#یاد_خدا۴۵
✘ کسی که به انسِ با خدا احساس نیاز نمیکند، هنوز بالغ نشده است!
• وقتی کسی نفهمیده تنها برای فهم «عشق» و رسیدن به عاشقی به دنیا آمده، یک عمر زندگی میکند ولی هرگز به بلوغ عشق نمیرسد.
• اما کسی که در بخش انسانی بالغ شده، ذکر (یاد) کار ارزشمند و مهم زندگی اوست و به هیچ کس اجازه ورود به حریم همنشینی با معشوقش را نمیدهد. .
@ostad_shojae I montazer.ir
استوری یاد خدا 45.jpg
700.8K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ
#یاد_خدا ۴۵
@ostad_shojae
یاد خدا ۴۵.mp3
9.69M
مجموعه #یاد_خدا ۴۵
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ چطوری میل من به محبت خدا بیشتر میشه؟
√ چطور منم به لذتِ همنشینی با خدا میرسم؟
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : برای رسیدن باید رفت!
✍️ نشسته بودم در اتاق انتظار، داشتم شیر خوردن نوزادی را تماشا میکردم!
و لبخند مادرش را که بیش از نوزادش مست این زیباترین اتفاق هستی بود.
او صاحب اسم رزّاق خدا بود و شاید نمیدانست که اینهمه مستیاش از شیر دادن، از کدام حقیقت هستی میآید.
• در همین حین بود که مادری به همراه دختربچهی دوسالهاش وارد اتاق شد و تا دید نوزادی در آغوش مادرش شیر میخورد حواس دخترک را پرت کرد و او را به سمت بیرون راهنمایی کرد و بعد از دقایقی بدون دخترش برگشت!
• وارد که شد عذرخواهی کرد و گفت : داریم عادت شیر خوردن را از دخترم میگیریم، آنقدر در بحران است و غمگین، که هر صحنهای که او را یاد شیرخوردن میاندازد، او را بهم میریزد عجیب!
• لبخند زدیم و نشست...
و شروع کرد از غصهی خودش حرف زدن!
او بیش از دخترکش از این روزهایی که در حال سپری شدن بود، بهم ریخته بود و اشکش بند نمیآمد...
و من تازه فهمیدم چرا باید شاهد این ماجرا میبودم :
√ کندنها و گذشتنها خیلی سختند! خیلی...
مخصوصاً وقتی که تو باید از آغوشی جدا شوی که از خودت به تو عاشقتر است!
از خودت به تو مهربان تر است!
و این جدا شدنِ ظاهری، برای او سختتر است تا تو!
اما سرآغاز یک رسیدنِ جاودانه است.
• گاهی کودک فکر میکند مادرش دیگر دوستش ندارد که دیگر بصرف نوشیدن شیر در آغوشش نمیکشد!
او نمیداند که تمام جانِ مادر در این فراق تب کرده است و درد میکند.
اما این حقیقتِ دنیاست که برای رسیدن باید رفت! و مادر یا پدر کسی است که از خود میگذرد تا تو برسی!
• کارم تمام شد و راه افتادم به سمت خانه!
در میان مکالمهی چند نفر در سالن مترو، فهمیدم چه عصبانیاند از رمضان.
چقدر دلم میخواست ماجرای آن مادر و کودک را برایشان تعریف کنم.
بابا میگفت هیچ کس اندازه خدا بندهاش را لوس نکرده و اینهمه نعمت را در مدلهای مختلف به پایش نریخته !
حالا همین خدا گفته اینها را بگذار کنار سفرهی دیگری برایت چیدهام! باید بلندشی از سفرهی قبلی تا این سفره به جانت مزّه کند!
• و ما چقدر شبیه همان کودک دو ساله از دست خدا عصبانی میشویم. کاش به ما گفته بودند «برای هر رسیدنی باید رفت!» آنهم از چیزی که دوستش داری.
«جهل» شاید تنها عامل « چراها و گِلههای » آدمها از همدیگر است! حتی از خدا!
برای بزرگ شدن هم باید رفت!
باید خود را گذاشت و رفت!
به «چرا» که مبتلا شدیم درحقیقت خوردهایم به دیوارِ جهلِ درون خودمان!
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی #ماه_رمضان
✘ تفاوت روزهی محترمانه با روزهی عاشقانه !
