eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌤🍃• مدتے‌هست‌ڪه‌جآن‌رفته‌برو‌ن‌ازبدنم تحت‌درمآن‌شفاخانه‌بیتُ‌الحسنـم من‌به‌تنهایۍ‌از‌این‌باده‌نخواهم‌نوشید همه‌اهل‌جهآن‌را‌حسنۍ‌خواهـم‌ڪرد..💚 💚 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌼.`💛.. .💚 🌹 آنھاڪه... ازپل‌ِصراط‌‌‌میگذرند قبلاازخیلی‌چیز‌هاگذشته‌اند؛ بایـــدبگــذری‌تابگــذری‌...!🕊🥀 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
دست علی رو سرمه شاه نجف رهبرمه علی علی اگه میگم از پاکی مادرمه سایه ی بالاسرمه دیونشم دلبرمه همه کس و کار منه اولمه آخرمه 🎊پیشاپیش ولادت آقا امام علی(ع) مبارک باد🎊 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
دهم رجب المرجب💗 ولادت باسعادت کوچک ترین یاور کربلایی🎈 و بزرگ ترین باب الحوائج الی الله❤️ شش ماهه حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)،😍😍 💞حضرت علی اصغر(ع)فرخنده باد💞 💚💚💚💚👏👏👏👏👏👏🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️🍎🍎🍎🍎🍎😍😍😍😍😍😍😍😍👌👌👌👌 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
.💚 😍🌹 تصویر بدون شرح😊👆 بِـه نفسهآۍِ [ تـ.....ـو ] بند است مرآ هر نفسۍ سآیه ات از سـرِ مآ کم نشود🍇✨🌸 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 💚 💚🌹💚 حیفه حقیقتا بمونیم ؛ حیفه ! 💔 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌😍🌹 😂😂😂👌 تفسیرآهنگ وشعرهای کودکان دهه شصت 😅😅🌼🌼🌼🌺🌺🌺 شاد باشید😊👏👏👏👏 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹💚 مشهد... نیمه های شب... روبروی ایوان طلا... روی فرش های دوس داشتنی صحن.... خیره به گنبد طلا... و اشک...اشک.....اشک.... ‌ اللهم ارزقنا کربلا بحق امام رضا ع♥️ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 بی نظیر از سر توحید احمدی این است که علی رو فقط خطاب کند عرصه ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند آی مرحب برو کنار بایست هدف انگار کندن در نیست شیر حق این چنین که می غرد آمده قلعه را خراب کند 🎤 با مداحی: ➖➖➖➖➖➖➖➖ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
✨وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ ✨مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ ✨فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ✨وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا ﴿۱۲۴﴾ ✨و كسانى كه كارهاى شايسته كنند ✨چه مرد باشند يا زن در حالى كه ✨مؤمن باشند آنان داخل بهشت مى ‏شوند ✨و به قدر گودى پشت هسته خرمايى ✨مورد ستم قرار نمى‏ گيرند (۱۲۴) 📚سوره مبارکه النساء ✍آیه ۱۲۴ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• 💕 @oshahid
❣﷽❣ 📚 •← ... 1⃣2⃣ ڪیفم👜 رو انداختم روے دوشم و از روے صندلے بلند شدم، سرم گیجم رفت، دستم رو گذاشتم روے شقیقہ م! بهار نیومدہ بود،تنهایے از دانشگاہ اومدم بیرون، چند قدم بیشتر نرفتہ بودم ڪہ سرم دوبارہ گیج رفت! 😣 از صبح حالم خوب نبود،چندبار چشم هام رو باز و بستہ ڪردم! هر آن ممڪن بود بخورم زمین،دستم رو گذاشتم روے درختے ڪہ ڪنارم بود و نشستم همونجا! 😣🌳 صداے زنے اومد: _خانم حالتون خوبہ؟ 😟 بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم بہ زور لب زدم: _میشہ برام یہ تاڪسے🚖 دربست تا تهران بگیرید؟! 😥 اومد نزدیڪم،چادرش رو با دست گرفت و گفت: _میخواے ببرمت درمانگاہ؟! اینطورے تا تهران ڪہ نمیشہ!😧 دوبارہ دستم رو گذاشتم روے درخت✋🌳 و بلند شدم نفس عمیقے ڪشیدم: _نہ ممنون! 😣 دستم رو گرفت: _مگہ من میذارم اینجورے برے؟!حالت خوب نیست دختر!😐 خواستم چیزے بگم ڪہ دستش رو پیچید دور شونہ هام و راہ افتاد. همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت: _حسینیہ ے ما سر همین خیابونہ بعضے از بچہ هاے دانشگاہ میخوان بیان روضہ،💚بریم یڪم استراحت ڪن تاڪسے هم برات میگیرم!