✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#فـرارازجهنـم🔥
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتچهارم
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود …
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم … نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود …
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود …
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته … .
همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …
اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … .
برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … .
همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید …
اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … .
واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … .
اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم …
توی فیلم ها دیده بودم ...
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۹۶
بی قیمت ام و جز تو خریداری ندارم...
😭😭😭😭😭😭
صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا اَبَاعَبْدِاللهِ الْحُسَیْن
🎙حاج مهدی رسولی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🍂.
#سلامامامزمانم✋
یاصاحبالزمان ؛
تلافی سیلیِ کوچه آرزوی ماست
برگرد و روی غیرتِ ما هم حساب کن ...
#اللهمعجللولیکالفرج
#نحنابناءالزهرا
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق
ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
#امامحسنیام💚
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•🩶•
-آࢪامـش!؟
#کلاماللّھ..!(:
منْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ؛
هر که از خدا پروا کند، خدا راهی برای
بیرون رفتن از تنگناها برای او باز می کند.
| سوره طلاق آیه ۲ |
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🍂.
حسنجانِدلم
زهراحرمنداشت،توهمبیحرمشدی
ازکـودکیهمیشــههــوادارمـادری
#ایعصایدستمادردستماراهمبگیر
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
سلاممنبهمادریکهپهلویش
شکستهاست
دلشولیشکستهترزگفتههای
حیدراست
#یامولاتیفاطمةاغیثینی
#فاطمیه🖤
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🍂.
#حدیث
امام رضا علیهالسلام:
دعا سلاح مؤمن و ستون دین و روشنایی آسمان و زمین است.
#سلامبرامامرئوفعلیهالسلام
#چهارشنبههایامامرضایی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.
مقداد از کوچه بنی هاشم می گذشت که #عمر (ملعون) ، سد راه او شد.
به مقداد گفت: از کجا می آیی؟
مقداد جواب داد : از خانه ی مولایم #امیرالمؤمنین (علیه السلام)،
عمر (لعنت الله علیه) تا این سخن را شنید یک سیلی محکم به مقداد زد و مقداد نقش زمین شد و شروع کرد به گریه کردن...
عمر (ملعون) مضحکانه گفت : درد داشت که گریه میکنی؟
مقداد جواب داد : گریه من به خاطر سیلی خوردنم نیست، به خاطر این است که با این دست سنگین، دختر #رسول_خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سیلی زدی.
حالا احساس سیلی خوردن #فاطمه (سلام الله علیها) را حس میکنم....
📚 بحارالانوار،جلد ۴۳
اسناد سیلی زدن به صورت فاطمه زهرا سلام الله علیها...
🔻مدرک اول :
پیامبراکرم فرمودند؛
یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) !
گریه میکنم از ضربت بر فرق تو و سیلی برگونه فاطمه (سلام الله علیها)
📚امالی صدوق(تحقیق قسم دراسات الاسلامیه)۱۹۷
📚اثبات الهداة۲۸۱/۱(حرعاملی)
📚بحارالانوار۲۸/۵۱و۱۴۹/۴۴
📚عوالم العلوم۳۹۷/۱۱
🔻مدرک دوم :
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود؛
عمر (لعنت الله)، چنان به صورتم سیلی زد که گوشوارهام از گوشم کنده شد...
📚الهدیةالکبری۱۷۹
📚بحارالانوار۳۴۹/۳۰
📚بیت الاحزان۱۲۱(شیخ عباس قمی)
📚مجمع النورین۱۴۷(مرندی)
📚الهجوم علی بیت فاطمة۴۵۲(عبدالزهرامهدی)
🔻مدرک سوم :
از #امام_صادق (علیه السلام) نقل شده :
عمر بن خطاب(لعنةالله علیه) ، به حضرت زهرا (سلام الله علیها) گفت :
نامه رد #فدک را به من بده،
حضرت از دادن نامه امتناع کردند،
سپس عمربن خطاب (لعنة الله علیه)، سیلی به صورت او زد...
گویا میبینم که گوشواره از گوشش بر زمین افتاد...
