eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
28.3هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷نماز شبو تو سه زمان می تونید بخونید: 1= بعد از نماز عشاء. 2= بعد از نیمه شب 3 =از صبح تا شب، به نیت قضا . 🌹 بهترین زمان برای خوندن / یک ساعت قبل از اذان صبحه🌴 🌷.نتونستی بخونی، توی دو زمان دیگه بخون، ولی ترکش نکن . . 🌴 چه جوری نماز شب بخونیم؟ ♦️4 تا دو رکعت به نیت نماز شب. ♦️ 2 رکعت به نیت نماز شفع ♦️ یک رکعت به نیت نماز وتر ➕ جمعا میشه 11 رکعت. . ❌ نماز شبو طولانی نخون، 💐بخصوص اگر نیمه شب می خوای بخونی. اینجوری خسته میشی، اونوقت شیطون دیگه نمیذاره بخونی . . 🌷توی نماز شب، فقط بخون، سوره لازم نداره . 🌷قنوت نمی خواد بگیری در قنوت هم لازم نیست به چهل تا مومن دعا کنی. ♦️ لازم نیست سیصد تا الهی العفو بگی، 🌹سه بار تسبیح گفتن کافیه🌹 ✨ فضیلت نمازهای بیشتر از هشت رکعتیه که به نیت نماز شب خوانده میشه. 🌷می تونید فقط به نماز شفع و وتر اکتفا کنید و هشت رکعت نماز شبو نخونید 💐اگر وقت برای نماز شب، کم باشه می تونید فقط نماز وتر بخونید .🌴 🌷 لازم نیست یازده رکعت رو یه بار بخونی تا خسته بشی، 🌺بینشون فاصله بده. همانطور که پیامبر با فاصله نماز شب می خواند . 🌹مثلا دو رکعت ساعت 9 شب بخون، دو رکعت ساعت 9:30، دو رکعت ساعت 10، ... .🌹با فاصله خواندن فضیلتش بیشتره 🌹 🌷اگر نتونستی بعد از نماز عشا، یا نیمه شب بخونی، از صبح تا شب، وقت داری قضاشو بخونی 🌴 🍃🌾 نماز نافله رو و بدون رکوع و سجود. و بدون قنوت،و حتی در حال راه رفتن میشه خوند . ♦️ اگر وقت نداشتی، قضای نماز شبت رو توی خیابون بخون، توی کلاس، توی محل کارت بخون. کافیه نیت کنی، حمدو بخونی، بعد با اشاره رکوع و سجودو بجا بیاری . 🌺 میگیم ما اینجوری به دلمون نمی چسبه... ❌ اینا وسوسه های شیطونه!!! ❌ 🌹خدا قبول داره، اونوقت شیطون نمیذاره . هر جور تونستی بخون، خدا زود راضی میشه . ♦️فعلا نماز شبتونو به همین آسونی شروع کنید خواد........... ❌ولی ترکش نکن
‌‌💐معرفت مهدوی💐 ‌ ‼️امام مهدی (علیه السلام) مقصد نیست! ◀️ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﭼﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ،ﻣﻘﺼﺪ ﻓﯽ ﺣﺪ ﺫﺍﺗﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ (عجل الله فرجه) ﻧﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﺳﺖ.    ◀️ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻫﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ!    ﯾﮑﯽ ،ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭﺳﯿﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﯾﺪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﺗﻮﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ  ﺟﺴﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.    ◀️ﺟﺎﻟﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺰﯾﻨﺔ ﺍﻟﺠﻮﺍﻫﺮ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ،ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ!    ◀️ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﯾﺦ،ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺗﺎﯼ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ﺍﮐﺜﺮ ﺁﻥ ﻫﺎ ﯾﺎ ﺍﻭﺗﺎﺩ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﺗﺨﯿﻞ ﻭ ﻭﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ◀️ﺑﻨﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﺪﺍﻝ ﻭ ﺍﻭﺗﺎﺩ ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (عجل الله فرجه) ﺷﺪﻧﺪ،ﻣﮕﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؟ً!    ◀️ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺒﯿﻞ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ.ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ.    ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺯﯼ ﻋﺸﻖ، ﺑﺎ ﻧﻘﺶ ﺳﺒﻮ ﺑﮕﺬﺭ ﺍﺯ ﻧﻘﺶ ﺳﺒﻮ،ﺭﻭ ﺁﺏ ﺟﻮ
✅ خرما , آفتاب , شراب .... مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! اميرالمومنين (ع) فرمودند : اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است. 📚 کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع)
✨﷽✨ 🔴حکایتی هارون‌الرشید و بهلول دانا ✍روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید هارون گفت باشد قبول است وقتی به بیرون رسیدند بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است هارون گفت دروغت را برایمان بگو : 💥بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من ۱۰۰۰۰سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید (داستانک‌ونکات‌ناب) 🏝 وپند⛳️ @pand141 ⛳️🎣⛳️🎣⛳️🎣⛳️
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ✍سخنرانی شهید احمد کافی 🎥موضوع: ماجرای دیدار علّامه حِلّی با امام زمان ‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شور | من بی تو دلگیرم | با
➣ ✍حاج اســماعیل دولابی: وقـتی می‌خواهی از مـنزل خارج شـوی اهـــل‌خانــه را خشـــنود کن و بـــیرون بیا. وقــتی هــم خواستی وارد خـانه شوی بیـــرون در اســـتغفار کن صلوات بفرست هرناراحتی داری بـیرون بگـــذار و با روی خــوش داخــل شـــو.
