به چیزهایی که مامان به من یاد داده بود چنگ زدم، آنها را در قلبم نگه داشتم تا مثل خون در تنم جاری شدند. فرقی نمیکرد دنیا چه بگوید، جادوی من زیبا بود. حتی بدون قدرتهایم هم ایزدان موهبتی به من عطا کرده بودند.
📚فرزندان خون و استخوان
@onlybook
خون نخستین انسان در رگهای استارکها جاری است و ما باور داریم مردی که حکم میدهد باید شمشیر را بِکشد. اگر بخواهی جانی را بگیری این دین را به گردنش داری که به چشمانش بنگری و آخرین وصیتش را بشنوی و اگر جرأت چنین کاری را نداشته باشی شاید آن مرد مستحق مرگ نیست.
📚آوای یخ و آتش
@onlybook
به سوی دره باز آی! ستاره بسی درخشانتر است از گوهر ماه بسی سفیدتر است از سیم گنج آتش اجاق در تاریک و روشن هوا بسی درخشندهتر است از طلا پس دنبال چه میگردی؟
📚آنجا و بازگشت دوباره
@onlybook
میگویم: «از بلندی میترسی مگه نه؟ پس چطوری توی دلیری دووم آوردی؟» «به ترسم توجه نمیکنم. وقتی تصمیمی میگیرم تصور میکنم هیچ ترسی در وجودم نیست.» به او خیره میشوم. دست خودم نیست چون به نظرم بین کسی که نمیترسد و کسی که درعین ترسیدن کاری را انجام میدهد تفاوت زیادی وجود دارد.
📚سنت شکن
@onlybook
کتاب حاضر به اینطور تحلیلها نخواهد پرداخت. درمقابل سعی دارد واکاوی کند نابرابری با ما «مردم» چه میکند. سعی خواهیم کرد به بررسی این موضوع بپردازیم که چطور ثروت دیگران (۵ درصد، ۱ درصد یا یکدهم ثروتمند) تجربهٔ ما از جهان را تغییر میدهد.
📚نردبان شکسته
@onlybook
گفته بودید معرفیِ آثارِ مریدا مکفادن رو براتون بذارم.
1- •خدمتکار•
خدمتکار شناختهشدهترین اثرِ این نویسنده است که داستان زنِ جوانی را روایت میکند که خدمتکارِ یک خانوادهی ثروتمند میشود اما به مرور پی میبرد به رازها و جنایتهای تاریک این خانواده. متنِ این کتاب خیلی سرراست هست و همه چیز به اندازه توصیف شده. همچنین "خدمتکار" اولین کتاب از مجموعهی خدمتکار هست که در کنارِ کتابهای: راز خدمتکار و خدمتکار حواسش هست، یه سهگانه رو تشکیل میده.
2- •بخش دی•
ایمی برنر، دانشجوی پزشکی، از کار کردن در بخش روانی وحشت دارد و به نظر میرسد این ترس با گذشتهی ایمی مرتبط میشود. ایمی اما باید شیفت شب خود را در بخش روانی بگذراند. در یک شب به ظاهر معمولی بیماران و کارکنان بخش روانی به طرز غیرمنتظرهای شروع به ناپدیدشدن میکنند. درِ بخش به روی ایمی قفل میشود و رویدادهای غیرقابل توضیح و پیامهای مرموز، پارانویای امی را تشدید میکنند. با شروع اتفاقات عجیب و غریب در بخش دی، تنش داستان بیشتر و بیشتر شده و نبود اینترنت هم مانع هرگونه تماس با خارج از بخش میشود.
3- •هیچوقت دروغ نگو•
داستان از آنجا آغاز میشود که یک زوج جوان به نامهای تریشا و ایتن برای بازدید و خرید خانهای رفتهاند، اما یک کولاک سهمگین آنها را داخل دیوارهای مجلل این خانهی متروکه که برای روانشناسی به نام دکتر هیل بوده، گیر میاندازد. از همان لحظهی اول خانه عجیب به نظر میرسد. مثلا در اتاق نشیمن پرترهی زنی با چشمانِ سبزِ نافذ وجود دارد که به تنهایی تمام دیوار را پوشانده است. یک قفسهی بزرگ کتاب هم وجود دارد. اما روی همهی آنها نوشته شده «آناتومی ترس»؛ کتابی که توسط دکتر هیل نوشته شده که سه سال پیش در همین خانه به قتل رسید. تریشا که کنجکاویاش گل کرده به طور اتفاقی یک اتاق مخفی را کشف میکند. این اتاق مخزنی از نوارهای صوتی را در خود جای داده و تریشا به زودی متوجه میشود که در این نوارها، محتوای جلسات دکتر هیل با بیمارانش ضبط شده است.
