ᬉداࢪاݪقرار
من ...
وقتی پیام رفقامو میبینم..
که میگن دارم میرم گلزار شهدا💔
به یادتم (:"
#تلخ
زيارة فاطمة الزهراء عليها السلام :
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ اَلسـَّلاممُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
#یازهرا(سلاماللهعلیها)..!
#نشر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌱☘
بگو چه چارهای کنم...
هواتو کردم اقا:)
#بہهۅاےحڔݦڪرببلامحتــاجݦ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
گـله ای نیسـت مـن و فـاصـله هـا هـمزادیـم
گـاهےاز دور حرم را خـوابــ ببیـنم ڪافے است(:
💔
ᬉداࢪاݪقرار
هیچ بارانی " باران کرببلا نمیشود (:"💔 #دلتنگمبگوچارهامچیست!؟
جای مان سبز است در حال و هوای بارانی بین الحرمینت که بخوانیم : میباره باروون :) 💔
Hossein_Sharifi_-_Zire_Baroon_Asemoon_Hamishe_Hormat_Dare_(128).mp3
3.4M
_زیرِبارونآسمون...(:🌧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واےاگرخامنهاےحڪمجهادمدهد...!
ارٺشدنیــانتواندڪہجوابــمـدهد
#گۅشبہفرمانتیمآسیدعلے😎✋
زيارة فاطمة الزهراء عليها السلام :
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ اَلسـَّلاممُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
#یازهرا(سلاماللهعلیها)..!
#نشر
ᬉداࢪاݪقرار
رفقا ... حلال کنید اگر فعالیت های اخیر مورد رضایتتون نبوده " جبران میکنیم !
و کدامی تان هست که نداند درد درس و حجم فشار آنها بر وقت و روحمان چقدر زجر آور است؟؟
و آیا نمیدانید که ما فعالیت های دگرمان خارج از محدوده ی آموزش افزون شده بر این امتحانات نفس گیر؟؟
و مگر خدا صابرین را دوست نمیدارد!!؟؟ 🙄
رفقا ...
از امشب منتظر رمان فوق العاده جڋاب و تاثیر گذارمون باشید🍃
رمان بسیار زیبایی هست📚
و شدیدا پیشنهاد میشہ "
رمان زیبای نسل سوختہ(:"♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمتاول:
نسل سوخته
دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته... ما نسلی بودیم که ... هر
چند کوچیک ... اما تو هوایی نفس کشیدیم که ... شهدا هنوز توش نفس می کشیدن...
ما نسل جنگ بودیم ...
آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند ... دل خانواده ها رو سوزوند ... جان عزیزان مون رو
سوزوند ... اما انسان هایی توش نفس کشیدن ... که وجودشون بیش از تمام آسمان و
زمین ارزش داشت ... بی ریا ... مخلص ... با اخالق ... متواضع ... جسور ... شجاع ... پاک
... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون ... تمام لغات زیبا و عمیق این زبان
... کوچیکه و کم میاره ...
و من یک دهه شصتی هستم ... یکی که توی اون هوا به دنیا اومد ... توی کوچه هایی
که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن ... کسی که زندگیش پای یه
تصویر ساده شهید رقم خورد ...
من از نسل سوخته ام ... اما سوختن من ... از آتش جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ... غرق خون ... با چهره ای آرام ...
بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...
زیرش نوشته بودن ... "
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ ... نمی دونم ... اما زمان برای من
ایستاد ... محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم فرزند شهیده ... همیشه می گفت ... روزهای بارداری من ... از خدا یه بچه می
خواسته مثل شهدا ... دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
اون روزها کی می دونست ... نفس مادر ... چقدر روی جنین تاثیرگذاره ... حسش ...
فکرش ... آرزوهاش ... و جنین همه رو احساس می کنه ...
ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم ... مثل شهدا ...
اون روز ... فقط 9 سالم بود ...
قسمت دوم: غرور یا عزت نفس
اون روز ... پای اون تصویر ... احساس عجیبی داشتم ... که بعد از گذشت 19 سال ...
هنوز برای من زنده است ...
مدام به اون جمله فکر می کردم ... منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم ... اما
بیشتر از هر چیزی ... قسمت دوم جمله اذیتم می کرد ...
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره ... مادرم می گفت... عزت نفس داره ...
غرور یا عزت نفس ... کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و
بگم ...
- ببخشید ... عذرمی خوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره ... منم همین طور... اما هر کسی با دو تا
برخورد ... می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه ...خصلتی که اون شب ...
خواب رو از چشمم گرفت ...
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم ...
- من هرگز ... کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن ... به هر کی می رسیدم ازش می
پرسیدم ...
- دوست شهید داشتید؟ ... شهیدی رو می شناختید؟ ... شهدا چطور بودن؟ ...
یه دفتر شد ... پر از خصلت های اخالقی شهدا ... خاطرات کوچیک یا بزرگ ... رفتارها
و منش شون ...
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد ... می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه
... اخالقش ... خصوصیاتش ... رفتارش ... برخوردش با بقیه ...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد ...
خیلی ها بهم می خندیدن ... مسخره ام می کردن ... ولی برام مهم نبود ... گاهی بدجور
دلم می سوخت ... اما من برای خودم هدف داشتم ...