📚الاختصاص۱۸۵(شیخ مفید)
📚بحار الانوار۱۹۲/۲۹
📚فاطمة بهجةقلب المصطفی۵۴۶/۲
🔻مدرک چهارم :
عمر (ملعون) گفت:
پس از روی مقنعه چنان سیلی به صورتش زدم که گوشوارهاش کنده شد و بر زمین پرت شد.
📚بحارالانوار۲۹۴/۳۰
📚 مدرک پنجم :
گفته رسول الله (صلی الله علیه و آله) ؛
تو اولین نفری هستی از #اهل_بیتم ک به من ملحق میشوی ، بعد از من ظلم و ناراحتی به شما می رسد تا جایی که تو را می زنند خداوند قاتل تو را لعنت کند.
📚کتاب سلیم بن قیس صفحه ۹۰۷
و...
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺻﻠّﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ؛
ﺍﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ(سلام الله علیها) !
ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺨﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻘﺮﺏ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺮﺍﯼ مبغض تو و او ﮐﻪ ﺣﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻏﺼﺐ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﮐﻨﻨﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ( #ﺩﻭﺯﺥ) ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻤﯽﺳﺎﺯﺩ.
📚 ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ، جلد ۷۶ صفحه ۳۵۴
يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمة عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج🤲
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ✨
#فاطمیه💔
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
48.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی در محضر رهبری۱۴
حاج غلامرضا سازگار - مداحی در حضور رهبر معظم انقلاب ، در دیدار خانواده شهداء واقعه ۷تیر و شهداء مدافع حرم ۱۳۹۵/۴/۵
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..
سَختاست تَماشایزمینخُوردنمَادر
ایوِای که اینقُرعهبهنامحَسن افتاد
اِی مآدَری ترین پِسَرِ عآلَم ¹¹⁸
حسن غریبِ مادر...❤️🩹...
بِمیرَم بَرا غُربَت این شَب هات
شآهِ سِپید موُیِ بَقیع...🖤...
السَّلامُ عَلَيْكِ يا أُمَّ الحَسَنِ....
#فاطمیه
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...🖤
#السلامعلیکیافاطمةالزهراءس
شهادت صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را محضر آقا امام زمان و شما بزرگواران عرض تسلیت مینماییم.
#آجرکاللهیاصاحبالزمان 🏴
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🥀💔•
دلم برای امام غریبم خون است
چگونه تاب آورد دیدن سیلی به گوش مادر را، چگونه تاب آورد پهلوی شکسته را، چگونه تاب آورد به بستر خوابیدن مادر را تا چه زمان آن درب نیمسوخته قاتل امام مظلوم من شد؟
پسر باشی و غیرتالله و جلوی چشمت سیلی به مادرت بزنند؟
چقدر سنگین است غم مادر... :)😔
#غریبمادرحسـن
#مادرمیازهرا_س
#فاطمیه
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
12-Fatemie-Aval[Shab4]-1396[1439]-Mohsen Saemi-Shoor[03].mp3
3.42M
.
دعا می خونم زیر لبهام
یه آقایی صدامو داره
تو زندگیم دلخوشیم اینه
امام حسن هوامو داره ...
#تسلیتامامحسـنجـان
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
زمینه سلامٌ علیکِ یا اُمّاه.mp3
17.1M
سلامٌ علیکِ یا اُمّاه
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
تاریخ مداحی ۱۳آذرماه۱۴۰۳
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#فـرارازجهنـم🔥
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتپنجم
توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .
مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … .
بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم …
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …
از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … .
در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود …
تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … .
یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم …
بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم …
پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم …
بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش …
آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … .
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون … بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت … .
رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….
گریه ام گرفت … دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود …
یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد … صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … .
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات ..
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … .
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه … .
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …
یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم …
کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای …
دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون … و از مهمونی زدم بیرون … .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و … .
حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم …
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
288_28288293264884.mp3
5.68M
.🖤🥀.
به سمت زهرا از
حجره دویدم من
عمر جلوتر بود
دیر رسیدم من ...😭💔
دیر رسیدم من ...😭💔
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313