eitaa logo
💠💠💠 انس با قرآن
114 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
195 ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 میلاد با سعادت یعسوب الدین، امام المتقین، فاتح باب خیبر، اسد الله الغالب، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و همچنین #روز_پدر رو بر شما تبریک عرض می کنیم 🔸🔶 ان شاء الله سایه تمام پدرها بالا سر خانوادشون باشه ❤️ خدا پدرهای سفر کرده رو هم شامل رحمت خودش قرار بده و مهمان حضرت مولا باشند و یک دسته گل زیبای فاتحه و صلوات هدیه کنیم بر این پدران 🌺 عید همه شما هم مبارک باشه و همراه با سلامتی 🌺 ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ 💟 @onsebaquran ┗━━━🍂━━
مداحی آنلاین - علی دنیامه - حسین طاهری.mp3
2.92M
🌸 (ع) 💐علی دنیامه 💐علی بابامه ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ 💟 @onsebaquran ┗━━━🍂━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mahdirasuli-@yaa_hossein.mp3
2.96M
🍃🍃🍃 🌺 ای صاحب ذوالفقار 🎤مهدی_رسولی 👏 سرود 🌸 میلاد_امام_علی (ع) ╔═.🍃🌸.══════╗ 💟 @onsebaquran ╚══════.🍃🌸.═╝
کتاب سه دقیقه در قیامت داستانی واقعی بر گرفته از زندگی یکی از پاسداران عزیز کشورمان است... که در هنگام عمل جراحی ناشی از عوارض جانبازی‌, سه دقیقه از این دنیا میرود ودر جهان برزخ سیر می کنند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ 💟 @onsebaquran ┗━━━🍂━━
سلام به همگی.شروع داستان واقعی سه دقیقه درقیامت. امید که باترک یک گناه زمینه سازظهورمهدی فاطمه باشیم ان شاءالله
آغــاز داستان 🌾🌾🌾⚫️⚫️🌾🌾🌾 🌾بسم الله الرحمن الرحیم🌾 🔵*کتاب سه دقیقه در قیامت * کتاب اینگونه آغاز میشه👇🏼 دوستان گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی سالهاست که در زمینه شهدا فعالیت دارند و ده ها عنوان کتاب که هرکدوم به نوعی با موضوع شهدا در ارتباطه توسط این مجموعه منتشر و مورد استقبال مردم قرار گرفته.سال 1396 سفری داشتیم به اصفهان.اونجا از یک دوست عزیز که از فرماندهان سپاه بود شنیدم که ماجرای عجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده،میگفت همکار ما جانباز و از مدافعین حرمه.در جریان یک عمل جراحی،برای مدت سه دقیقه از دنیا میره و دوباره با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمیگرده.اما در همین مدت زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک اون برای افراد عادی خیلی سخته.همکار ما برای چند نفر از رفقای صمیمی ماجرایش را تعریف کرد اما خیلی نمیخواست پخش بشه.در ضمن از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سوی هستی برگشته اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده!! البته ساعتها طول کشید تا ایشان را راضی کنیم که اجازه چاپ مطالب را بدهند.در ضمن شرط ایشان برای چاپ کتاب این بود که اسمی از او برده نشود.لذا از بیان جزئیات و مشخصات و نام ایشان معذوریم.. مشتاق دیدار این شخص شدم.تلفن تماس اورا گرفتم و چندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت.نتیجه چندین بار مصاحبه و چند سفر و دیدار کتابی شد با نام سه دقیقه در قیامت.
لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم.وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که یه وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشه. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم.در همون حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی ها و گناهان نشم.بعد از التماس از خدا خواستم که مرگم رو زودتر برسونه.گفتم:من نمیخوام باطن آلوده داشته باشم.من میترسم به روز مره گی دنیا مبتلا بشم و عاقبت خودم رو تباه کنم.لذا به حضرت عزائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاد
چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم.باسختی فراوان کارهای این سفر رو انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کنه.روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خونه اومدم.قبل از خواب،دوباره یاد حضرت عزائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم.در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.در دوران مدرسه و سالهای پایانی دفاع مقدس شب و روز ما حضور ما در مسجد بود. سالهای آخر دوران دفاع مقدس،با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام تونستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای جبهه را تجربه کنم.راستی،من در اون زمان در یکی از شهرستانهای کوچک استان اصفهان زندگی میکردم.دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز،تمام تلاش خودم رو در راه کسب معنویت انجام میدادم.می دونستم که شهدا ،قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند. جهاد اصغر همون جنگ با دشمن هست و جهاد اکبر جنگ با نفس اماره
البته اون زمان سن و سال من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم.نمی دونستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند.اونها دنیا رو پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت میدونستن.خسته بودم و سریع خوابم برد.نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خوندم و خوابیدم.بلافاصله دیدم جوان بسیار زیبایی بالای سرم ایستاده .از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم.با ادب سلام کردم.ایشان فرمود:با من چکار داری؟چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟هنوز نوبت شما نرسیده
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل هستن.ترسیده بودم.اما با خودم گفتم:اگر ایشون اینقدر زیبا و دوستداشتنی هستن پس چرا مردم از او میترسند؟میخواستند برن که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم منو ببرند.التماسهای من بی فایده بود.با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!! در همان عالم خواب ساعتم رو نگاه کردم راس ساعت 12 ظهر بود.هوا روشن بود.موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.در همون لحظات از خواب پریدم.نیمه شب بود.میخواستم بلند شم اما نیمه چپ بدن من شدیدا درد داشت