eitaa logo
سبزِ متمایل به نارنجی.
139 دنبال‌کننده
513 عکس
64 ویدیو
0 فایل
اسطوره‌ی بی‌ثباتیِ احوال؟ •• اینجا می‌گویم؛ اما مخاطب شخص دیگری‌ست!" •° از خودت بگو :) https://daigo.ir/secret/2524868222
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز به عنوان روز آخر، اصلا روز آخر نبود..
امسال احتمال زیاد خیلی از بچه‌ها از این مدرسه برن و من خیلی زیاد دلتنگشون می‌شم:)
فکر کنم الان دو سالی می‌شه که بیوگرافیم اینه.. و اصلا دستم به عوض کردنش نمی‌ره. خیلی دوسش دارم :)
سبزِ متمایل به نارنجی.
این فیلم محشره.. پ‌ن: ادیت دارای اسپویل‌های خیلی زیادیه. البته همه‌ی ادیتای این فیلم دارای اسپویلن🗿
اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابین :)
هدایت شده از Motivation🇵🇸
وَ یُحِبُّ المُتَطَهِّرین:)
هدایت شده از 𝐃𝐈𝐀𝐋𝐄𝐂𝐓𝐈𝐂
من وقعا از ته دل دوست ندارم مدارس تموم شن
می‌تونم بگم این اولین سال تحصیلی‌ای بود که دوست نداشتم تموم بشه. چون می‌دونم بعدش قرار نیست خوش بگذره..
این خیلی خوشگله :`)
https://eitaa.com/konjed18/1813 هوس کتاب خریدن کردم.. ولی هنوز چندتا کتاب نخونده انتظارمو می‌کشن🗿✨
هدایت شده از 𝐃𝐈𝐀𝐋𝐄𝐂𝐓𝐈𝐂
مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود دلبندان ! میخوام به عرض برسونم که ... دریای خون به مناسب 1K شدنش قصد داره تقدیمی بده عزیزان ! مجلسی بزرگ در پیش داریم و مهمانانی در اون شرکت خواهند کرد که در سه ساید مختلف در لیست دعوت نامه ها جناح بندی خواهند شد ! مهره های سیاه ( مافیای تبهکار ) ، ناجی های شهر ( کارگاه و پلیس های اماده به خدمت ) و مهره های بی طرف ( شهروندان سفید ) ... میتونم بگم تنها کاری که لازمه انجام بدین اینکه که این تکست رو فور کنین داخل چنل جذابتون و اینجانب مطابق با وایب چنل زیباتون و البته محتوای اون مشخص میکنم که شما دوست عزیز در چه سایدی قرار خواهید داشت و با چه استایل و با چه اسلحه ای داخل مراسم شبانه ای که در استانه ی برپاییه حضور پیدا خواهید کرد ! مهلت : جمعه شب ، ساعت 00:00 تایم قرارگیری تقدیمی ها : یکشنبه شب ، ساعت 00:00 محل قرارگیری تقدیمی ها : " 𝐒𝐅𝐁_𝐏 " پس لطفا حتما فور کنید و لینک چنل های جذابتون رو اینجا قرار بدین . ظرفیت : 17 -𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
نمی‌دونم چرا درس نمی‌خونم واقعا..
هدایت شده از هزارویك‌شب.
از جمله‌ی“اینو دیدم یاد تو افتادم” خوشم میاد.
همه چیز دروغ است. هر لبخندی خستگی را پنهان می‌کند. در زیر هر شادی نفرتی پنهان است. شیرین‌ترین بوسه‌ها تنها هوسی برای لذت بیشتر هستند. [مادام بواری]
هدایت شده از گوژپشت نتردام
کفشهای پاشنه بلندم را زیر زمین دفن میکنم و میدوم تا ردم را نگیرند. ذهنم آشفته است. گویش خانم های جذاب همه را فریب میدهد و ذهن هارا آشفته میکند. با آن حرکات پر از اعتماد به نفس تورا وادار میکنند که آنها را بپرستی.. دوباره میدوم و به این فکر میکنم که آنها هرگز به من نخواهند رسید. به این فکر میکنم که آن دامن بلند و رنگِ قهوه ای کلاسیکش و آن چین های روی آستین ،آه که چقدر رمانتیک بود اگر بر تن من مینشست. می‌توانستم تا ابد از خدا شکرگذاری کنم و جلوی آینه باشم بی آنکه به صورتم نگاه کنم. شاخه هارا کنار میزنم. ناخن هایم شکسته اند..چه دردناک ! همه ی تلاشهایم برای مراقبت ازشان از بین رفت. آیا بعد از نداشتن یک دست کشیده با وجود آن ناخن های زیبا و درخشان خوشحال خواهم شد ؟ صدایشان از دور به گوش میرسد.