eitaa logo
عشاق شهادت:))🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
255 فایل
‹ ﷽ › شروع نوکریمون: 1403/3/3 تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... برا؎اینڪه‌طلب‌شہادت‌ڪنۍ، ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌ڪنۍ...! راحت‌باش!نگران‌هیچۍنباش!!🌙💔 کپی حلاله مومن😎 ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/8953055305 مدیر ارتباطات: @goommnnaam
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت‌الله بهجت: تار مویی از محبت اهل‌بیت برای نجات کافیست
حاج‌آقا‌پناهیان‌ می‌گفت : الان‌داری‌‌حرص‌‌چی‌‌رو‌میخوری؟ جوش‌‌میزنےبرای‌‌چی؟!🍂 بهـ‌خودت‌برگرد،بگو : ـ چت‌شده؟! ـ خدانیست کنارت؟! ـ ضعیف‌شده‌خدا؟! ـ مهربونیش‌رفتھ؟! ـ نمیبینہ‌تورو‌؟! ـ چیشدھ . .؟ ـ حرص‌چیو‌میخوری؟ خُــداهسـٺ . . ناشکری‌واسہ‌چی؟! 🫀⛓️
برای بهترین‌های خود آرزوی شهادت کنید! 🏴
خیلی‌ها می‌گفتند: «اجازه نده بره سوریه.» من جواب می‌دادم: «دلیلی نداره اجازه ندم، دوست داره بره و می‌ره.» او اگر برای انجام کاری مصمم بود حتماً انجام می‌داد. آن طور نبود که اگر من بگویم نرو ایشان قبول کند و نرود. می‌گفت: «بیست هزار شیعه، چهار ساله که در محاصره‌ان، ما باید بریم و نجاتشون بدیم.» وقتی ساکش را می‌بست چیزی نگفتم و سخت‌گیری نکردم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اولین باری که اعزام شد دوازدهم مهر بود. نیمه‌های شب رفته بود و روی درب کاغذی چسبانده بود و تنها یک وصیت کرده بود: «مسجد یادتان نرود.» تماس که می‌گرفت طوری وانمود می‌کرد که هیچ خبری نیست! همیشه می‌گفت: «ما از میدان نبرد و جنگ فاصلۀ زیادی داریم، تو خودت رو ناراحت نکن.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
▫️علی بن شعیب می‌گوید: خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. حضرت به من فرمود: بهترين زندگى را چه كسى دارد؟ عرض كردم: سرورم! شما بهتر مى‌دانيد. حضرت فرمود: مَنْ حَسَّنَ مَعَاشَ غَيْرِهِ فِي مَعَاشِه‏ كسى كه زندگى ديگرى را در سایه زندگى‌اش، خوش و خرّم سازد. (سپس فرمود:) بدترين زندگى را چه كسى دارد؟ عرض كردم: شما بهتر مى‏‌دانيد. فرمود: كسى كه ديگرى در سایه زندگى او زندگی نکند (و لذتی نبرد) 📚تحف العقول، ص442.
مهدی متولد بیست و سوم بهمن بود ولی چون روز بیست و دوم بهمن روز خاصی بود و همۀ ایران غرق در شادی و جشن بودند و یک روز بیاد ماندنی بود، همیشه می‌گفت: «متولد بیست و دوم بهمن هستم.» و عروجش هم به آسمان‌ها که همان تولد دوباره و ورود به دنیای دیگر است، بیست و دوم بهمن ساعت شش و چهل و پنج دقیقه صبح اتفاق افتاد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اما من نمی‌دانستم آن کوهی که برای یک عمر قرار بود به آن تکیه کنم را از دست داده‌ام. هجده روز بعد خبر شهادت مهدی را به من دادند. همۀ وجودم با این خبر فرو ریخت. فاطمه سلما بی قراری می‌کرد و من که خیلی ناراحت بودم و اعصابم به هم ریخته بود، با اشک و گریه خوابم برد. مهدی را در خواب دیدم که لباس رزم به تن داشت و کنارم نشست و با لبخندی زیبا به من نگاه می‌کرد. با من حرف نمی‌زد، اما در نگاهش آرامش موج می‌زد. مهدی آمده بود که به من بگوید در کنار من است و من را تنها نخواهد گذاشت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