منبع : جلسه اول از مبحث پرتویی از اسرار روزه
@ostad_shojae I montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
✘ برای شبها و روزهای ماه رمضانت باید از الآن نقشه بریزی!
※ بسته محتوایی ویژه «ماه مبارک #رمضان» در لینک زیر:
https://abblink.com/VXiQSw
@ostad_shojae I montazer.ir
خودشناسی در رمضان.mp3
11.26M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
فقط یک گروه قادرند قیمت رمضان را بفهمند و از آن خوب بهره بگیرند!
و این هیچ ربطی به میزان عبادت و سحرخیزی ما در رمضان ندارد!
@ostad_shojae I montazer.ir
#آرشیو_پخش_زنده 📡
پوستر بالا سرفصلهای سخنرانی استاد شجاعی در جلسه شانزدهم
« انسان شناسی در آئینه صحیفه سجادیه» امروز یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ در شهر مقدس #قم میباشد.👆
✘ فایل صوتی این جلسه را نیز میتوانید در آدرس زیر در «آرشیو پخش زنده» وب سایت مدیا منتظر مشاهده نمایید:
media.montazer.ir/انسان-شناسی-در-آئینه-صحیفه-سجادیه-جلس-16/
🎞 منتظر: رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
@ostad_shojae | montazer.ir
#اطلاعیه
✍ دوستانی که در رمضانهای گذشته با ما همراه بودند حتماً یادشان هست برنامههای ویژه سحرها را...
تقریباً از ساعت 00:00 همراه شما بودیم تا اذان صبح با آیتمهای مخصوص سحر.
• امسال هم با افتخار سحرها همراه شمائیم اما شکل بودنمان کمی فرق کرده!
√ از یک و نیم تا دو ساعت مانده به اذان صبح همراه شماییم؛
با ویژه برنامه رادیویی « لاالهالّا تُ »
• این برنامه رادیویی سحرگاهی تولید «استدیو انسان تمام» است که در سی قسمت یک و نیم تا دو ساعته از« رادیوی اختصاصی منتظر » پخش خواهد شد.
• از شب اول ماه مبارک رمضان حدود (یک و نیم تا دو ساعت) قبل از اذان صبح با شما همسفره خواهیم بود در سحرهای ماه مبارک رمضان.
• ویژه برنامه « لاالهالّا تُ » متشکل از میانبرنامهها و آیتمهای عاشقانه و لطیف سحری است به همراه بخش اختصاصی سخنان توحیدی استاد محمد شجاعی.
√ با ما همراه باشید : 👇
live.montazer.ir/radio
«استدیو صدا انسان تمام»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🎧 برنامه رادیویی « لاالهالّا تُ »
ویژه سحرهای ماه مبارک رمضان
از شب اول ماه رمضان، هر سحر
۱.۵ تا ۲ ساعت قبل از اذان صبح
از رادیو منتظر 👇
live.montazer.ir/radio
«استدیو صدا انسان تمام»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#هم_اکنون در حال آماده سازی بسته های ارزاق فاز چهاردهم طرح همدلی به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و سال نو
مشارکت در طرح :حساب مشترک (بانک صادرات) به نام استاد محمد شجاعی ـ سپیده پوررجب
6037697562701133@ostad_shojae
#نهضت_صحیفه_خوانی
※ دعای ۱۱۵ صحیفه سجادیه جامعه
※ هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
• دلواپسیهای یک عاشق از کیفیت ورود به آغوش محبوبش در آستانهی ماه عسل.
هم متن و هم صوت دعا در لینک زیر:
blog.montazer.ir/دعای-صد-و-پانزده-هنگام-فرا-رسیدن-ماه-رم/
@ostad_shojae | blog.montazer.ir
Doa 115 Sahife (1).mp3
14.03M
#صحیفه_سجادیه_جامعه
🎧قرائت استدیویی دعای ۱۱۵
دعای هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
• با صدای محمود معماری
• دلواپسیهای یک عاشق از کیفیت ورود به آغوش محبوبش در آستانهی ماه عسل.
هم متن دعا و هم صوت دعا در لینک زیر:
blog.montazer.ir/دعای-صد-و-پانزده-هنگام-فرا-رسیدن-ماه-رم/
🎼 تولید شده در «استودیو موسیقی انسان تمام»
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مثبت_شما
#استوری صفحه اینستاگرام از پشت صحنه ضبط مجموعه داستان شبهای رمضان ویژه کودکان
🎏 این داستانها طبق رسم سالهای قبل، از شب اول ماه رمضان، مهمان دلبندان ما در خانههای شما خواهند بود.