باید نزدیک شده باشند. اگر فقط یک اسب داشتم.. برای یک خانم، دویدن، آن هم به این شدت، اصلا با وقار نیست. به این فکر میکنم که بعد از نجات یافتن، زبان تدریس کنم. وانمود میکنم زیبا هستم تا قبولم کنند. یعنی متوجه میشوند که زشت هستم ؟ آیا یک دامن مخصوص شاهزاده خانم ها و موهای آراسته و آرایش با موادی که از جنگل کشف کرده ام تا گونه هایم را سرخ کنم، راضی شان خواهد کرد ؟ بر این حقیقت، حقیقت دردناک، سرپوش خواهد گذاشت ؟ زیبایی حاصل تلاش خود آدم نیست. اما ‌وقار و متانت چرا. آیا یک دختر زشت میتواند خودشیفته باشد ؟ به این فکر میکنم که چطور خودشیفته باشم. من همیشه فریفته ی دخترهای خودشیفته ای هستم که علاوه بر بوی عطر یاس، به ظاهرشان اهمیت میدهند. به جوی آب میرسم. صدای آب زیباست. برخلاف صورت من. میتوانم به صدایم امیدوارم باشم ؟ آیا مردم با صدا، شیفته ی کسی میشوند ؟ پاهای خونی ام را داخل آب میبرم. درد میکند.. دیگر توان ادامه را ندارم. حتی اشک هایم هم یک دقیقه بند نمی آید تا شفاف تر ببینم که کجا هستم. هوا در حال تاریک شدن است. تاریکی را دوست دارم. در تاریکی بیشتر میتوان دیگری را دوست داشت. در تاریکی جزئیات قیافه دیده نمیشود و شاید بتوان با این فکر که در تاریکی دوست داشتنی هستی کمی مغرور شوی و دیگر سعی نکنی به این فکر کنی که از کدام زاویه زیبا تری. در این جا نباید به این چیزها فکر کنم و فقط..فقط...خب..شاید فقط باید فرار کنم. تا کجا ؟ در هنگام دویدن چند بار مردد شده ام. اصلا شانسی دارم ؟ هنگامی که پایم در یک چاله ی گلی رفت خواستم بیخیال شوم و همانجا بشینم و گریه کنم. وقتی به چند سال قبل فکر میکنم به خودم افتخار میکنم.اما همش تظاهر بود. جلوی اشراف زاده ها وانمود میکردم که من هم یک دختر اشراف زاده ام و با تورِ آویزان از کلاهم، با این تصور که قیافه ام دیده نمیشود، مانند یک ملکه رفتار میکردم. وقتی حرف میزدم و میخندیدم فکر میکردم که دیگر بهتر از این نمیشود. صدای خنده ام را دوست داشتم. درخت ها تکان خوردند. بالاخره رسیدند. حداقل این کابوس فرار تمام شد. چه تلاش رقت انگیزی. نگاهم را بین شان چرخاندم. نمیدانم در چه وضعیتی بودم. چه اسب های زیبایی داشتند..سفید و نجیب. آیا بعد از اینکه سوار اسب هایشان میشدند و موهایشان در هوا به رقص در می آمد، در آن لحظه عاشق خودشان نمی‌شدند ؟ اگر من جای آنها بودم، با آن موهای بلند و مواج، هر روز جلوی آینه موهایم را شانه میزدم و هر جا میرفتم دنبال گیره های زیبا، درخشان و متفاوت برای موهایم بودم. میرفتم و بافتن را یاد میگرفتم و موهایم را می‌بافتم. یعنی با موهای بلند چه شکلی میشوم ؟
سبزِ متمایل به نارنجی.
کفشهای پاشنه بلندم را زیر زمین دفن میکنم و میدوم تا ردم را نگیرند. ذهنم آشفته است. گویش خانم های جذا
اون قسمت -هوا در حال تاریک شدن است. تاریکی را دوست دارم. در تاریکی بیشتر میتوان دیگری را دوست داشت. در تاریکی جزئیات قیافه دیده نمیشود و شاید بتوان با این فکر که در تاریکی دوست داشتنی هستی کمی مغرور شوی و دیگر سعی نکنی به این فکر کنی که از کدام زاویه زیباتری- رو که خوندم، ناخودآگاه یاد کارتون شب طوفانی افتادم و کلی از خاطرات بچگیم و اشکایی که پای این کارتون ریختم یادم اومد:))) و خیلی قشنگ نوشتی دختر.. قشنگ تونستم صحنه‌های متنتو تصور کنم و باهاش ارتباط بگیرم :)
هوای قم تا همینجاش قابل تحمل بود. از اینجا به بعدش برای بقا باید مهاجرت کنیم.
فکر کنم پشتیبان خیلی سبز فهمیده بود شمارشو سیو کردم جواب ندم. بنده خدا این اواخر هر دفعه با یه شماره زنگ می‌زد😂
هدایت شده از هزارویك‌شب.
نمی دانم غمگینم یا فقط میخواهم درس نخوانم.