دم اذانی😍🌹
🌴امام حسین علیه السلام
🌴انی احب الصلاة
🌷من به #نماز عشق می ورزم
#نماز اول وقت شفارش #شهدا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
التماس دعا🤲🦋
نماز اول وقتش میچسبه😍👌
السلام علیک یا فاطمه الزهرا س🦋
مادر سادات شما را به
کانال ریحانة النبی س دعوت میکند☺️💚
شرکت و حضور شما افتخاریست برای ما نوکران کانال مادر سادات س💚
منتظر حضور سبزتان هستیم🤩
🦋@oshahid🦋
{💔}
گفت: تجربۍمیخونم؛
قرارهپزشڪبشم🤞🏻
گفتم : بندگۍمیخونم؛
قرارهشهیدبشمツ♥️
#پسرانہ
#یاحیدرڪرار🥀
بافورواردڪردنپستهاازمونحمایٺ
ڪنید:)🌿
چریــــــــــــــــــــکی🧡
به وقت حاج قاســــــــــــــــــــم💚🥀🕊💔😔
دیدۍکہآدَمۍچہِکِشَد؛دَروِداعِجان
بَرمازِهجریاردۅچَندانهَمۍرَۅَد..シ!
202030_1642987532.mp3
8.96M
قلب و دلمو ، آب و گلمو
#کربلایی_جواد_مقدم
#اللﮩـمالرزقنا_ڪربلا
بسیار شنیدنی👌🥀🖤
#این_که_گناه_نیست 🦋
اینکه گناه می کنیم و گناه نمیدونیمِش؛
از خود اون گناه، خیلی بدتره!
گناه یعنی
بایستیم جلوی خدا، و بگیم نــه!
هیچ نَه گفتنی رو،کوچیک نشمار،
ببین به کی نه گفتی.
#استاد_شجاعی 🎤
انگیــــــــــــــــــــزشی💛
⭕️کلیشه صلوات ابتر!
✅ "صلی الله علیه وآله" (صلوات صحیح)
❌ "صلی الله علیه وسلم" (صلوات ابتر)
❌ "ﷺ" (کلیشه صلوات ابتر)
🔻روزی در كنار كعبه مردى به پرده كعبه آويخته ومیگفت: اللهم صل على محمد؛ امام باقر (علیه السلام) به او فرمود: اى بنده خدا! صلوات را ابتر نكن و به حق ما اهل بیت پیامبر ستم نكن، بلکه بگو: خدايا بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست.
#صلوات_ابتر
#نشر_حداکثری
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
⭕️کلیشه صلوات ابتر! ✅ "صلی الله علیه وآله" (صلوات صحیح) ❌ "صلی الله علیه وسلم" (صلوات ابتر) ❌ "ﷺ"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺🍂༻
-
-
عزاعزاۍحضرتپیغمبره✨
-
-
🍁•¦➺ #استورۍ_مذهبۍ
🏴🏴
✨امام مجتبی علیه السلام:
«من عَبَدَ الله؛ عبَّدالله علي کل شيء»
هر كس خدا را بندگی كند،
خدا همه چيز را بندهی او میگرداند.
📒مجموعه ورام ص ۲۲۷
حدیث روز💚🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود🌸
#استاد_پناهیان👤
#شنیدنی و #عالــــــی👌
🖤یڪ روز و دو روز #گریہ بهر شما ڪم اسٺ...🍁
🕯بــایـد دو دهـہ بــراے شـمـا گـریـہ ڪـنـیـم...😭
😢وللهِ #غـلـط گــفــتـم و بــایــد یـڪ #عــــمــر...🍁
🕯مـا یـڪـسـره در #عــزاے شما گریـہ ڪنیــم...😭
#شهادت_حضرت_رسول_تسلیت💔🏴
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_تسلیت💔🏴
🌿🌼«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرساختگنبدتوسهمایرانمیشہ…🚶🏻♂💔
ان شاءالله👌🦋🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلممیگیره
حتیآقامشعرقدمقدمنداره..
📲⃟استــــــــــــــــــــوری💚🥀 🖤🕊
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچقدر زیبا
ان شــــــــــــــــــــاءالله👌😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#استاد_عالی
💢اگر امام زمان عجل الله زنده است و بین ماست چرا ما درک نمیکنیم؟؟
•| #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ .💕☁️.
•| #قسمت_صد_و_دوم
•| #رمان
.
ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم
و با اضطراب نگاهش کردم.او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست. پرسیدم:
_چه حرف وحدیثی؟
_شاید درست نباشه بحث رو باز کرد.ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم.
حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود.حاج مهدوی گفت:
_خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم.یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد..ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم. ببینید خواهر خوبم.من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم. حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم.به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود.چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه!
اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند.گفتم:😭
_حاج اقا..بخدا من..بخدا ..
او با مهربانی گفت:
_نیازی به قسم و آیه نیست.من همه چیز رو درمورد شما میدونم.حتی درموررد پدر خدا بیامرزتون.مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟
روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم. او لبخندی زد.گفتم:
_من آبروی پدرم و بردم.هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه..امشب حسابی آقام شرمنده شد.ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم..همه چیزمو.آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن.نه پیش خدا نه پیش خلقش!
پرسیدم:
_پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟
🍃🌹🍃
دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست.گفت: _حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟
آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم.
_پدر بزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند.
من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو.پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم میگرفتند و با خودشون میبردند.من سر نماز جماعت هم دست بردار نبودم.
ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت:
کار من این بود که سر نماز جماعت ،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم.اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز
با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه.گناه داره.. منم با همه ی تخسیم گفتم :به توچه.!! مسجد خودمونه.
دختربچه دست به کمر گفت:مسجد مال همه ست.و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم.مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست.تو دختری برو اونور..
همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات 🍬بهم دادن و گفتن: عمو جون..این دختره.. لطیفه.. نازکه..سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش.
گفتم:خوب میکنم میزنمش.اول اون زد..
🍃🌹🍃
قصه ش به اینجا که رسید
هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم.😫😭 حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:
_منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی. بعد ازاونروز باهم دوست شدیم. قشنگ یادمه چطوری..شما داناتر از من بودین.من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم..ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم.پدر بزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن.
میون گریه تکرار میکردم :
_باورم نمیشه..باورم نمیشه..
حاجی با لبخندی محجوب گفت:
_یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟
با گریه گفتم:_بله..
_اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دایم به مسجدنرفتم.مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت.
با اشک وآه گفتم:
_رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا.. شما.. شما که نمازگزازها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایهی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم..درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام.
او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:
_هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آینده ای.. نامه تون رو خوندم. چندبارهم خوندم...
.
ادامه دارد…
.
نویسنده :
#فــــ_مــقیـمــے .🔭🌸.