eitaa logo
ام ابیها (س)
180 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
418 فایل
کاشان، حسن آباد، بلوار سردار شهید علی معمار حسن آبادی، مقابل کانون اباصالح المهدی(عج)، مسجد مهدیه تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ارتباط با ادمین: 🆔 @RO_Ehsan 🆔 @ftm_zare_h
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀در هفته منابع طبیعی و روز درختکاری، رهبرانقلاب پیش از ظهر امروز، دو اصله نهال کاشتند. 🔹 فعالیتهایی که در مورد فضای سبز و درخت و گیاه و محیط‌زیست و جنگل و بقیه انجام میگیرد، اینها فعالیتهای دینی است، اینها فعالیتهای انقلابی است و جوانهای عزیز ما نباید گمان کنند که مسئله‌ی محیط‌زیست یک مسئله‌ی تزئینی و تجملاتی و زیادی است. نه، یک مسئله‌ی اساسی و مهمی است که در شرع و قانون آمده. 🔹سال گذشته در ایام عید مردم عزیز، به توصیه ها کاملاً عمل و بلای بزرگی را از سر کشور دور کردند؛ امسال خطر بیشتر و فراگیرتر است، امسال هم همگان توصیه‌ها را رعایت کنند. 🔹هرچه ستاد ملی کرونا اعلام کرد، باید عمل شود؛ اگر سفر را ممنوع کردند، مردم به سفر نروند؛ بنده هم قطعاً مانند سال گذشته به سفر نخواهم رفت. 🔹اگر کرونا ادامه پیدا کند مشکلات معیشتی بیشتر خواهد شد؛ باید با همکاری همه، این بیماری هر چه زودتر برطرف شود. 🔹از گرانی‌ها و مشکلات معیشتی ناخرسندیم؛ این وضع در آستانه عید غصه بزرگی ایجاد کرده است. 🔹البته اجناس مانند میوه‌ها فراوان است اما قیمت‌ها بسیار بالاست که سود این قیمت بالا هم به جیب باغداران نمی‌رود بلکه نصیب دلال‌ها و واسطه‌های سودجو می‌شود و ضرر آن به مردم می‌رسد. 🔹مسئولان باید مشکل معیشتی و گرانی را حل کنند؛ همه این مشکلات راه‌حل دارد و بارها در جلسات متعدد این نکات را تذکر داده و راه‌حل‌های مورد نظر کارشناسان را به مسئولان گفته‌ایم. ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 روی دوتا صندلی یه نفره نشستیم نگام به آینه روبه روم بود.تو این هفته ما بیشتر خریدهامون و کردیم فقط مونده بود یه سری چیزها که محمد بایدبرام میگرفت. چون باید باهم میرفتیم خرید به پیشنهاد محمد،همراه پدر ومادرمن، علی،محسن و ریحانه اومدیم محضر تا بینمون صیغه محرمیت خونده شه. هیجان زیادم باعث لرزش دست هام شده بود.هر چند دقیقه به چشم های پدر و مادرم نگاه میکردم که از رضایتشون مطمئن شم نمیتونستم به محمد نگاه کنم.هم از نگاه بابام میترسیدم،هم اینکه فکر میکردم تا بهش نگاه کنم ناخودآگاه ازسرشوق لبخند میزنم و میگن دختره چه سبکه! به خودم حق میدادم روی ابرها راه برم قرار بود به محرم ترین نامحرمم محرم شم.به ادمی که تو عرف معمولی بهش میگن غریبه ...ولی واسه من از هر آشنایی آشناتر بود.آدمی که یک ساله پیداش کردم ولی انگار که ۱۰۰ ساله میشناسمش.