سبزِ متمایل به نارنجی.
همه چیز دروغ است. هر لبخندی خستگی را پنهان میکند. در زیر هر شادی نفرتی پنهان است. شیرینترین بوسهه
چی میشه که آدم به همچین دیدی نسبت به مسائل میرسه؟
هدایت شده از گوژپشت نتردام
کفشهای پاشنه بلندم را زیر زمین دفن میکنم و میدوم تا ردم را نگیرند. ذهنم آشفته است.
گویش خانم های جذاب همه را فریب میدهد و ذهن هارا آشفته میکند. با آن حرکات پر از اعتماد به نفس تورا وادار میکنند که آنها را بپرستی..
دوباره میدوم و به این فکر میکنم که آنها هرگز به من نخواهند رسید.
به این فکر میکنم که آن دامن بلند و رنگِ قهوه ای کلاسیکش و آن چین های روی آستین ،آه که چقدر رمانتیک بود اگر بر تن من مینشست. میتوانستم تا ابد از خدا شکرگذاری کنم و جلوی آینه باشم بی آنکه به صورتم نگاه کنم.
شاخه هارا کنار میزنم. ناخن هایم شکسته اند..چه دردناک ! همه ی تلاشهایم برای مراقبت ازشان از بین رفت. آیا بعد از نداشتن یک دست کشیده با وجود آن ناخن های زیبا و درخشان خوشحال خواهم شد ؟
صدایشان از دور به گوش میرسد.باید نزدیک شده باشند. اگر فقط یک اسب داشتم..
برای یک خانم، دویدن، آن هم به این شدت، اصلا با وقار نیست.
به این فکر میکنم که بعد از نجات یافتن، زبان تدریس کنم. وانمود میکنم زیبا هستم تا قبولم کنند. یعنی متوجه میشوند که زشت هستم ؟ آیا یک دامن مخصوص شاهزاده خانم ها و موهای آراسته و آرایش با موادی که از جنگل کشف کرده ام تا گونه هایم را سرخ کنم، راضی شان خواهد کرد ؟ بر این حقیقت، حقیقت دردناک، سرپوش خواهد گذاشت ؟ زیبایی حاصل تلاش خود آدم نیست. اما وقار و متانت چرا. آیا یک دختر زشت میتواند خودشیفته باشد ؟ به این فکر میکنم که چطور خودشیفته باشم. من همیشه فریفته ی دخترهای خودشیفته ای هستم که علاوه بر بوی عطر یاس، به ظاهرشان اهمیت میدهند.
به جوی آب میرسم. صدای آب زیباست. برخلاف صورت من. میتوانم به صدایم امیدوارم باشم ؟ آیا مردم با صدا، شیفته ی کسی میشوند ؟
پاهای خونی ام را داخل آب میبرم. درد میکند.. دیگر توان ادامه را ندارم. حتی اشک هایم هم یک دقیقه بند نمی آید تا شفاف تر ببینم که کجا هستم.
هوا در حال تاریک شدن است. تاریکی را دوست دارم. در تاریکی بیشتر میتوان دیگری را دوست داشت. در تاریکی جزئیات قیافه دیده نمیشود و شاید بتوان با این فکر که در تاریکی دوست داشتنی هستی کمی مغرور شوی و دیگر سعی نکنی به این فکر کنی که از کدام زاویه زیبا تری. در این جا نباید به این چیزها فکر کنم و فقط..فقط...خب..شاید فقط باید فرار کنم. تا کجا ؟ در هنگام دویدن چند بار مردد شده ام. اصلا شانسی دارم ؟ هنگامی که پایم در یک چاله ی گلی رفت خواستم بیخیال شوم و همانجا بشینم و گریه کنم. وقتی به چند سال قبل فکر میکنم به خودم افتخار میکنم.اما همش تظاهر بود. جلوی اشراف زاده ها وانمود میکردم که من هم یک دختر اشراف زاده ام و با تورِ آویزان از کلاهم، با این تصور که قیافه ام دیده نمیشود، مانند یک ملکه رفتار میکردم. وقتی حرف میزدم و میخندیدم فکر میکردم که دیگر بهتر از این نمیشود. صدای خنده ام را دوست داشتم.
درخت ها تکان خوردند. بالاخره رسیدند. حداقل این کابوس فرار تمام شد. چه تلاش رقت انگیزی. نگاهم را بین شان چرخاندم. نمیدانم در چه وضعیتی بودم. چه اسب های زیبایی داشتند..سفید و نجیب. آیا بعد از اینکه سوار اسب هایشان میشدند و موهایشان در هوا به رقص در می آمد، در آن لحظه عاشق خودشان نمیشدند ؟ اگر من جای آنها بودم، با آن موهای بلند و مواج، هر روز جلوی آینه موهایم را شانه میزدم و هر جا میرفتم دنبال گیره های زیبا، درخشان و متفاوت برای موهایم بودم. میرفتم و بافتن را یاد میگرفتم و موهایم را میبافتم. یعنی با موهای بلند چه شکلی میشوم ؟
سبزِ متمایل به نارنجی.
کفشهای پاشنه بلندم را زیر زمین دفن میکنم و میدوم تا ردم را نگیرند. ذهنم آشفته است. گویش خانم های جذا
اون قسمت -هوا در حال تاریک شدن است. تاریکی را دوست دارم. در تاریکی بیشتر میتوان دیگری را دوست داشت. در تاریکی جزئیات قیافه دیده نمیشود و شاید بتوان با این فکر که در تاریکی دوست داشتنی هستی کمی مغرور شوی و دیگر سعی نکنی به این فکر کنی که از کدام زاویه زیباتری- رو که خوندم، ناخودآگاه یاد کارتون شب طوفانی افتادم و کلی از خاطرات بچگیم و اشکایی که پای این کارتون ریختم یادم اومد:)))
و خیلی قشنگ نوشتی دختر..
قشنگ تونستم صحنههای متنتو تصور کنم و باهاش ارتباط بگیرم :)
هوای قم تا همینجاش قابل تحمل بود. از اینجا به بعدش برای بقا باید مهاجرت کنیم.
فکر کنم پشتیبان خیلی سبز فهمیده بود شمارشو سیو کردم جواب ندم. بنده خدا این اواخر هر دفعه با یه شماره زنگ میزد😂
هدایت شده از هزارویكشب.
نمی دانم غمگینم یا فقط میخواهم درس نخوانم.
سبزِ متمایل به نارنجی.
نمی دانم غمگینم یا فقط میخواهم درس نخوانم.
من که فقط میخواهم درس نخوانم🗿
یکی نیست بگه خیلی درس خوندی که الان داری به هر چرت و پرتی فکر میکنی؟
سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من!
-مولانا
#تسلای_روح
#me
هدایت شده از 𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
✦ 𝑭𝒂𝒊𝒓𝒚 𝒂𝒄𝒂𝒅𝒆𝒎𝒊𝒂
𝑺𝒕𝒐𝒄𝒌 𝒅𝒓𝒂𝒈𝒐𝒏 𝒅𝒂𝒈𝒈𝒆𝒓
𝐃𝐞𝐚𝐫 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐬: @chikei @i_am_motavahem ساز هستم به همراه زندگی @sarzamin_marnie_3 @ttttt2 @goldenha @zizioio
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از انباری کتابخانه
بدن آدم نمیتونه دروغ بگه، وقتی درد داره گریه میکنه؛
اما قلب دروغگوئه، حتی وقتی درد داره ساکت میمونه...
#It_is_ok_to_not_be_ok
#Kdrama