❣﷽❣
۩؎اقامه میکنیم برای دفع بلای عظیم عصر غیبت و طلوع آفتاب صبح ظهور چله نشینی زیارت عاشورای حسینی را...
#چله_زیارت_عاشورا🍁
🖤چله زیارت عاشورا
🤲متوسل میشویم به امام حسین علیه السلام
💚نیت اول برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج و روزی #100 صلوات به نیت امام زمان عج و امام حسین و 14معصوم
💙انشاءالله شفای همه بیماران کرونایی
💖ازدواج جوانان
💙عاقبت بخیری
💖بچه دار شدن
💚شفای بیماران
💜صاحب خونه شدن
🤲 برای سلامتی حاجت روایی خودتون و خانوادتون دوستاتون دعا کنید
ان شاالله به حق امام حسین (ع) همگی حاجت روا بشیم
به نیت حاجت روایی عزیزانے کہ در چلہ شرکت کردند
♥️ان شالله همگی حاجات روای بخیر بشین به درخواست دوستان عزیز ♥️
❣هر روز میخوانیم❣
التماس دعا، دعا فرج🤲
🖤🖤🖤
@Ashghaneemamezaman313
#عصــــــــــــــــــــرانه🥀🖤☕️
اینهمچاییروضه؛بفرمایید😌
🖤بیجهتدنبالبرهانوکلامو منطقیم
چای بعد از روضه کافر را مسلمان میکند !🍃😭
#عصرتون_حسینی🥀🖤
📒⃟🌼🌻
تعرےف من از عشق همان بود که گفتم
در بند کسے باش که دربند حسےن است😍
♥️•| #عاشقــــــــــــــــــــانه💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
#مهندسی_آرزوها 🦋
بعضی از آرزوها؛
مثل سَـراب، فقط از دورقشنگند!
اما دلبستگی مون به اونها
و اصرارمون برای تحقق شون
چشمامونو بروی واقعیت می بندن.
بیشتر دقت کنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
♥️•| #انگیــــــــــــــــــــزشے💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وقتی حاج قاسم خودشو از سوریه برای برگزاری روضهی خونگی به خانهی پدری میرسوند...
♥️•| #بہ_وقــــــــــت_حاج_قاســــم💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌎سخنان اندیشمند مسیحي -کریس هیور- در مورد امام حسین علیه السلام
"امام حسین الگوئي کامل براي تمام انسانیت و نمونه بارز تسلیم در برابر خداوند است؛ ما باید با یادآوري آنچه در "کربلا" گذشته است، کراماتِ اخلاقي حسین را در وجود خودمان بروز دهیم ."
╭─•─•⇝❁♡•🖤•♡❁⇜•─•─╮
╰─•─•⇝❁♡•🖤•♡❁⇜•─•─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها
ماهی ڪه
شهادت ندارد، «شعبان» است
و..
تنها ماهی ڪه
تولد ندارد، «محرّم» است
این یعنی:
حسین"ع"
محور شادے و غم است..🙃♥️
"السلام علیڪ یااباعبدالله الحسین "🥀🖤
#یاحیدرڪرار🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رقیه وارد کرب و بلا شد..💔
#تنها_سه_سال_دارد😭
دﺷـﺖ ﻭ ﺷـﺐ ﻭ ﻃﻔﻞ ﻧﺎﺑﻠﺪ ﻭﺍﻭﯾـلا
ﮔـﺮ ﺷـﻤـﺮ ﺣـﺮﺍﻣـﯽ ﺑـﺮﺳـﺪ ﻭﺍﻭﯾـﻼ...
ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬـﺪﯼ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﭘـﻬـﻠـﻮﯼ ﺭﻗـــــــ ـﯿـﻪ ﻭ ﻟـﮕـﺪ ﻭﺍﻭﯾـﻼ...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🥀🖤
✍🏼در کربلا چه گذشت ...⁉
#محرم🏴
#ورود_امام_به_کربلاء😔
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🥀🖤
🔸️مقتل خوانی
🔸️مسیرحرکت کاروان امام حسین(ع)
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
🔸️مقتل خوانی دوم محرم
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐫کاروان به کربلا رسید...
🎥داستان روز دوم کربلا...
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈••
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
به علت در خواست اعضای محترم کانالمون
کپی کلیه مطالب کانال با ذکر صلوات برای ظهور آزاد است
کپی هر پست=یک صلوات برای ظهور مولایمان💚
اللهم عجل لولیک الفـرجــــ💚
‼️مشڪݪ اونجاسٺ
ڪہ انتشار فیلم های
🔞و⛔️حلالہ 😳😕
🔻ولے بہ خدا و مذهب ڪہ میرسہ ...
میشہ بدون ذڪر منبع حرام! 🚫🤨
⁉️ ... براے زیاد شدن ممبر ڪاناݪ ڪار میڪنیم یا زیاد شدن ݪشڪر امام زمان (عج)؟🥀
⚠️ واقعاً بہ ڪجا چنین شٺابان...؟🤔
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اربعه من الذنب شر من الذنب
چهارتا گناه هست که از خود گناه بدتره!