با اجازه ما صیغهه رو خوندن،و من بعد کلی خواهش و تمنا از خدا،کلی اشک وغصه و دلشوره بعد کلی ترس و استرس...! اجازه داشتم کسی وکه کنارم نشسته و تمام زندگیم شده بود "محمدم" خطاب کنم. با صدای صلواتشون متوجه اشک های رو گونه ام شدم و قبل اینکه کسی متوجه اشون بشه پاکشون کردم زل زده بودم به دست هام و از خجالت سرم و بالا نمیاوردم الان که بهش محرم شده بودم یه احساس خاصی نسبت بهش پیدا کردم که باعث میشد بیشتر از قبل ازش خجالت بکشم‌.امروز لباس خاصی نپوشیده بودم.قرار شد عقدمون رو نیمه ی شعبان بگیریم. لباس های سفیدم رو کنار گذاشتم‌ تا همون زمان بپوشمشون. با صدای ریحانه به خودم اومدم.خم شده بود کنار سرم و: +فاطمه جان _جانم؟ +دستت و بده با اینکه هنگ بودم ولی کاری رو که گفت انجام دادم که: +این چیه؟دست چپت رو بده! تازه دوهزاریم افتاد.دلم یجوری شد. با لبخند دستم و گذاشتم روی دستش که یه حلقه تو انگشتم گذاشت. به حلقم نگاه کردم،دلم میخواست از ذوق جیغ بکشم. یه حلقه ی دور نگین نقره ای بود. به نظر پلاتین میرسید ریحانه گونم و بوسید و گفت +مبارکت باشه عزیزم بهش یه لبخند زدم که دیدم مامان با چشم های خیس بالای سرم ایستاده. بلند شدم و کنارش ایستادم. دستم و گرفت و محکم تو آغوشش فشارم داد و بهم تبریک گفت. باباهم اومد و بغلم کرد.بعدش به ترتیب به محمد تبریک گفتن. علی و محسن هم اومدن سمتم و تبریک گفتن. دلم میخواست زودتر همه برن و من بشینم وتو چشم های محمدم خیره شم!بعد از مدت ها بتونم سیر نگاهش کنم.حواسم ازش پرت بود،که بابا گفت +فاطمه جان آقا محمد منتظر شماست ها...میخوایم بریم سمتش برگشتم با لبخند به آینه خیره بود. منم مثل خودش تو آینه زل زدم که خندید. از جامون بلند شدیم با ریحانه رفتیم دم در و منتظر شدیم تا بقیه بیان. ___ یه پیراهن آبی روشن تنش بود محاسنش قشنگ تر از همیشه به نظر میرسید.با محسن دست داد وطرف ماشین ما اوند. به بابام نگاه کرد و: +ببخشید دیر شد آقای موحد! شرمنده!اگه اجازه بدین فردا بریم برای خرید که ان شالله پنجشنبه سمت قم حرکت کنیم بابا جدی گفت: +ان شالله ازشون خداحافظی کرد و سمت من برگشت.با یه لحن قشنگ تر تو چشم هام زل زد وگفت: +دست شما هم درد نکنه سرم و تکون دادم و چیزی نگفتم که گفت +خدانگهدار به زور تونستم لب باز کنم _خداحافظ چند ثانیه بعد بابا استارت زد و ازش دور شدیم،دلم نمیخواست ازش جدا شم.این جدایی و انتظار برام سخت تر از همیشه بود! کاش همراه ما میومد. تو همین هیاهو بودم که صدای گوشیم بلند شد. یه پیامک،از یه شماره ی ناشناس بود. بازش کردم.نوشته بود "رنجور عشق بِه نشود جز به بوی یار :) دوستت دارم! بمون برام،خب؟ " دلم رفت.یه لحظه حس کردم نبض ندارم.نفسم تو سینم حبس شد احساس خفگی میکردم. دیگه مطمئن شده بودم که محمده! چشم هام و بستم تا بتونم جملش و تو ذهنم تجزیه کنم.نفهمیدم چیشد که با لبخند رو لبام براش تایپ کردم "تو همه ی وجود منی" خیلی حالم خوب بود.