😊 بدون حرف باهاش رفتم، چشم هام بہ زور باز بود فقط فهمیدم وارد مڪانے شدیم! حسینیہ سیاہ پوشے🏴 ڪہ خالے بود! ڪمڪ ڪرد بشینم ڪنار دیوار و گفت: _نیم ساعت دیگہ روضہ س 💚 تا بقیہ نیومدن خوبت ڪنم!😊 زن دیگہ اے وارد شد،با تعجب😳 نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت! 🌸🌸🌸 سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و چشم هام رو بستم، چند دقیقہ گذشت.... حضور ڪسے رو ڪنارم احساس ڪردم اما چشم هام رو باز نڪردم،زنــ🌸ـے گفت: _دخترم نمیخواے بلند شے؟! صدا برام غریبہ بود،بے حال گفتم: _حالم خوب نیست!😣 +یعنے نمیخواے تو مجلســ🌸ـم ڪمڪ ڪنے؟! 🌸🌸🌸 با تعجب چشم هام😳 رو باز ڪردم اما ڪسے ڪنارم نبود! با صداے بلند گفتم: _خانم! زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود با لبخند😊 اومد سمتم، لیوانے🍶 گرفت جلوم و گفت: _بیا عزیزم برات خوبہ! فڪر ڪنم فشارت افتادہ! همونطور ڪہ لیوان رو از دستش مے گرفتم گفتم: _تو چے ڪمڪ تون ڪنم؟! با تعجب😳 نگاهم ڪرد. _مگہ من ڪمڪ خواستم؟! ڪمے از محتواے لیوان نوشیدم و گفتم: _بلہ!گفتید بلند شو مگہ نمیخواے تو مجلسم ڪمڪ ڪنے! سرش رو بہ سمت پشت برگردوند و رو بہ اتاقے ڪہ بود گفت: _خانم مرامے! 😐 خانمے ڪہ دیدہ بودم اومد بیرون و گفت: _جانم! +این رسمشہ از مهمونے ڪہ حال ندارہ ڪمڪ بخواے؟!😐 خانم مرامے با تعجب گفت:😳 _من ڪے ڪمڪ خواستم همش ڪہ ڪنار شما بودم! با تعجب نگاهشون ڪردم _خودم صدا شنیدم!😟 حال بدم فراموش شد! انقدر حالم بد بودہ ڪہ توهم زدم!😧 با شڪ نگاهم ڪردن، خانمے ڪہ ڪنارم بود گفت: _از بچہ هاے دانشگاهے؟ سریع گفتم: _بلہ! +تو دانشگاہ قرص دادن بهت، براے درس خوندن و این حرف ها!😏 نگاہ هاشون👀👀 اذیتم میڪرد، نہ بہ اون ڪمڪش نہ بہ این نگاہ و حرفش! دلم شڪست،💔😢با بغض بلند شدم همونطور ڪہ میرفتم سمت در گفتم: _نمیدونم روضہ اے ڪہ اینجا میگیرید چقدر قبولہ؟! از حسینیہ اومدم بیرون، 😔😢چندتا از دخترهاے چادرے دانشگاہ مے اومدن سمت حسینیہ! رسیدم سر ڪوچہ، سهیلے رو دیدم ڪہ با عجلہ مے اومد بہ این سمت، زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود اومد ڪنارم و گفت: _بهترہ با ایشون صحبت ڪنے! و بہ سهیلے اشارہ ڪرد،با عصبانیت گفتم:😠 _خانم خجالت بڪش،حالم بد بود جرمہ؟! صدام بہ قدرے بلند ڪہ سهیلے نگاهمون ڪرد. با عصبانیت رو بہ سهیلے گفتم:😠 _شما ڪہ انقدر خوبے همہ قبولتون دارن بہ این خانم بگید من مشڪلے ندارم و فقط حالم بد شدہ! با تعجب اما آروم گفت:😳😕 _چے شدہ؟ رو بہ زن گفت: _خانم محمدے!😕 زن رفت بہ سمتش و آروم شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن! پوزخندے زدم 😏و راہ افتادم بہ سمت خیابون! صداے سهیلے باعث شد بایستم: _خانم هدایتے! برگشتم سمتش و گفتم: _بلہ! بے اختیار اشڪے از گوشہ چشمم چڪید نمیدونم چرا؟!😢 با نرمش گفت: _بفرمایید حسینیہ!🏴 با ڪنایہ گفتم: _ممنون روضہ 💚صرف شد!😢 +حالا یہ روضہ هم از من صرف ڪنید!شما رو مــ🌸ـادر دعوت ڪردہ و هیچڪس حق ندارہ چیزے بگہ،درستہ خانم محمدے؟ زن سرش رو انداخت پایین 😔 و گفت: _واقعا عذر میخوام! آخہ از این موردها داشتیم! بے توجہ گفتم: _قبول باشہ!خدانگهدار محمدے سریع دستم رو گرفت با شرمندگے گفت: _ایام فاطمیہ🏴 س تو رو خدا دل شڪستہ از پیشم نرو!😔😢 دلم لرزید،ایام فاطمیہ بود! صداے زن پیچید تو گوشم!دخترم! سهیلے رفت سمت حسینیہ، من هم دنبال محمدے ڪشیدہ شدم تو حسینیہ،با خجالت بہ جمع نگاہ ڪردم و گفتم: _من چـــ✨ــادر ندارم،یہ جورے میشم! محمدے لبخندے زدے و گفت: _الان برات میارم!😊 سر بہ زیر نشستم آخر مجلس،محمدے با چادرے مشکے اومد سمتم و گفت: _بفرمایید! چادر رو از دستش گرفتم و زیر لب تشڪر ڪردم،چادر رو سر کردم ✍لیلی سلطانی