سخنران:استادمسعود عالے👌
یا امام رضا 💚
باز هم میل زیارٺ ڪرده ایم از راه دور
نیٺ از ما قصد از ما رفت و آمد با شما
ما ڪبوترهای بی بالیم اما آمدیم
لذت پرواز در اطراف گنبد با شما
#السلطان_اباالحسن✋
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♥️•| #بــــــــــہ_وقت_8⃣💚🥀
ــــــــــ ـ ـ ـ ـ❁ـ ـ ـ ـ ــــــــــ
📕⃟♥️
#امام_زمانم_شبتون_بخیر
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحبنظرانند هنوز
لاله ها، شعله کش از سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز . . .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🥀🖤
#شبتون_مهدوی🥀🖤
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_7
بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... علي همه
رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه؛ حتي اصرارهاي مادر علي هم
فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد. تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي
داد... مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد...
اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته... پشت ميز
کوچيک و ساده طلبگيش، خوابش مي برد. بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم
درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش
مي کردم. با اون دست هاي زخم و پوست کنده شده داشت کهنه هاي زينب رو مي
شست... ديگه دلم طاقت نياورد...
همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
– چي شده؟ چرا گريه مي کني؟
تا اينو گفت خم شدم و دست هاي خيسش رو بوسيدم... خودش رو کشيد کنار...
– چي کار مي کني هانيه؟ دست هام نجسه...
نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم... مثل سيل از چشمم پايين مي اومد.
– تو عين طهارتي علي... عين طهارت... هر چي بهت بخوره پاک ميشه... آب هم اگه
نجس بشه توي دست تو پاک ميشه...
من گريه مي کردم... علي متحير، سعي در آروم کردن من داشت؛ اما هيچ چيز حريف
اشکهاي من نمي شد. زينب، شش هفت ماهه بود. علي رفته بود بيرون، داشتم تند
تند همه چيز رو تميز مي کردم که تا نيومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روي زمين،پشت ميز کوچيک چوبيش. چشمم که به کتابهاش افتاد، ياد گذشته افتادم... عشق
کتاب و دفتر و گچ خوردنهاي پاي تخته، توي افکار خودم غرق شده بودم که يهو
ديدم خم شده بالای سرم. حسابي از ديدنش جا خوردم و ترسيدم، چنان از جا پريدم
که محکم سرم خورد توي صورتش... حالش که بهتر شد با خنده گفت...
- عجب غرق شده بودی.
نيم ساعت بيشتر بالای سرت ايستاده بودم...
منم که دل شکسته... همه
داستان رو براش تعريف کردم. چهرهاش رفت توي هم، همين طور که زينب توي
بغلش بود و داشت باهاش بازي مي کرد... يه نيم نگاهي بهم انداخت.
– چرا زودتر نگفتي؟ من فکر مي کردم خودت درس رو ول کردي، يهو حالتش جدي
شد. سکوت عميقي کرد.
-مي خواي بازم درس بخوني؟
از خوشحالي گريهام گرفته بود باورم! نمي شد يه لحظه به خودم اومدم.
– اما من بچه دارم، زينب رو چي کارش کنم؟
– نگران زينب نباش... بخواي کمکت مي کنم.
ايستاده توي در آشپزخونه، ماتم برد. چيزهايي رو که مي شنيدم باور نميکردم. گريهام
گرفته بود. برگشتم توي آشپزخونه که علي اشکم رو نبينه. علي همون طور با زينب بازي
مي کرد و صداي خندههاي زينب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پيگیر کارهاي من
شد. بعد از سه سال، پروندهها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلي دوندگي کرد تا
سوابقم رو از ته بايگاني آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم
کرد؛ اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانيه داره برميگرده مدرسه... ساعت نه و
ده شب وسط ساعت حکومت نظامي، يهو سروکله پدرم پيدا شد... صورت سرخ با
چشمهاي پف کرده! از نگاهش خون ميباريد... اومد تو... تا چشمش بهم افتاد چنان
نگاهي بهم کرد که گفتم همين امشب، سرم رو مي بره و ميذاره کف دست علي...
بدون اينکه جواب سلام علي رو بده، رو کرد بهش...
– تو چه حقي داشتي بهش اجازه دادي بره مدرسه؟ به چه حقي اسم هانيه رو مدرسه
نوشتي؟
از نعرههاي پدرم، زينب به شدت ترسيد! زد زير گريه و محکم لباسم رو چنگ زد...
بلندترين صدايي که تا اون موقع شنيده بود، صداي افتادن ظرف، توي آشپزخونه از
دست من بود. علي هميشه بهم سفارش ميکرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم...
نازدونه علي بدجور ترسيده بود. علي عين هميشه آروم بود... با همون آرامش، به من
و زينب نگاه کرد. هانيه خانم، لطف مي کني با زينب بري توي اتاق؟
♥️⃟•🌻↯↯