دلم میخواست از شدت ذوق بمیرم،فقط چشم هام و ببندم و به همین خوبی ها فکر کنم‌ همین اتفاق های ساده وقشنگ...! هیچ وقت فکر نمیکردم سادگی انقدر برام شیرین باشه.تو راه بودیم که،بابا ایستاد.از ماشین پیاده شد. _کجا؟ گفت: +یه دقیقه صبر کنین الان میام یه نفس عمیق کشیدم تو آینه به چشم های مامان نگاه کردم که روم زوم بود.یه لبخند زد و سرش و برگردوند.چند دقیقه گذشته که دوباره پیام اومد "امشب هیئت ببینمت" براش یه "چشم" فرستادم و گوشیم و روی صندلی گذاشتم. لبخندم کنترل نشدنی تر از همیشه شده بود.چشمم و بستم و از سر آسودگی یه نفس عمیق کشیدم. چون جشن بود یه روسری قواره بلند که ترکیبی از رنگ های شاد و روشن داشت سرم کردم و با مدل جدیدی که یاد گرفته بودم بستمش. از آینه فاصله گرفتم تا بهتر خودم رو ببینم روی مانتوی نباتی رنگم که تا بالای زانوم بود دست کشیدم. پاچه ی شلوار کتان کرم رنگم و مرتب کردم.چادر و گوشیم رو برداشتم و بیرون رفتم.
🍃 مامان خونه نبود ولی بهش زنگ زدم و بهش خبر دادم که دارم میرم‌ داشتم کفشم و میپوشیدم که با صدای بوق ماشین ،فهمیدم آژانس اومد.گوشیم رو برداشتم و از خونه خارج شدم.چند دقیقه بعد رسیدم. کرایه رو دادم و رفتم تو حسینیه و قسمت خانوم هایه گوشه نشستم‌. گوشیم و برداشتم و به محمد پیامک فرستادم :من اومدم! چنددقیقه بعد جواب داد: تنها ؟ +بله ! جوابی نیومد .گوشیم و کنار گذاشتم. جمعیت خانوم ها بیشتر شده بود تقریبا بیشترشون هم و میشناختن داشتم با لبخند به حلقه ام نگاه میکردم وباهاش ور میرفتم که یه خانومی با مهربونی پرسید : عزیزم شما خانوم آقا محسنی ؟ گفتم :نه منتظر بود جمله ام و کامل کنم جمله ای که میخواستم بگم خیلی برام دلنشین بود ولی برای گفتنش مردد بودم.انگار هنوز باورم نشده بود .دل و زدم به دریا و با لبخندی از سر شوق گفتم :خانم آقا محمدم ،آقای دهقان فرد. خانومه اولش با تعجب نگاه کرد و بعدبا خوشحالی گفت :عزیزدلم! کلی تبریک بهم گفتن وازشون تشکر کردم.مراسم شروع شده بود. چیزی که میخوندن شاد بود وهمه دست میزدن،ولی من بغض کرده بودم.دلم میخواست از ذوق گریه کنم جو خوبی داشتن. خونگرم بودن وهمین باعث میشد ناخودآگاه باهاشون احساس صمیمت کنی. انقدر خندیدیم و به حرف کشیدنم که بغض از سر شوقم هم یادم رفت! مراسم تموم شد.کلی انرژی گرفته بودم.با اینکه محمد و ندیده بودم حس میکردم کنارمه .دلم نمیخواست به خونه برگردم ولی چاره ای نبود . روسریم و روی سرم درست کردم و از تو شیشه گوشیم یه نگاه به صورتم انداختم.از جام بلند شدم و با خانوم ها خداحافظی کردم . همشون رفته بودن وفقط من موندم . میتونستم زنگ بزنم به محمد و بگم دارم میرم ولی دلم میخواست ببینمش. چند دقیقه منتظرموندم زنگ بزنه. وقتی از زنگش نا امید شدم رفتم طرف در و بازش کردم که همزمان محمد هم اومد جلوی در‌. نگاهم به نگاهش گره خورد و این دفعه برعکس دفعه های قبل با دیدن لبخند و نگاه خیره اش واسه زل زدن بهش جرئت پیدا کردم‌ و نگاهم‌و ازش برنداشتم.