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو 🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐 ♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌ &ریپلای به قسمت اول رمان🔰 eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_شصت_دوم تا دو روز در اتاقش تنها بود. زن دای
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو حسابی حالش گرفته شده بود و حرف های برادرش را نمی شنید. _رضا میتونی هماهنگ کنی بریم دیدنش؟ یا.. یا شمارشو گیر بیاری؟ _مگه به همین اسونیاست پسر؟ بعدشم اون تو خونه داییش زندگی می کنه. بعد فردا داییش بگه شما با دختر خواهر من چیکار داشتین چی می خوای بگی؟ امیر مهدی مستاصل ماند. نمی دانست چه کند و دست به سمت چه کسی دراز کند؟ باید هرطور شده از حالش باخبر می شد. _میشه.. میشه به بهانه دیدن مهرزاد... بریم اونجا؟ میتونم اینجوری ببینمش. _ مهدی جان مهرزاد سایه تو رو با تیر میزنه چی چی بریم اونجا؟ دوست داری بازم بزنه صورتت رو داغون کنه؟ _ پس...پس تو بگو چیکار کنم؟ _ یکم صبر کن ببینم چی میشه. _ نمی تونم رضا نمی تونم از نگرانی کلافه ام. لااقل شمارشو از هدی خانم می گرفتی. _ عزیزمن... برادر من.. آقای محترم ایشون که نمیان شماره دوستشونو مستقیم بزارن کف دستم بگن برو بده به داداشت! بازم بدون فکر حرف زدیا. امیر مهدی دستی به صورتش کشید و گفت: خب پس چه غلطی بکنم؟؟ امیر رضا دستش را گرفت و به داخل مغازه کشاند. نشستند روی صندلی و امیر رضا دستش را روی پای برادرش گذاشت. – تو واقعا دوسش داری؟؟ یعنی اسم حسی که بهش داری چیه؟ _ نمیدونم رضا کلافه ام. از طرفی وقتی میبینمش آرامش میگیرم از طرفیم میترسم برم جلو و حسم رو بیان کنم. اون دفعه هم فکر کنم خدا نخواست که جملمو کامل کنم. _بشین منطقی فکر کن. دو دوتا چهارتا کن ببین واقعا دوسش داری یا از سر یک حس زودگذره که حس خوبی بهش داری. بعدا در مورد دیدنش تصمیم میگیریم. باشه؟ _ باشه ممنون داداش. سپس به شانه اش زد و از جا برخواست تا به مشتری جواب دهد. کارش که تمام شد برای اذان مغرب به مسجد رفت و نمازش را خواند. بین نماز مغرب و عشا ٕ از روحانی مسجد درخواست استخاره کرد تا تکلیفش معلوم شود. آیا احساسش را ابراز کند یا نه؟! _جوون هرچی که هست عاقبت نداره. دنبالش نرو به چیزی نمیرسی. امیرمهدی وا رفت و روی زمین نشست. چقدر از این که استخاره کرده بود پشیمان بود. دیگر دلش رضا نبود و حس خوبی به این قضیه نداشت. با حال خراب از مسجد خارج شد و به مغازه رفت. دیگر حس و حال کار کردن را نداشت. برای همین روی صندلی نشست و در فکر فرو رفت. "یک عده را باید نگه ‌داشت تا ببینی قسمتت هستند یا نه! نباید رهاشان کرد به امانِ خدا؛ گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه‌اش که ببیند آدم چه می‌کند، تا کجا پیش می‌رود. سر به سرِ آدم می‌گذارد، دور می‌کند، قایم می‌کند پشتش و می‌گوید: باد برد تا ببیند چقدر دنبالش می‌روی؛ چقدر پی‌اش را می‌گیری که داشته باشی‌اش، که نگذاری بی‌هوا برود. هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت! خودِ قسمت هم گاهی امیدش به آدم‌هاست و زیرِ لب می‌گوید: چه بر سرِ بودنِ هم می‌آورید. حواس پرتی‌ها و رها کردن‌هایمان را گردنِ قسمت نیندازیم." &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو حورا می خواست به دانشگاه برود اما نمیتوانست با عصا و چادر راه برود. پایش سنگینی می کرد و اعصابش را به هم ریخته بود. در این چند روز یک بار هم مهرزاد را ندیده بود اما همیشه صدای دعوا و سرو صدای مریم خانم با مهرزاد را می شنید. مارال از او مراقبت می کرد و در نماز خواندن یا دستشویی رفتن به او کمک می کرد. همیشه با خود می گفت: اگه مارال نبود نمی دونستم چی کار کنم؟! مدتی هم بود که حرم نرفته بود و دلش بد جور هوای گنبد و بارگاه امام رضا را داشت. یکهو یاد پسر آن پیرمردی افتاد که به خانه شان