eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
28.6هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا! نگذار‌ڪسے‌غیر‌ا‌زتو،در‌چشم‌ما‌بزرگ‌شود🌿
- خدایا‌بال‌ِپرواز و‌شوق‌ِ‌رهایے‌لطفاً!
می‌گفت: آرزوهات و از دلت بریز بیرون ببین چندتاش مالِ امام‌زمانه؟! :))🌱
یا حافظ من استحفظه♥️ ﷽ «در بیابانِ طلب، گرچه ز هر سو خطریست می‌رود حافظ بیدل به تَوَلای تو خوش در رهِ عشق که از سیل بلا نیست گذار کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش» الهی ما را از عذاب و عقاب آخرت و بلایا و مصائب دنیا حفظ کن و دل و جان، خرد و روان را از گزند وسوسه‌ها و فریب نفس و شیطان محافظت فرما تا جایی که از بند بندمان این ندا به گوش رسد؛ «هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر» الهی غیر از تو در این خانه بسیار است و افسوس که یاد تو اندک؛ آرزو دارم که از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد، فریاد سر دهم که: «ما خانه‌ی دل جای تمنای تو کردیم ای دوست بیا، خانه مهیای تو کردیم» ، فراز ٣٠
چه شب هاے ڪه نگفتیم "ظَلَمْتُ نَفْسی" ودوباره ظلم ڪردیم به خودمان!!!🌿
انگـٰار خـدٰا آروم درِ گوشـم میـگھ. . . ! خـدٰات منـم ‌بـی‌خـیٰالِ هـمـہ. . .ッ
🦋و آنکه به درگاه غیر تو رو کرد، محتاج شد...✨ *فرازی از دعای ماه رجب* 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو میدونی کی هستی؟؟ اگر بدونی که یوسفی هستی در چاه دنیا، هیچ وقت حرص نمیزنی. کینه نمیگیری، ناامید نمیشی، تمام غم ها و مشکلات ما ناشی از نشناختن خود ماست. 🌹
وقتی به زندگی خود نگاه کنیم هزاران نعمت به ما داده شده که حتی توجهی به آنها نمی کنیم ولی میلیون ها نفر در سراسر دنیا آرزوی داشتن آنها را دارند به طور مثال : وقتی سلامتی داریم قدر آن را نمی دانیم و میلیون ها نفر در سراسر جهان از سلامتی برخوردار نیستند و آرزوی سلامتی دارند که ما برای آن سلامتی شکرگزار هم نیستیم و زمانی قدر سلامتی را می دانیم که سلامت و تندرست نباشیم و دچار بیماری شویم . آنقدر خود را مشغول نداشته هایمان کرده ایم از نعمت هایی که خدای مهربان به ما داده است غافل شده ایم و سپاسگزار آنها نیستیم . ما می توانیم یک دفتر تهیه نماییم و روزانه ده نعمتی را که خداوند مهربان به ما داده شده است را بنویسیم و بابت آن نعمت ها شکرگزاری کنیم . باید صبح پس از بیدار شدن از خواب و شب قبل از خواب دو نوبت اقدام به نوشتن لیست شکرگزاری و تکرار آنها نماییم . ما باید بدانیم با شکرگزاری از نعمت های الهی نعمت های بیشتری به ما داده خواهد شد و حال و زندگی بهتری خواهیم داشت . شکرگزاری روزانه یکی از راه های تشکر از نعمت های خداوند مهربان است .