با صدای سلامش به خودم اومدم و لبخندم رو جمع کردم _سلام یه نگاه کوتاه به داخل حسینه انداخت و گفت :کسی نیست؟ _نه همه رفتن .منم میخواستم برم که... حرفم و قطع کرد و گفت :کجا برین ؟ گیج نگاهش کردم که خندید و گفت : همراه من بیاین . بچه ها میخوان بیان این قسمت و تمیز کنن. کفشم و پوشیدم و دنبالش رفتم تا نگام به اتاقک پر از باند و میکروفن افتاد،تمام اتفاق های اون شب مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد جلوی در مونده بودم که محمد با لبخند گفت :نمیاین داخل؟ کفشم و در آوردم و رفتم داخل. با دقت به اطراف نگاه کردم. اون شب اونقدر هل بودم که متوجه خیلی چیزهانشدم. چندتا دستگاه تنظیم صوت و این چیز ها فضای کوچیک اتاقک و تقریبا پر کرده بود. یه لپ تابم رو یه میز کوچیکی بود که محمد باهاش کار میکرد برگشت سمتم و گفت : من چند دقیقه اینجا کار دارم .اگه عجله دارین الان برسونتمون بعد برگردم !؟ خوشحال شدم از اینکه میتونستم بیشتر کنارش باشم ولی تعارف پروندم و گفتم:نه شما چرا زحمت بکشید من آژانس میگیرم.... تا کلمه آژانس و شنید جوری برگشت طرفم و نگام کرد که ترجیح دادم بقیه حرفم پیش خودم بمونه .از ترس اینکه فکر کنه عجله دارم و میخوام برم گفتم :عجله ای ندارم. لبخند زد و گفت +خب پس بشینید نگاهش و دنبال کردم و رسیدم به صندلی کوچیکی که کنارش بود نشستم روی صندلی و زل زدم به دست هام که از هیجان یخ شده بودن .داشتم با خودم کلنجار میرفتم که به جای زل زدن به دستام ،تا محمد حواسش نیست به اون نگاه کنم ولی نمیتونستم... خلاصه درگیر جنگ و جدل با افکارم بودم که نگام به شکلات جلوی صورتم افتاد. سرم و آوردم بالا که محمدو با چشم های خندون بالا سرم دیدم نگاهش انقدر قشنگ بود که زمان و مکان و یادم رفت و تو دریای مشکی چشماش غرق شدم. لبخند روی صورتش با دیدن نگاه خیره من بیشتر شده بود حس میکردم اگه یخورده دیگه اینطوری نگام کنه ممکنه ازهیجان سکته کنم. دری که طرف حسینه آقایون بودو باز شد یکی گفت :محم.. با دیدن ما حرفش و قطع کرد یه پسر جوونی بود چشماش از تعجب گرد شده بود سرم و انداختم پایین که گفت : همین امثال شماهان که گند زدن به حیثیت ما.مذهبی نماهای ...پیش مردم یه جورین،تو خلوتتون فقط خداست که میدونه چجورین ؟! حداقل حرمت هیئت و نگه میداشتی آقا محمد! آقاش و با یه لحن خاصی گفته بود. با تعجب به محمد نگاه میکردم که با یه پوزخندبه پسره زل زده بود . پسره اومد تو فاصله نزدیک محمد ایستاد و چندبار زد رو سینه اش و گفت :فقط بلدی واس بقیه لالایی بخونی نه ؟ وقتی سکوت محمد و دید ادامه داد : آره دیگه حق داری خفه شی ، فکر نمیکردی مچت و بگیرم ! ؟ تو بهت بودم که با صدای بلند بهم گفت :برو بیرون خانم اینجا حرمت داره سکوت محمد اذیتم میکرد از جام بلند شدم و داشتم میرفتم طرف در که...