این افسانه اگرچه در کشورهای دیگر هم گفته میشود اما به نروژ تعلق دارد. سالها بود که یک زوج نروژی باهم به تعطیلات نمیرفتند. یک سال که همهچیز خوب بود برای پسرشان پرستار گرفته و تصمیم گرفتند به یک تعطیلات طولانی بروند. روز عزیمتشان پرستار نیامده بود و به آنها زنگ زده و گفت که خودرواش خراب است. اما گفت سریع به مکانیک زنگ زده و تا یک ربع دیگر پیاده به خانهشان میآید.
آنها که باید سریع به فرودگاه میرسیدند کودک را در صندلی مخصوص کودک نشانده و از او خداحافظی کرده و رفتند. درب را هم باز گذاشتند تا پرستار برسد. برخی میگویند پرستار رسید و ازآنجاییکه دید درب قفل است، زیرا باد آن را بسته بود، تصور کرد آنها کودک را همراه خود بردهاند. درنتیجه آنجا را ترک کرد. برخی میگویند پرستار در راه بازگشت تصادف کرد و کشته شد. برخی هم میگویند این پرستار از اقوام مسن این زوج بود و پیش از رسیدن از دنیا رفت.
درهرصورت این زوج از تعطیلات به خانه بازگشته و کودک مرده و پفکردهشان را میبینند که هنوز روی صندلیاش نشسته است.
- این باعث میشه بخوام گریه کنم😭
#legends
افرادی که تو شب، خیلی به آسمون محو میشن، میون ستارهها دنبال نشونه برای پیدا کردن خودشون، تو زندگی قبلی هستن.
#legends
طبق یه افسانه قدیمی اگه چیزیو تو زندگیتون بیشتر از خدا دوس داشته باشی، خدا اونو ازت میگیره...
- دردناک و مزخرف.
#legends
پُکو آوانتی'poco avanti؛ یعنی کسی که مثل یه پیشی کوچولو انقدملوس و بغلیه که تمایل شدیدی به بغل کردنش داری😭
#Beautiful_words
توی اساطیر و افسانههای روسی، شخصی هست بنام بابا یاگا.
بابا یاگا در اساطیر اسلاو و روسی، یک جادوگر افسانهای و یکی از معروفترین چهرههای اسطورهای ادبیات قومی روس است که در بسیاری از قصهها و افسانههای جهان حضور دارد. او به مدت چندین قرن در سراسر شرق اروپا مورد وحشت مردم، به خصوص کودکان بود و به صورت جادوگر هولناکی درآمد و تجسم مرگ شد.
نام بابا یاگا از دو بخش تشکیل شدهاست. در بیشتر زبانهای اسلاوی بابا به معنی «مادربزرگ یا پیرزن» است. در برخی از داستانها او دارای دو خواهر بزرگتر است که آنها نیز بابا یاگا نامیده میشدند. بابا یاگا ظاهری همیشه پیر، با موهای خاکستری و چهرهای ترسناک و نفرتانگیز داشت. همچنین از او به عنوان بابا یاگای پا استخوانی یاد میشود، زیرا ظاهر لاغر و استخوانی او به یک اسکلت شباهت دارد. بر اساس افسانهها، کلبهٔ این پیرزن با نام ایزبوشکا بر روی پاهای جوجهای عظیمالجثه قرار دارد.
#legends
بابا یاگا در بدترین شکل خود یک عفریتهٔ بچهخوار است، که طعمه خود را در مواقع آسیبپذیری بالا صید میکند؛ هنگامی که آنها در خانه تنها و به حال خود رها شدهاند، یا در جنگل سرگردانند، او با تعارف کردن یک سیب به آنها نزدیک میشود و به تقلید از صدای مادرشان، صدای خود را نازک میکند؛ یا پسر بچهای را که مشغول راندن قایق خود بر رودخانه است، به تقلید از مادرش صدا میزند. پس از آنکه بچه در خانهٔ او به دام میافتد، تصمیم به خوردن او میگیرد. اما کودک قهرمان مانند یک انسان بالغ همواره این زیرکی را دارد که از چنگ جادوگر بگریزد. این بچه ممکن است دختران بابا یاگا را ترغیب کند که در ماهیتابه سرخ کردنی بنشینند، طوری که وقتی جادوگر به خانه بر میگردد، به اشتباه فرزند خود را بخورد. بسیاری از داستانها با تعقیب و گریزی هولناک به پایان میرسند، زیرا بابا یاگا وقتی متوجه میشود که فریب خورده و شکارش اغلب با مقداری اشیاء ارزشمند، از دامش گریخته است، با هاون و دسته هاون خود به راه میافتد تا آنها را دستگیر کند. ممکن است با استفاده از چنگالها و دندانهای تیزش، در مسیر خود درختان و نیهای مزاحم را قطع کند، یا با استفاده از سپر جادویی خود، شعلههای سوزان آتش را به سمت فراریان بفرستد.
#legends
Monachopsis - موناکوپسیس
احساس مبهم ولی دائمی که به جایی که در اون زندگی میکنید، تعلق ندارید...
#Beautiful_words
توی خوزستان، رامهرمز، یه کوه هست بنام تشکوه یا کوهآتشین؛ این کوه به دلیل گوگرد زیاد همیشه در حال سوختنه و هیچی نمیتونه این آتیش رو خاموش کنه و بیش از هزاران ساله که داره میسوزه!
#fact
یکی از باورهای رایج درباره آتشکوه در میان مردم محلی، مربوط به اساطیر ایرانی است. طبق یک افسانه مشهور ایرانی، ویشتاسپا چهار درخواست از زرتشت داشته است: پیش بینی موقعیت خود در زندگی پس از زندگی، کسب دانش عمومی جهان، جاودانه شدن، داشتن جسمی آسیب ناپذیر
زرتشت این درخواست ها را با یک شرط می پذیرد. این ویشتاسپا فقط یکی از آنها را برای خودش انتخاب می کند و بقیه را به افراد دیگر اعطا می کند.
بنابراین ویشتاسپا توانایی پیش بینی سرنوشت خود را در زندگی پس از مرگ انتخاب می کند و آرزو های دیگری را به جاماسپ، اسفندیار و پیشوتانو اعطا می کند. بنابراین زرتشت اسفندیار را در آب مقدس غسل داد و بدن او را آسیب ناپذیر کرد. اما چون چشمهایش را در آب بسته بود ، چشمانش تنها نقطه ضعف او شد.
اسفندیار در یکی از مبارزات خود برای نجات خواهرانش هما و به آفرین از اسارت دشمن مجبور شد هفت دوره مانع را پشت سر بگذارد. در سوم او مجبور شد با اژدها روبرو شود. اسفندیار و نبرد اژدها چند روز طول کشید اما در پایان او موفق شد اژدها را بکشد. از نظر محلی شعله های آتش در سطح کوه در اثر نفس اژدها در طی آن نبرد ایجاد می شود که ابدی خواهد بود. همچنین، طبق همین افسانه ها، دریاچه آسفالت طبیعی در روستای ماماتین، توسط خون این اژدها ایجاد می شود؛ زیرا پس از شکست توسط اسفندیار در آنجا دفن شد!
#legends
هدایت شده از "اوپال؛ 𝗈𝗉𝖺𝗅″
تولد آغاز نیست، مرگ پایان نیست، وجود داشتن بدون محدودیت است. ادامه یافتن بدون آغاز است...