❣﷽❣ 📚 •← ... 2⃣2⃣ ڪلید رو انداختم تو قفل و در رو باز 🔓ڪردم، از حیاط سر و صدا مے اومد، مادرم و خالہ فاطمہ نشستہ بودن روے تخت و میخندیدن!😄😄 با تعجب😳 نگاهشون ڪردم،حواسشون بہ من نبود! خواستم سلام ڪنم ڪہ مریم با خندہ😃 از داخل خونہ دوید تو حیاط امین هم پشت سرش! 😀 با دیدن من ایستادن،امین سرش رو انداخت پایین! بلند سلام ڪردم،مادرم و خالہ نگاهم ڪردن،با دیدنم متعجب شدن! 😳😳 با تعجب گفتم:😕 _چے شدہ؟!چرا اینطورے نگاهم میڪنید؟ مادرم سریع گفت: _هیچے! مریم بهم لبخند زد و احوال پرسے ڪرد، خواستم وارد خونہ بشم ڪہ صداے مادرم اومد: _هانیہ چادر خریدے؟!😊 تازہ یادم افتاد هنوز چادرے ڪہ از خانم محمدے گرفتم روے سرمِ! برگشتم سمت مادرم و گفتم: _اے واے! یادم رفت پسش بدم! ♀ +چادرو؟! _آرہ براے خانم محمدے بود!رفتہ بودم حسینیہ شون💚🏴 روضہ! چشم هاے مادرم گرد😳 شد اما چیزے نگفت! _فردا بهش پس میدم یا میدم سهیلے بدہ بهش! _سهیلے دیگہ ڪیہ؟! سرم رو خاروندم و گفتم: _سهیلے رو نگفتم بهتون؟! _نہ!آدماے جدید رو معرفے نڪردے! +طلبہ س مادرم طلبہ!دانشگاهمون درس میدہ! خالہ فاطمہ و مریم بهم نگاہ ڪردن و خندیدن! معنے نگاهشون رو فهمیدم تند گفتم: _خالہ اونطورے نگاہ نڪنا!هیچے نیست،اے بابا! 😐 بلند شدم برم داخل خونہ ڪہ با ترس گفتم: _تو رو خدا بہ عاطفہ نگیدا!بدبخت میشم میاد دانشگاہ سهیلے رو پیدا ڪنہ!😄 شروع ڪردن بہ خندیدن!😄😃😀 وارد خونہ شدم، چادرم رو درآوردم خواست برم اتاقم ڪہ دیدم سجـ🌟ـــادہ مادرم رو بہ قبلہ بازہ! حتما خواستہ نماز بخونہ خالہ فاطمہ اینا اومدن! آروم رفتم سر سجادہ، چادر مشڪے رو درآوردم و چادر نماز مادرم رو سر ڪردم بوے عطر مشهدش پیچید! خجالت میڪشیدم، انگار براے اولین بار بود میخواستم باهاش صحبت ڪنم، احساس میڪردم رو بہ روم نشستہ! تو دلم گفتم خب چے بگم؟! بہ خودم تشر زدم خیلے مسخرہ اے! لب باز ڪردم:اوووووم.... حس عجیبے داشتم،اون صدایے ڪہ شنیدم، حالا سر سجادہ! رفتم ســـ💫ـجدہ، 😢بغضم گرفت! آروم گفتم: _خیلے خستہ و تنهام خودمونے بگم خدا بغلم میڪنے؟!😭 اشڪ هام شروع بہ ڪردن باریدن!😭 من بودم و خدا و حس سبڪ شدن! احساس ڪردم آغوشش رو و نگاهش ڪہ میگفت من همیشہ ڪنارتم! خوش اومدے!😊 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 3⃣2⃣ استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم: _پاشو بریم چادر رو پس بدم! با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت: _هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر ڪنے! 😕 تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم: _روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از نامحرم ندارہ! 😊 دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم! 😄 خندہ م گرفت،😄 از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت 🏴حسینیہ! بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت: _آخے سال جدید میاد،هانے بے عصاب دلم برات تنگ میشہ! 😇 با حرص گفتم: _من بے عصابم؟! 😬 چشم هاش رو باز ڪرد،نگاهے بهم انداخت و گفت: _نہ ڪے گفتہ تو بے عصابے؟! 😥😀 با خندہ گونہ ش😘 رو بوسیدم و گفتم: _الان ڪہ بے عصاب نیستم!خوبم ڪہ! با تعجب گفت: _خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن،این یہ چیزیش شدہ!😟😀 چیزے نگفتم،رسیدیم جلوے حسینیہ خواستم در بزنم ڪہ خانم محمدے اومد بیرون با لبخند گفتم: _سلام چقدر حلال زادہ!😊 چادر رو از ڪیفم بیرون آوردم و گرفتم سمتش. _بفرمایید دیروز یادم رفت پس بدم ببخشید! لبخندے زد و گفت: _سلام عزیزم،اگہ میخواستم پس میگرفتم!😊 سریع اضافہ ڪرد: _تازہ گرفتہ بودمشا فڪر نڪنے قدیمیہ نمیخوام،قسمت تو بود از روضہ ے خانم!☺️ _آخہ.... 😟 دستم رو گرفت و گفت: _آخہ ندارہ!با اجازہ ت من برم عجلہ دارم!😊 ازش خداحافظے ڪردیم،بہ چادر توے دستم نگاہ ڪردم بهار گفت: _سر ڪن ببینم چہ شڪلے میشے؟ سرم رو بلند ڪردم. _آخہ... نذاشت ادامہ بدم با حرص گفت: _آخہ و درد!هے آخہ آخہ!سر ڪن ببینم!😬😤 با تعجب نگاهش ڪردم. _بهار دڪتر لازمیا!😳 چند قدم ازش فاصلہ گرفتم یعنے ازت میترسم، نگاهے بہ آسمون انداختم و بعد بهار رو نگاہ ڪردم زیر لب گفتم: _خدایا خودت شفاش بدہ!🙏😄 با خندہ بشگونے از بازوم گرفت. _هانیہ خیلے بدے!😃 خندہ م گرفت،حالم تو این چند روز چقدر عوض شدہ بود!😊 چــ✨ــادر رو سر ڪردم،بهار با شوق نگاهم ڪرد و گفت: _خیلے بهت میاد! با لبخند گفتم: _اتفاقا تو فڪرش بودم دوبارہ چادرے بشم!😌 دستم رو گرفت و گفت: _خب حاج خانم الان وقت تشڪر از استادہ! +منو بڪشے هم نمیام از سهیلے تشڪر ڪنم والسلام!😐 بازوم رو گرفت و گفت: _نپرسیدم ڪہ میخواے یا نہ!😕 شروع ڪرد بہ راہ رفتن من رو هم دنبال خودش میڪشید، رسیدیم جلوے دانشگاہ نفس نفس زنون گفت: _بیا برو ارواح خاڪ باغچہ تون!من دیگہ نا ندارم!😄 با حرص نگاهش ڪردم، 😤😬 از طرفے احساس میڪردم باید از سهیلے تشڪر ڪنم! با تردید وارد دانشگاہ شدم،از چند نفر سراغش رو گرفتم،یڪے از پسرها گفت تو یڪے از ڪلاس ها با چند نفر جلسہ دارہ! جلوے در ایستادم تا جلسہ شون تموم بشہ، همون پسر وارد ڪلاس شد،در رو ڪہ باز ڪرد سهیلے رو دیدم داشت با چندنفر صحبت میڪرد، پسر رفت بہ سمتش و چیزے گفت و با دست بہ من اشارہ ڪرد! شروع ڪردم بہ نفرین ڪردنش!😬 مے مردے حرف نزنے آقا پسر خب ایستادم بیاد دیگہ! سرم رو برگردوندم سمت دیگہ یعنے من حواسم نیست! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود،نفسے ڪشیدم و سرم رو برگردوندم سمتش! در ڪلاس رو بست و چند قدم اومد🚶 بہ سمتم! _با من ڪار داشتید؟! هول ڪردہ بودم و خجالت مے ڪشیدم شاهد قسمت هاے بد زندگیم بود! با تردید گفتم: _خب راستش.... بہ خودم گفتم هانیہ خدا ڪہ نیست بندہ ے خداست، اون بخشیدہ پس نگران چے هستے؟! این بیچارہ هم ڪہ بهت چیزے نگفتہ و فقط ڪمڪت ڪردہ اومدے تشڪر ڪنے همین! آروم شدم. آروم اما محڪم گفتم: _سلام وقتتون رو نمیگیرم بعداز جلسہ باهاتون صحبت میڪنم. دست بہ سینہ شد و گفت: _علیڪ سلام اگر ڪوتاهہ بفرمایید! لحنش مثل همیشہ بود جدے اما آروم نہ با روے اخم آلود!👌 _اومدم ازتون تشڪر ڪنم،بابت تمام ڪمڪ هایے ڪہ بهم ڪردید اگه شما ڪمڪ نمے ڪردید شاید اتفاق هاے بدترے برام مے افتاد!😥😔 زل زد بہ دیوار پشت سرم و گفت: _هرڪارے ڪردم وظیفہ بودہ!فقط التماس دعا! تند گفتم: _بلہ اون ڪہ حتما!خدانگهدار خواستم برم ڪہ گفت: _چادرتون مبارڪ!یاعلے!✋ وارد ڪلاس شد،نگاهے بهش انداختم ڪہ پشتش بہ من بود! صبر نڪرد بگم ممنون! ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣2⃣ شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت: _آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟😁 با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! 😄🙈 همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم: _شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!😄😬 مادرم با حرص گفت: _واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!😬 دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم💑 نشستم، شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! 😃 مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد🎂 هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! 😌 دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم: _من باز مے ڪنم!😊 آیفون رو برداشتم: _بلہ! صداے عمو حسین اومد: _مهمون بے دعوت نمیخواید؟😀 همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم: _بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم: _عاطفہ اینا اومدن!😊 زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم، خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت: _دختر امون بدہ! 😄 عاطفه دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت: _هین هین تولدت مبارڪ!😍🎂 لبخندے زدم و گفتم: _مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!😄 سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن، مریم بغلم ڪرد و گفت: _تولدت مبارڪ خانم خانما!☺️ با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت: _تولدتون مبارڪ! سرد گفتم: _ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ!🎂9⃣1⃣ اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!☺️ همہ مشغول روبوسے 😘😍و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے🍰 رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت: _امسال سال خیلے خوبیہ!😊 بے اختیار گفتم: _آرہ! مریم با شیطنت گفت: _ڪلڪ یہ خبرایے هستا!😉 بے تفاوت گفتم: _نہ از اون خبرا!😌 همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت: _مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟😕 عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت: _داش غیرت!😉 پدرم بہ شوخے گفت: _اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت: _پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.👰 با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم: _بلہ ولے براے عروسے شهریار!😉 همہ با هم اووو گفتن😯 و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت: _هانے جدے میگے؟😍 در گوشش گفتم: _آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!😁 عاطفہ با ناراحتے گفت: _ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود!😒 بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد، پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت: _حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!😊😍 قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین!😄 عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم: _گفتم ڪہ خل و چلہ!😄 عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!☺️🙈خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت: _صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!😊 خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم!😕 خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! 💔زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن، امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین☺️🙈☺️ و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت: _هانیہ شمع ها آب شد! 🎂تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم 🙂و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم: _نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣2⃣ آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید: _هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟 نگاهش کردم و گفتم: _آره!😌 دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت: _عاطفه اون لباسو ببین!😍 عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت: _لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت: _بله!بله!😉 با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم: _اینجا مجردم هستا!😄 عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت: _دخملمون چطوله؟😍 مریم لبخندی زد و گفت: _خوبه!☺️ با تعجب گفتم: _مگه جنستیش معلوم شده؟!😳 مریم با شرم گفت: _چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم: _خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐 مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم: _سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم: _سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم: _من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:🗣 _هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید!😊 دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم: _از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت: _چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت: _حنانه!😬 حنانه بدون توجه به سهیلی گفت: _ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊 _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊 حنانه با ذوق گفت: _آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄 از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم: _خدا متاهلشون کنه!😄 حنانه با اخم مصنوعی گفت: _خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁 سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀 با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت: _میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆 از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم: _من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊 _خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت: _حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت: _خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:😊 _خداحافظ. رو به سهیلی گفتم: _خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت: _خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت: _متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂 و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم: _مگه من چی گفتم؟! ..... ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💕به نام دوست 🌸گشاییــم 💕دفتر دل را 🌸به فر عشــق 💕فروزان کنیـم 🌸محفــل را 💕به نام خـدای 🌸حسابگر،حسابساز 💕حسابــرس وحسابــدار 🌸زمین و آســمان 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ﷽ سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت ⛄️ امروز سه شنبه ☀️ ۵ اسفند ١٣٩٩ ه. ش 🌙 ١١ رجب ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ٢٣ فوریه ٢٠٢١ ميلادى 🌸ســــلام 🌿صبح زیبـاتـون بخیر 🌸وسرشار از اتفاقهای عالی 🌿امیدوارم 🌸زندگی به کامتون 🌿خوشبختی سرنوشتتون 🌸وآفتاب عشق مهمان 🌿همیشگی دلتون باشه 🌸صبح زیبـاتون پر ازنور امید 🌸وعشق به خالق مهربون ♥♥ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🌷صبحتون معطر به ‌عطر خوش صلوات 🌷🍃 اَللّهُمَ 🌷🍃 صَلَّ 🌷🍃 عَلی 🌷🍃 مُحَمَّدٍ 🌷🍃 وَآلِ 🌷🍃 مُحَمَّد 🌷🍃 و َعَجِّل 🌷🍃 فَرَجَهُم 🌷🍃 وَ اَهلِک 🌷🍃 عَدُوَّهُم... 🌷🍃 اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل 🌷🍃 لِوَلیِّــــکَ الفَـرج ♥♥ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
🌸🍃قرار عاشق ی 🌺سردار سر بريده ی دنيا، سلام عشق 🍁عاليجناب حضرٺ دريا، سلام عشق 🌼شمس و قمر به گنبدتان بوسه ميزنند 🍂خـورشيد ڪـربلای معلی، سلام عشق 🌻صلي الله عليڪ يااباعبدالله ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
💛 🌼🍃 عشـق، هـر روز بہ تڪرار تـو بـر مےخیـزد 🌼🍃 اشڪ، هــر صبح بہ دیدار تو بـر مےخیـزد 🍂 اے مسافر! بہ گلاب نگهم خـواهم شست 🍂 گرد و خاڪے ڪه ز رخسار تـو بـر مےخیزد 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
سرچشمه عشق با علی آمده است... گل کرده بهشت تا علی آمده است... شد کعبه حرم خانه میلاد علی(ع) کز کعبه صدای یا علی آمده است... پیشاپیش 💐ولادت حضرت علی(ع) مبارک باد💐 ♥♥ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
💚 🌹 پنجم اسفند ماه روز بزرگداشت خواجه نصیر الدین طوسی   و روز مهندس بر همه آنانکه مهندس وجود خویشند مبارک باد...💐 برای مهندسین بن بستی وجود ندارد، آنان یا راهی خواهنـد یافت یا راهی خواهند ساخت👏👏👏👏👌 ♥♥ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯
❤️💫مرد آنست که سنگ زیرین ⚪️💫آسیا باشد ❤️💫تقدیم به تمام پدران ⚪️💫غیرتمندی که برای لبخند ❤️💫خانواده شان ⚪️💫جان هم میدهند ❤️💫پدرانی که کمر خم میکنن ⚪️💫برای ایستادن خانواده ❤️💫پیشاپیش روز پدر مبارک🎉🎊 ♥♥ ╭─═ঊঈ. 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╮ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ╰─═ঊঈ 🌷❤️ 🌷ঊঈ═─╯