@ostad_shojae | borna.montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : ما را که به مهمانی دعوت میکنند با خودمان غذا نمیبریم که!
✍️ شیفت شب بودم.
تمام شده بود و حوالی ساعت هفت صبح از پلّهها داشتم میآمدم پایین که یکی از همکارانم یا بهتر بگویم دوستان صمیمیام را دیدم. کمی نگران بنظر میرسید!
تا مرا دید در آغوشم کشید و گفت: هر کسی اگر جای من بود الآن از خوشحالی در پوستش نمیگنجید! ولی مرا حجم زیادی از نگرانی احاطه کرده است.
• گفتم : چرا؟ چی شده؟
گفت: در قرعهکشی بیمارستان برای اعزام کادر درمان به حج، اسم من هم درآمده!
یک لحظه از هیجان خشکم زد! چند ثانیهای گذشت تا بتوانم خودم را جای او بگذارم و حرفش را بفهمم.
• بعد از سکوت کوتاهی نفسی عمیق ناخودآگاه از سینهام خارج شد و گفتم :
شکر خدا هزار بار، حق میدهم به تو! چنین سفری آن هم دعوت یکهویی، دلهره هم دارد.
از من کمکی برمیآید؟
• گفت: من کجا و حج کجا؟ حالا چگونه بروم؟ من در تمام عمرم یکبار حتی در خیالم هم به این سفر فکر نکردم. نمازهایم حتی نماز دست و پا شکستهایست که فقط ظاهرش نماز است! رفتم آنجا چه دعایی بخوانم؟ قرآن خواندنم اصلاً خوب نیست! چکار کنم آنجا حالِ خوبی داشته باشم؟ و ...
• چندین برابر جملاتی که اینجا نوشتم، همه نگرانیهایی بود که تند تند داشت ردیف میکرد.
• حرفش را قطع کردم و گفتم: امشب منتظرت بمانم میآیی منزل ما باهم حرف بزنیم؟
کمی مکث کرد و گفت: بله عصری که شیفتم تمام شد میتوانم مستقیم بیایم.
گفتم با همین لباس ؟
گفت: مگه چشه؟ دفعه اول نیست میخواهم بیایم خانهی شما که... خانهی شما مثل خانهی خودم هست! تو به ریز و درشت همهی زندگی من آگاهی...
گفتم : نه بیشتر از خدا !
• مسخره نگاهم کرد و گفت : دیوانه شدی؟
گفتم : تو برای آمدن به خانهی من، نه هیچگونه تشریفاتی قائلی، و نه نگرانی که چگونه پذیرائیت کنم چون مطمئنی هر چه دارم و ندارم را با تو شریک میشوم.
برای رفتن به خانهی خدا نگران چه هستی؟
• نگاهش به من خیره شد و گفت : اووووف !
ادامه دادم: ما را که به مهمانی دعوت میکنند با خودمان غذا نمیبریم که!
میرویم مینشینیم سر سفره و هر قدر میل داشتیم نوش جان میکنیم. اگر کمی هم سخت گذشت رسم ادب نمیدانیم که گلایه کنیم.
• گفت : شیطان چگونه بازی میدهد آدمها را ... به جای درک شادی و لذت این سفر، داشتم از اینهمه اضطراب، کمکم پشیمان میشدم از رفتن به این سفر.
گفتم : او هم همین را میخواست !
رسم خدا رسم قشنگی است! دست خالیترها، توجه صاحبخانه را بیشتر جلب میکنند. همین که بدانیم هیچ نداریم و فقیریم به این سفره، کافیست!
« ظرف فقر تنها ظرفی است که اینجا پُرَش میکنند.»
• آرام و شاد بغلم کرد و رفت به سمت پلهها.
به پاگرد که رسید برگشت و گفت : میدانم که منظورت از دعوت شامِ امشب برای رساندن حرفت به اینجا و همین نتیجه بود، اما تعارف آمد و نیامد دارد... من شام میآیم آنجا...
و صدای خندهاش خبر از آرامش درونش میداد.
@ostad_shojae