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═🌸﷽🌸═┅┄ 🌺 "وَاسْئَلُواْ اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَى‏ءٍ عَلِيماً " سوره نساء آیه ۳۲ ✅ملت شکست ناپذیر 🌹🍃فضل خدا را بخواهید در همه‌ی امورتان -در امور شخصی، در امور اجتماعی، در امور سیاسی، در امور بین‌المللی- و خدای متعال پاسخ خواهد داد. وقتی شما اطمینان به فضل الهی و برکات الهی پیدا کردید، اوّلین خاصیّتش این است که احساس قدرت می کنید، احساس نیرومندی می کنید، ضعف و ترس و مانند اینها از شما دور می شود؛ ...احساس دیگری که در شما به وجود می‌آید، چون متّکی به خدا، متّکی به قدرت لایزال، متّکی به نعمت بی‌زوال هستید، ایجاد امید است، در شما امید به وجود می‌آید، امید رشد می کند، دل شما روشن می شود به نور امید؛ وقتی امید بود، توکّل بود، اعتماد‌به‌نفس بود، اتّکاء به قدرت الهی بود، آن‌وقت یک ملّت، شکست‌ناپذیر می شود؛ یک انسان، تبدیل می شود به یک عنصر لایزال از لحاظ اقتدار، از لحاظ حرکت، از لحاظ پیشرفت. ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌼 یا رَبَّ الْعالَمین، ۱۰۰ مرتبه 🌼 🔅امروز شنبه 🗓 ۱۶ اسفند ۱۳۹۹هجری شمسی 🗓 ۲۲ رجب المرجب ۱۴۴۲ قمری 🗓 6 مارس 2021 میلادی ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
✅تلاش برای پایان غصه‌ای بزرگ 🔰رهبر معظم انقلاب دیروز جمعه به مناسبت روز درختکاری با اشاره به مشکلات معیشتی مردم در اثر کرونا، بیان داشتند که گرانی‌ها و مشکلات معیشتی مردم در آستانه عید «غصه بزرگی» ایجاد کرده است. در این زمینه تأکیدات مستمر ایشان ‌که برخاسته از نارضایتی مردم است، به‌طورجدی باید موردتوجه قرار گیرد. ✳️تحقق آنچه که رهبر انقلاب اسلامی از آن به عنوان غصه یاد کردند، ضرورتی است که به شکل کوتاه‌مدت و بلندمدت باید موردتوجه مسئولین امر قرار گیرد. کوتاه‌مدت یعنی این‌که کوشش شود و با نظارت و اصلاح روش توزیع کالاها و نیازمندی‌های جامعه، کام مردم در آستانه سال نو تلخ نشود. در این زمینه لازم است سلسله اقداماتی عاجل، اما دقیق برای رفع نگرانی مردم که بر اثر گرانی‌های بی‌ضابطه پدید آمده است، انجام شود؛ اما جدای از این، ضرورت دارد اقتصاد ایران در ابعاد مختلف، در مسیر تحولات اساسی قرار گیرد. دیروز رهبر معظم انقلاب اسلامی به موضوع نقش مخرب دلال‌ها در نظام توزیع کشور اشاره کردند. این یک نقطه ضعف اساسی در اقتصاد کشور قلمداد می‌شود که جماعتی با ورود به بازار ارز، طلا، مسکن، خودرو و اینک مواد غذایی، گرانی و شرمندگی را برای خانواده‌ها به ارمغان می‌آورند! ساماندهی نظام تولید و توزیع و مواردی ازاین‌دست حتماً جزو بخش تحول در اقتصاد کشور باید باشد، به‌نحوی‌که نوسانات ناشی از تکانه‌های خارجی و اختلالات داخلی را به حداقل ممکن برساند. 