هدفی که بهم یاد داد ... توی رفتارها دقت کنم ... شهدا ... خودم ... اطرافیانم ... بچه
های مدرسه ... و ... پدرم ...
#قسمت_سوم : پدر
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم ... خوب و بد می کردم ... و با اون عقل 9
ساله ... سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم ...
اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم ... که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها
... شدم آقا مهران ...
این تحسین برام واقعا ارزشمند بود ... اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد
...
از مهمونی برمی گشتیم ... مهمونی مردونه ... چهره پدرم به شدت گرفته بود ... به حدی
که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم ... خیلی عصبانی بود ...
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ...
- چی شده؟ ... یعنی من کار اشتباهی کردم؟ ... مهمونی که خوب بود ...
و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ...
از در که رفتیم تو ... مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون ... اما با دیدن چهره پدرم ...
خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد ...
- سالم ... اتفاقی افتاده؟ ...
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ...
- مهران ... برو توی اتاقت ...
نفهمیدم چطوری ... با عجله دویدم توی اتاق ... قلبم تند تند می زد ... هیچ جور آروم
نمی شد و دلم شور می زد ... چرا؟ نمی دونم ..
الی در رو باز کردم ... آروم و چهار دست و پا ... اومدم سمت حال ...
- مرتیکه عوضی ... دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که... من رو با این سن و هیکل
... به خاطر یه الف بچه دعوت کردن ... قدش تازه به کمر من رسیده ... اون وقتبه خاطر
آقا ... باباش رو دعوت می کنن ...
وسط حرف ها ... یهو چشمش افتاد بهم ... با عصبانیت ... نیم خیزحمله کرد سمت
قندون ... و با ضرب پرت کرد سمتم ...
- گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ ...
قسمت چهارم: حسادت
دویدم داخل اتاق و در رو بستم ... تپش قلبم شدید تر شده بود ... دلم می خواست گریه
کنم اما بدجور ترسیده بودم ...
الهام و سعید ... زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه ... این، اولین بار بود ...
دست بزن داشت ... زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ... ولی دستش روی من
بلند نشده بود... مادرم همیشه می گفت ...
- خیالم از تو راحته
و همیشه دل نگران ... دنبال سعید و الهام بود ... منم کمکش می کردم ... مخصوصا
وقتی بابا از سر کار برمی گشت ... سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن ... حوصله
شون رو نداشت ...
مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه ... سخت بود هم خودم درس بخونم
... هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم ... و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو
جمع کنم ...
سخت بود ... اما کاری که می کردم برام مهمتر بود ... هر چند ... هیچ وقت، کسی نمی
دید ...
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم ... و محیط خونه رو
در آرامش نگهدارم ...
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... از اون شب ... باید با وجهه و تصویر جدیدی از
زندگی آشنا بشم ... حسادت پدرم نسبت به خودم ... حسادتی که نقطه آغازش بود ... و
کم کم شعله هاش زبانه می کشید ...
فردا صبح ... هنوز چهره اش گرفته بود ... عبوس و غضب کرده ...
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون ... سعید هم عین همیشه ... بیخیال و توی عالم
بچگی ... و من ... دل نگران...
زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم ... می ترسیدم بچه ها کاری بکنن ... بابا از
اینی که هست عصبانی تر بشه... و مثل آتشفشان یهو فوران کنه ... از طرفی هم ...
نگران مادرم بودم ...
دوستان در صورتی کہ خواستید برای
گروه یا کانالتون کپی کنید🖇
حتما به پیوی بنده مراجمعہ کنید📍
رمانش کاملا اخلاقی و فوق العاده مذهبی کہ شاید رو زندگی خیلی هاتون اثر بزاره🍃✋🏼
@Istadeh_313
زيارة فاطمة الزهراء عليها السلام :
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ نَبِىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ حَبيبِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَليلِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ صَفىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَمينِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ اَلسـَّلاممُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
#یازهرا(سلاماللهعلیها)..!
#نشر
حسیــــن جـــان...):"
اگــر از دست مــن غـــرق گـنه دلگیـــری
بـا نبردن به حــــــرم قصد تلافی داری؟؟؟🖤✨
@oshaghol_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻این اذان مخصوص شماست!
#تصویری
@Panahian_ir
ᬉداࢪاݪقرار
حسیــــن جـــان...):" اگــر از دست مــن غـــرق گـنه دلگیـــری بـا نبردن به حــــــرم قصد تلافی داری؟
به همان کس که به میزان خدا هست محک
هر کجا سفره ی عشق است حسین است نمک✨
@oshaghol_hosein
ما که بر صاحب این عشق #ارادت داریم
ما که انگیزه ی بر گشت به #فطرت داریم❣
یک نفس تا به #خدا بُعد مسافت داریم
باز هم در سرمان شور #زیارت داریم✨
@oshaghol_hosein
4_738080728134191352.pdf
857.9K
#ساعتےکتاب
نیمه پنهان ماه✨
شہید باکرے بہ روایت همسرشان❣
رفقا مطالعہ کنید دلنشینہ💛❤️
نوش جان روحتان🌈
منبع:کافه کتاب
@oshaghol_hosein