رفته بود. چقدر سخت است گوشه نشین شدن و از خانه بیرون نرفتن. چند بار خواست تنهایی حتی در حیاط قدم بزند اما ترس از دیدن مهرزاد یا افتادن چادرش ، تصمیمش را عوض می کرد. مارال وعده های غذایی را به اتاقش می اورد اما بدون اطلاع مریم خانم‌. با هم ساعاتی را می گذراندند تا کمی سرگرم شوند و بعد هم مارال به درس هایش می رسید و حورا باز تنها میشد. از هدی خواسته بود برایش غیابی مرخصی یک ماهه بگیرد و جزوه ها به او برساند. تا برای امتحانات پایان ترم نماند. هدی هم گاهی که مریم خانم نبود به حورا سری می زد و جزوه ها چی کپی شده را برایش می آورد. دفعه اول به حورا گفت که امیر رضا سراغ او را گرفته و حورا حتم داشت امیر مهدی نگران شده و برادرش را جلو انداخته تا از حال او با خبر شود. اما از اینکه دیگر سراغی از او نگرفته بود کمی دلگیر بود. باز هم صدای درونش به او می گفت: تو هیچ صنمی با امیر مهدی نداری ورا باید ازت خبر بگیره یا نگرانت بشه؟! محاله چشمش یک دختر بی پناه و تنها رو گرفته باشه. خلاصه با همین حرف خودش را دل گرمی می داد تا فراموش کند که چرا امیرمهدی از او سراغی نگرفته است. هدی و امیر رضا هم قرار بود عید نوروز عقد کنند. خیلی برایش خوشحال بود و دوست داشت حتما در حرم و محضرش باشد. کاش تا آن موقع پایش از گچ درآید. سه شنبه وقت داشت برای باز کردن آتل گردنش‌. شب ها خوابیدن برایش سخت بود و نمی توانشت راحت بخوابد. خوشحال بود که دیگر گردنش ازاد می شود. آقا رضا ماشین را روشن کرد و مارال کمک کرد به حورا تا آماده شود. سپس همراه او در ماشین نشست و به درمانگاه رفتند. بعد از باز کردن آتل و چند توصیه از طرف دکتر به خانه رفتند و حورا تصمیم گرفت به حمام برود. خیلی کثیف شده بود و دیگر تحمل نداشت. باز هم مارال به او کمک کرد تا حمام کند و بعد حمام، لباس گرمی به او داد و او را خواباند. - مارال جان؟ ممنون که این مدت کمک حالم بودی و مثل یک خواهر مراقبم بودی. _ خواهش میشه حورا جون تو هم کم بهم کمک نکردی. جبران کردنش شیرینه حورا جون. - فدای تو بشم من عزیزکم. خیلی ممنونم ازت که پیشمی و تو این خونه تنها تویی که دوسم داری. مارال خواهرانه پیشانی حورا را بوسید و گفت : خوب بخوابی شب بخیر. _ شبت خوش عزیزم. مارال که رفت حورا با خواندن چند ذکر و آیه چشمانش را روی هم گذاشت و خوابید. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
(تقویم همسران) ✴️ پنجشنبه👈 24 مهر 1399 👈 27 صفر 1442 👈 15 اکتبر 2020 @taghvimehamsaran 🕋 مناسب ها دینی و اسلامی. 🔘خوراندن سم به امام مجتبی علیه السلام توسط جعده ملعونه( به روایتی) 🎇امور دینی و اسلامی . ❇️ روز. بسیار شایسته و خوب و خوش یمنی است برای همه امور خصوصا : ✅ تجارت و داد و ستد. ✅بنایی و خشت بنا گذاشتن. ✅زراعت و کشاورزی. 🤒مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان و نوزادش حشر و نشر خوبی با مردم خواهد داشت . ان شاءالله 🚘 مسافرت: مسافرت بسیار خوب است. 🔭احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ فروختن جواهرات. ✳️ اغاز درمان و معالجه. ✳️ و کودک به مهد گذاشتن نیک است . ( مهد= گهواره) 👩‍❤️‍👩امروز (روز پنجشنبه) مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و خداوند سلامتی دین و دنیا به فرزند این هنگام عطا کند .ان شاءالله. 💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزند امشب ممکن است مواجب بگیر ستمگران شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، پشیمانی دارد. 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد باعث ایمنی از ترس است . 😴 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص " است. قال ذالک بینی و بینک ایما الاجلین قضیت فلا عدوان علی..... و چنین برداشت میشود که فرد مهمی نزد خواب بیننده برود. ان شاء الله شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
🦋🍃 🔺چند تفاوت مومن و منافق