👈🏻 کمتر از 4 ماه دیگر به انتخابات 1400 زمان باقی است؛ جریان‌های سیاسی کشور بایستی معطوف به مسائل کشور، برنامه‌های اقتصادی متناسب با اقتضائات کشور ارائه کنند و شجاعانه مسئولیت آن برنامه‌ها و کاندیداهای منتسب به خودشان را بپذیرند. هر فردی- جدای از گرایش سیاسی و جناحی که دارد- به‌محض آن‌که از اراده خود برای ورود به مصاف 1400 سخنی گفت، باید بلافاصله با این سؤال مواجه شود که با کدام برنامه عملیاتی مشخص و تیم همراه قرار است وارد این عرصه شود و مشکلات را مرتفع نماید؟ پاسخ این سؤال هم از جنس ارائه توضیحات تئوریک و کلی نیست. او و جریان سیاسی که حامی اوست باید در عمل، آمادگی و توانایی خود را برای عموم ارائه دهد. چه معنی دارد جریان سیاسی و فردی که قرار است کمتر از 4 ماه دیگر و در شرایطی دشوار از حیث اقتصادی و سیاسی، خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد، اما فاقد هرگونه برنامه مدون اعلام‌شده، عملیاتی و قابل دفاع برای اداره کشور باشد؟! ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥: امید و نگاه خوشبینانه به آینده در کلام ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
AUD-20210306-WA0018.mp3
9.46M
📗کتاب *دوران خلافت *امتناع از پذیرش خلافت *شور و هیجان مردم برای بیعت *شرایط پذیرش خلافت *طلحه و زبیر اولین بیعت کنندگان! *انگیزه های پذیرش خلافت *بیعت طلحه و زبیر *سهم خواهی طلحه و زبیر *علامت شیعیان *نفرینی که امیرالمومنین(ع) بر انس بن مالک کرد ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
❇️یادداشت کوتاه 💢 درباره شگفت زدگی بیش از حد انتظار برخی تحلیلگران فرهنگی از کلیپ آینده یک ترانه سرا، چند پرسش را تقدیم می کنم. 🔰 چند پرسش طرح می کنم تا بدانیم آمارها باید تحلیل شوند؛ 1️⃣ پرسش یکم: آیا اکثر متدینان جامعه و به ویژه تحلیلگران فرهنگی آن ویدیو را ندیده اند؟ 2️⃣ پرسش دوم: آیا امکان هماهنگی بین پیام‌رسان‌های دشمن و آمارسازی کاملا منتفی است؟ 3️⃣ پرسش سوم: آیا ما تردید داریم در شرایط جنگ فرهنگی قرار داشتیم و داریم؟ 4️⃣ پرسش چهارم: آیا خودمان را در مقابل دشمن در چه جایگاهی تعریف کرده ایم؟ منفعل، مدافع، یا مهاجم؟ 5️⃣ پرسش پنجم: آیا از فرهنگ برهنگی(حیوانیت) و تقابل آن با انسانیت بیم داریم؟ 6️⃣ پرسش ششم: نهایت درجه فرهنگ حیوانیت چیست؟ ☸️ توصیه اخلاقی: 🔹برای پیشگیری از غافلگیری، از قبل برای آن مهیا باشیم. 🔸لازم به ذکر است، اکنون غرب آن نهایت را پشت سر گذاشته و جوانان انسانگرای غربی با خیل عظیم به سوی انسانیت اسلام در حرکت اند. ☸️ نتیجه اخلاقی: 🔹و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون إن کنتم مؤمنین. 🔺 سست نشوید، افسرده نشوید، در حالی‌که شما برترید، اگر اهل ایمان باشید. ✍️ ابوذر یاسری ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 دو نکته در خصوص حمله نظامی دولت بایدن به جریان مقاومت؟ 🎙 کارشناس برنامه: دکتر فرزان شهیدی ┄┅═✧☘️ 🌸☘️✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا