۹ خرداد ۱۴۰۳
اوایل کوچک بود. یعنی من اینطور فکر میکردم. اما بعد بزرگ و بزرگتر شد. آنقدر که دیگر نمیشد آن را در غزلی یا قصهای یا حتا دلی حبس کرد. حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتر از دل میشود، میترسم. از چیزهایی که برای نگاه کردنشان ــ بس که بزرگاند ــ باید فاصله بگیرم، میترسم. از وقتی فهمیدم ابعاد بزرگیاش را نمیتوانم با کلمات اندازه بگیرم یا در «دوستت دارم» خلاصهاش کنم، بهشدت ترسیدهام. از حقارت خودم لجم گرفته است. از ناتوانی و کوچکی روحم. فکر میکردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند. فکر میکردم این من هستم که او را آفریدهام و برای همیشه آفریدهٔ من باقی خواهد ماند. اما نماند. بهسرعت بزرگ شد. از لای انگشتان من لغزید و گریخت. آنقدر که من مقهور آن شدم. آنقدر که وسعتش از مرزهای «دوست داشتن» فراتر رفت. آنقدر که دیگر از من فرمان نمیبرد. آنقدر که حالا میخواهد مرا در خودش محو کند. اکنون من با همهٔ توانی که برایم باقی مانده است میگویم «دوستت دارم» تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحم حس میکنم رها شوم. تا گوی داغ را، برای لحظهای هم که شده، بیندازم زمین.
📜حکایت عشقی بیقاف بیشین بینقطه
@onlybook
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
فرق است میان اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی. به زبانم که میآیی، واقعی میشوی. موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت.
📜پاییز فصل آخر سال است
@onlybook
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
«فکر میکنی سیل آمده است تا تو سوژه برای عکاسی پیدا کنی؟ سیل آمده است که بفهمی مردم حاصلضرب وسعت عشقاند در عمق مظلومیت.»
📜عشق روی پیادهرو
@onlybook
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
𝚘𝚗𝚕𝚢 𝚋𝚘𝚘𝚔📜
لینک درخواستی: Yekensan: https://daigo.ir/secret/114191221 Blue: https://daigo.ir/secret/8282729848
خودتون باکس هارو مینویسید.؟
.
کدوما..؟ متوجه نشدم.
۱۶ خرداد ۱۴۰۳