🦋 وقتی حضرت مریم با بچه ای به بغل مجبور شد وارد شهر بشه و مورد سرزنش و طعنه و کنایه و تهمت مردم قرار گرفت. با تمام وجود ایمان داشت و می‌دونست خدا نجاتش می‌ده و خداوند در جواب ایمان و صبر حضرت مریم،حضرت عیسی رو در گهواره به سخن آورد و او پاک دامنی مادرش رو شهادت داد. 😍نتیجه ایمان به خدا شگفت انگیزِ👏👏👏 👌و البته برای کسانی که همیشه بین ایمان و ناامیدی، ناامیدی و ترس و اندوه رو انتخاب میکنن، غیر باورهِ 🌺🌿 قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَّقْضِيًّا 🦋 ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ : ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ [ ﻓﺮﺯﻧﺪﻱ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﻴﺪﻥ ]ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ [ ﺍﺳﺖ ]ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻱ [ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩ ] ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻴﻢ ; ﻭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺷﺪﻧﻲ ﺍﺳﺖ .(٢١) 🌿 🌸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ امیر با تعجب نگاش کرد که الینا متوجه سوتیش شد و سرشو انداخت پایین و گفت: _اممم...ینی... لبشو گاز گرفت و نفس عمیقی کشید... سرشو بالا آورد و سعی کرد با آرامش جواب بده: _منظورم اینه که...من...خیلی شکه شدم...میشه فک کنم...ینی آخه... امیر که متوجه دستپاچگی الینا شده بود به کمکش رفت و گفت: +بله البته...تا هروقت خواستین میتونین فکر کنین...فقط الینا خانوم به این توحه داشته باشین که من برخلاف خیلی از خواستگاراتون از تمام شرایط زندگیتون با خبرم و هیچ مشکلی هم باهاش ندارم...باعث افتخار وبالندگیمم میشه خانومی مثل شما... ادامه ی حرفش با نشستن دستی روی شونش قطع شد و مجبور شد به پشت سرش نگاه کنه... صدای جدی و کمی خشن صاحب دست بلند شد: +میگفتی!!!... الینا با شنیدن صدا به عقب برگشت و با هین بلندی گفت: _رایان...تو...تو اینجا چکار... رایان با نگاه خصمانه ای برگشت سمت الینا.انگشت اشارشو روی بینیش قرار داد و گفت: +هییس تو هیچی نگو این آقا داشت ادامه میداد... برگشت سمت امیرحسین و گفت: +میفرمودین... امیر عصبی از دست این پسرعمه ی سمج تازه از راه رسیده گفت: +حرفامون خصوصی بود! رایان پوزخندی زد وگفت: +عههه...نه بابا!! بعد انگشت تهدیدشو جلو امیر تکون داد و گفت: +ببین آقا پسر این خانم هنوز اونقدر بی کس و کار نشده که تو از شخص خودش خواستگار کنی! امیرحسین با متانت انگشت رایانو از جلو صورتش پایین آورد و گفت: +نکنه کس و کارش شمایی؟! رایان گردنی کج کرد و گفت: +شک داشتی؟! امیر با لبخند حرص درآری گفت: +تو انگار زیادی مطمئنی!!! رایان خواست حرفی بزنه که الینا با صدای بلند گفت: _Rayan...enough...stop(...رایان...کافیه ...بس کن...) رایان هم با صدای بلندی داد زد: +you should stop...why are you here?!what the hell are you doing here?! (تو باید بس کنی...چرا اینجایی؟!چه غلطی میکنی میکنی اینجا) امیرحسین که فهمیده بود رایان جی میگه زد تخت سینشو گفت: +هی آقا مراقب حرف زدنت باشا! رایان تلخ تر از امیر جواب داد: +و اگه نباشم؟!... اینبار قبل از اینکه امیرحسین جوابی بده الینا داد زد: _بسههه... نگاشو بین پسرا چرخوند و گفت: _گفتم بسه... بعد نگاهی به رایان انداخت: _تو!اینجا چی کار میکنی؟! رایان با اخم نگاهش کرد: +خودت اینجا... _به تو ربطی نداره...دوباره منو تعقیب کردی؟!آره؟! رایان که یاد دلیل تعقیبش افتاده بود آرومتر شد و با مظلومی گفت: +توضیح میدم برات... الینا دست به سینه ایستاد: _میشنوم! رایان نگاه خصمانه ای به امیرحسین کرد و گفت: +الآن نه...میخوام تنها باهات حرف بزنم... الینا نگاهی به رایان نگاهی به امیر انداخت و با آرامش بیشتری گفت: _آقا امیرحسین...حرفامو... امیر نگاه خصمانه ای به رایان انداخت و با عصبانیت پرید وسط حرف الینا: +منتظر جوابتون میمونم... بعدهم قدمی به سمت عقب برداشت و با گفتن یا علی اونارو ترک کرد... اگه دست خودش بود قبلش بلایی سر رایان می آورد و بعد میرفت! هردفعه خواست با الینا حرف بزنه رایان خودشو انداخته بود وسط... دل خوشی از این مزاحمه به اصطلاح پسر عمه نداشت... نمیدونست چرا رایان رو ته قلبش مثل یه رقیب حس میکرد! اما هردفعه بعد از این حس به خودش امید میداد《رایان یه پسر مسیحیه و الینا دختر مسلمون》 الینا هنوز محو راه رفته ی امیرحسین بود و در دل فکر میکرد:خدا کنه ناراحت نشه از دستم!!! رایان با اخم جلوی الینا ایستاد و گفت: +رفت!!!به چی زل زدی؟!نکنه دلتنگش شدی؟!... الینا بی حرف پوزخندی زد که رایان با حرص گفت: +ماشین اونوره میای؟!... 👈یڪ نامہ نوشتم بہ تو با این مضموݧ: من عاشقتم و گواه من این دل خوݧ تو ساده و بے تفاوٺــ اما...گفتے: از اینڪہ بہ من علاقہ دارے ممنوݧ👉 &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 📢
دعای فرج 💚 ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ ✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین 🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