4- •در قفل شده•
«در قفل شده» داستان را به بیست و شش سال پیش میبرد، به روزی که مردی به نام آرون نیرلینگ در خانهاش در اورگان دستگیر شد؛ کسی که از سمت خانواده و همسایگان مردی محترم و یک شهروند نمونه به حساب میآمد، شوهری فداکار و پدری بامحبت که همه او را به عنوان «مرد خانواده» توصیف میکردند. اما پلیس واقعیت هولناک پشت این ماسک بینقص را آشکار میکند: بقایای بیش از بیست جسد که مرگ برخیهایشان به بیست سال پیش بازمیگردد!
داستان وقتی به زمانِ حال برمیگرده، درمورد دخترِ آرون، نورا شروع میشه که گذشته و جریانات پدرش رو پشت سر گذاشته به آرزوی بچگیش رسیده و جراح شده. ولی انگار سایهی سنگین این جنایات قرار نیست دست از سر نورا برداره. بقایای یک زن جوان پیدا میشه که بیمار خود نورا بوده و دقیقا به همون روش پدرش کشته شده و زندگی نورا رو از هم متلاشی میکنه. حالا نورا خود در مظان اتهام قرار گرفته و باید برای پاک کردنه نامِ خودش دست به کار بشه.
.
.
آموزگار، مزاحم نشو، زندانی، بانوی طبقه بالا، همکار، یادت هست، از آثارِ دیگهی این نویسنده هستن که خلاصهی همهشون رو میتونید از اینجا کامل بخونید. منبع این خلاصهها هم از همین سایت بود.
#معرفی
@onlybook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝑷𝒍𝒆𝒂𝒔𝒆 𝒃𝒆𝒍𝒊𝒆𝒗𝒆
𝒕𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒔𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒕𝒊𝒎𝒆
𝒇𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒖 𝒕𝒐 𝒃𝒆
𝒂𝒍𝒍 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒚𝒐𝒖 𝒘𝒂𝒏𝒕
𝒕𝒐 𝒃𝒆
𝒕𝒉𝒆𝒓𝒆 𝒊𝒔 𝒕𝒊𝒎𝒆.
✒️_𝐉𝐚𝐜𝐪𝐮𝐞𝐥𝐢𝐧𝐞 𝐖𝐡𝐢𝐭𝐧𝐞𝐲
@onlybook
May 11
«شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
📚بلندی های بادگیر
@onlybook
حتی اگر سه هزار سالِ دیگر هم زنده بمانی، یا حتی ده برابر آن، به یاد داشته باش که زندگیِ دیگری جز همین زندگی در کار نیست و جز همین زندگی که کمکم داری از دستش میدهی، دیگر نخواهی زیست. زیاد عُمر کنی یا کم، آخر چه فرقی دارد؟ لحظهی اکنون برای همه یکجور است؛ از دست دادنش نیز برای همه یکجور است؛ پس اگر عُمرت تمام شود، تنها همین لحظهی اکنون است که از دستت رفته. نه گذشته و نه آینده، هیچ یک را از دست نخواهی داد: آخر چطور امکان دارد چیزی را از دست بدهی که هرگز نداشتهای؟
📚تاملات
@onlybook
براى هيچكس، هيچگاه ممكن نيست در غم و شادى ديگران شريک شود حتی ممكن نيست كه آن را درک كند آدمها نفوذناپذيرند و ذهنها ارتباطناپذير. در عشق، دوستی و هر پيوند ديگرى، هر طرفى براى طرف ديگر بيگانهاىست مرموز...
انسان چه در خانه، چه در ميان دوستان و چه در محيط كار، هــيچگاه نمىتواند به چيزى جز تنهايى مشترک كه نصيب همهى آدميان اسـت، دست يابد. نارسايى زبـان مانع هـرگونه ارتباط حقيقى است.
📚نقد حكمت عاميانه
@onlybook
یکی از نخستین اتفاقاتی که بعد از عاشق شدن رخ میدهد، تغییر شدید در خودآگاهی انسان است:
«محبوب» شما به قول روان شناسان «معنایی خاص» پیدا میکند و به موجودی بدیع، منحصر به فرد و بسیار مهم بدل میشود.
به قول یکی از مردان دلباخته: تمام دنیایم تغییر یافته و محور جدیدی پیدا کرده بود به نام مرلین!
توصیف رومئوی شکسپیر از محبوبش موجزتر و پربارتر است: ژولیت خورشید است ...
📚 چرا عاشق میشویم
@onlybook
بعضی موقعها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همهی مسابقهها ارزشاش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید سرعتات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت میگیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاهتر از آنیست که تمامش را در مسابقه بگذرانی.
بعضی لحظههای زندگی را باید مزه مزه کرد، حتی تلخیهایش را؛ بعضیها را باید آهسته، آهسته تجربه کرد.
📚آهستگی
@onlybook