت #ام_ابیها #نفیسه #مهدیه #نورالهدی #حنانه #هـدی #انسیة حورا #حضرت زهرا #سمانه #عفاف #شجره طیبه #عطیه #فاطمیون
👌وهمکاری لحظه به لحظه شورای حوزه حضرت زهرا(س)
🎁اهدای تابلوی طلا و دسته گل💐 به فرمانده حوزه حضرت زهرا
بهمراه اهدای گیف به دختران حاضر درجلسه باپذیرایی شربت و کیک از مدعوین🍰
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
موضوع و شرح گـزارش⬇
👈مراسم تودیع و معارفه ی
فرماندهان حوزه مقاومت بسیج خواهران حضرت زهرا(س)
و حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب(س)
باحضـور
✅سرهنگ دوم پاسدار کریم اکبری فرمانده ناحیه مقاومت بسیج کاشان
✅سرگرد پاسدار مرتضی ابولفضلی فرمانده حوزه پنجم امام محمدباقر(ع)
✅سرهنگ دوم پاسدار رجبی فر مدیر بازرسی و تعالی فرماندهان ناحیه کاشان
✅خواهر پاسدار فتاحی مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه کاشان
👏وبا همراهی فرماندهان پایگاه های مقاومت #ام_ابیها #نفیسه #مهدیه #نورالهدی #حنانه #هـدی #انسیة حورا #حضرت زهرا #سمانه #عفاف #شجره طیبه #عطیه #فاطمیون
👌وهمکاری لحظه به لحظه شورای حوزه حضرت زهرا(س)
🎁اهدای تابلوی طلا و دسته گل💐 به فرمانده حوزه حضرت زهرا
بهمراه اهدای گیف به دختران حاضر درجلسه باپذیرایی شربت و کیک از مدعوین🍰
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
موضوع و شرح گـزارش⬇
👈مراسم تودیع و معارفه ی
فرماندهان حوزه مقاومت بسیج خواهران حضرت زهرا(س)
و حوزه مقاومت بسیج حضرت زینب(س)
باحضـور
✅سرهنگ دوم پاسدار کریم اکبری فرمانده ناحیه مقاومت بسیج کاشان
✅سرگرد پاسدار مرتضی ابولفضلی فرمانده حوزه پنجم امام محمدباقر(ع)
✅سرهنگ دوم پاسدار رجبی فر مدیر بازرسی و تعالی فرماندهان ناحیه کاشان
✅خواهر پاسدار فتاحی مسئول بسیج جامعه زنان ناحیه کاشان
👏وبا همراهی فرماندهان پایگاه های مقاومت #ام_ابیها #نفیسه #مهدیه #نورالهدی #حنانه #هـدی #انسیة حورا #حضرت زهرا #سمانه #عفاف #شجره طیبه #عطیه #فاطمیون
👌وهمکاری لحظه به لحظه شورای حوزه حضرت زهرا(س)
🎁اهدای تابلوی طلا و دسته گل💐 به فرمانده حوزه حضرت زهرا
بهمراه اهدای گیف به دختران حاضر درجلسه باپذیرایی شربت و کیک از مدعوین🍰
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
✅چله ی ختم ذی القعده
🌿🌴🌿🌴🌿🌴🌿🌴
دوستان همینطور که میدانید روز سه شنبه ۳تیر که پیش رو داریم "اول ماه ذی القعده " می باشد .
💕🌿💕🌿بهار اربعين گيري از آغاز ماه ذي القعده
آيت الله جوادي آملي:
در طول سال آدم مي تواند چله بگيرد، ولي
بهارش اين ۴۰ شب است؛ يعني از
اوّل ذي القعده تا دهم ذيحجّه،
آدم مواظب دهانش باشد كه غذاي بد وارد نشود؛
مواظب زبانش باشد كه حرف بد نزند؛
مواظب گوشش باشد كه حرف بد نشنود؛
مواظب چشمش باشد كه نگاه بد نكند؛
آنوقت سایر كارها خوب است.
اينقدر كارهاي حلال هست كه آدم فرصت نمي كند به سراغ كار حرام برود!
استاد فرزانه، حضرت آیت الله جوادی آملی درباره این اربعین چنین میفرمایند:
❤️🍃زمان: ۳ تیر به مدت ۴۰ شب
🌼🍃«از اول ذي القعده تا دهم ذي حجّه كه اربعين موساي كليم است، اين يك فصل مناسبي است؛ بهار اين كار است. اين اربعين گيري،اين چله نشيني همين است ! وجود مبارك موساي كليم 40 شبانه روز مهمان خدا بود. فرمود : و واعدنا موسي ثلاثين ليلهً فاتممناها بعشر فتمّ ميقات ربّه اربعين ليله. به او وعده ديدار و ملاقات خصوصي داديم؛ آمد به ديدار ما. اوّل 30 شب بود؛ بعد 10 شب اضافه كرديم، راهش باز بود؛ جمعاً شد40 شب.
هر ختمی هم که دوست دارین، میتونین بگیرین.
"و پسندیده اینه که ثواب ختم رو به وجود مقدس امام زمانمان هدیه کنیم"
برای برداشتن چله ذیعقده یکی از اذکار وسوره زیر پیشنهاد شده
1⃣ سوره های فجر، فتح، محمد
2⃣ جامعه کبیره، جامعه صغیره
3⃣ ذکر لااله الاالله روزی۱۰۰۰ مرتبه
4⃣ صلوات روزی ۳۵۰ مرتبه
5⃣ ذکر یابصیر ۳۰۳ مرتبه
6⃣ آیه رب ادخلنی مدخلأ صدق واخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لندک سلطانأ نصیرأ روزی۱۰۰ مرتبه
7⃣ استغفار روزی ۷۰ مرتبه
8⃣ زیارت وارث؛ حدیث کسا
9⃣ زیارت عاشورا ؛ سوره طه
🔟 خواندن قران
ان شاءالله پرروزی باشید.🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_مقاومت_بسیج_خواهران_ام_ابیها
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
📚نام کتاب: #دختر_شینا
🖋نویسنده: بهناز ضرابی زاده
📑انتشارات: سوره مهر
📖توضیحات:
کتاب «دختر شینا» خاطرات قدم خیر محمدی، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی است. این کتاب، زندگی نوشت عاشقانه یک دختر روستایی ست که در حال وهوای روزهای جنگ می گذرد و به رغم تعلق به ادبیات پایداری و جنگ، اثری است که عین زندگی را با تمام سختی ها و خوشی هایش، روایت می کند.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_مقاومت_بسیج_خواهران_ام_ابیها
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
#دختر_شینا
قسمت5⃣2⃣
قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود.
صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.
دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند.
بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند.
فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.»
چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.
خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.»
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
#دختر_شینا
قسمت 6⃣2⃣
بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد.
مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
#دختر_شینا
قسمت 7⃣2⃣
آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چند نفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند. مواظبش باش. ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپنه.
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar
#دختر_شینا
قسمت 8⃣2⃣
کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادر شب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_ناحیه_کاشان
تلگرام👇
🌺 @ommeabeha2
🌺 https://t.me/joinchat/AAAAAE6aNdVUojDHXG4Vww
ایتا👇
🌺 @ommeabeha
✍ ارتباط با ادمین:
🆔 @Basirateammar