⭕️اسمشون چیه؟ شغلشون؟ و...
داستان دورهمی (دوره رایگان مکالمه)
جلسه نهم👇
استاد سعید 👈 دنبال کنید
جلسه نهم👇
بعد از بیشتر از یک ماه حضور در جلسات دورهمی حالا میخواستم با آمادگی بیشتری وارد این جلسه با حال مکالمه بشوم. جلسات دورهمی به من یاد داد، که یک کلاس انلاین با کیفیت حتی از یک کلاس حضوری هم میتواند موثرتر باشد. این جلسات دورهمی کلاسهای آنلاین را برایم انقدر شیرین کرده بود که دیگر هیچ دید منفی نسبت به کلاسهای آنلاین نداشتم.
راس ساعت با نور تنظیم شده و لباس مناسب آمادهی حضور در کلاس شده بودم. آداب حضور در کلاس آنلاین را با شرکت در جلسات دورهمی کشف کرده بودم و بعد از چک کردن سرعت اینترنتم به جلسهی این هفته پیوستم.
جلسهی قبل را خوب در ذهنم مرور کردم و برای شروع جلسهی امروز لحظه شماری میکردم. استاد سعید هم با دیدن اشتیاق ما خیلی ما را منتظر نگذاشت و رفت سراغ اصل مطلب.
شخصیتهای جدید دورهمی جلوی چشمانمان ظاهر شدند. دختر و پسری که اطلاعات زیادی از آنها نداشتیم با توجه به روند دورهمی میدانستم که کم کم با آنها آشنا خواهیم شد. برخی اطلاعات از روی ظاهر قابل حدس بود و استاد برایمان کار را راحت کرد و با کمک به ما اجازه میداد تا دربارهی هر کدام از این افراد صحبت کنیم.
What’s his job❓ما مهنته
تصاویر هوشمندانه انتخاب شده بود. از روی تصویر و لباسهای آن شخص حدس زدم که باید دانش آموز و یا دانشجو باشد. من با همراهی بچههای دیگر گفتم:
He is a boy!هو ولد
Is he a teacher❓هل هو معلم
No, he is a student.لا! هو طالب جامعي
سوالها و جوابها به راحتی از زبانمان بیرون میآمد و استاد سعید در روند حرف زدن ما صحبتی نمیکرد کلاس ما مانند یک کلاس بحث آزاد انگلیسی شده بود که به راحتی هر کدام از ما سوالات را میپرسیدیم و جواب می دادیم!
Is he married❓ هل هو متزوج
این سوال چالشی استاد سعید برای ما بود! با سکوتمان به او نشان دادیم که دقیق متوجه منظور او نشده بودیم!
استاد سعید با حرکات بدن و دست خود انگشت حلقه را در دست چپش (💍👀) با ایما و اشاره به ما نشان داد و یکی از بچهها بعد از کشف سوال سریع پاسخ داد:
No! He is not marriedهو غیرمتزوج..لا
بله درست بود او متاهل نبود! از روی تصویر میشد تشخیص داد. کم کم متوجه سوال استاد شدم میخواستیم دربارهی وضعیت تاهل آن پسر صحبت کنیم!
"مجرد" در زبان انگلیسی چه میشود؟
ادامه این داستان را به همراه ویدیو جلسه را در لینک های زیر دنبال کنید....
انگلیسی
عربی
دورهمی رایگان مکالمه
دوشنبه شب ها
ساعت ۲۱:۰۰
دوستانتون را دعوت کنید
استاد سعید 👈 دنبال کنید
هدایت شده از کوله پشتی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا اربعین چی نیاز داریم ؟
https://eitaa.com/ostadsaeedcom/3360
با ارسال این پست دیگران را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غير از Goodbye خداحافظی بلدی؟
یکی از شاخص های رشد زبانی و نزدیک شدن شما به گویشوران اصلی زبان ها (natives) آشنايى و استفاده از معادل های مختلف و كلمات مترداف و هم معنا است.
خداحافظی یکی از عبارات پرکاربرد در گفتگوی روزمره است که با توجه به موقعیت و رسمی یا غیر رسمی بودن گفتگو متفاوت خواهد بود.
در این ویدیو با چندین روش دوستانه و عامیانه برای خداحافظی آشنا خواهید شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💧مثل آب خوردن
با فرایار زبان
میشه انگلیسی و عربی
را ساده و لذت بخش
یاد گرفت
960000 تومان👇
هدیه ویژه تولد پیامبر اکرم (ص)
کد تخفیف Farayar
ظرفیت محدود
https://ostadsaeed.com/faryar-6-months/
#زبان_انگلیسی #زبان_عربی #مکالمه_زبان #مکالمه_عربی #میلاد_پیامبر
سلام و صبح بخیر خدمت تک تک شما عزیزان خودم😍
بعد از یک غیبت طولانی به خاطر سال تحصیلی جدید و یک عالمه کلاس جدید، بالاخره تونستم برسم خدمت شما
امیدوارم حالتون خوب خوب باشه
اول میخوام با یک شگفتانه (surprise) شروع کنم😋
بعد از چند دقیقه، با شنیدن صدای نا منظم برخورد قاشق به لیوان آب قندی که توی دست خانمم بود، چشمهام را باز کردم. خانمم که نگرانتر ازچند دقیقه قبل به نظر میآمد زیر لب میگفت:
"نکنه خدایی نکرده افتاده تو کار خلاف؟"
توی دلم خندم گرفته بود ولی نای خندیدن نداشتم. یکی دو قلپ از لیوان سرکشیدم تا تونستم چشمهام را کامل باز کنم. تازه متوجه شدم اطرافم چه خبره. با صدای لرزان به خانمم گفتم:
"واقعا نمیدونم چی شد. فکر کنم از اثرات جانبی کپسول زبانه، یا شاید هم به خاطر زبانیه که من انتخاب کردم!"
خانمم طفلی پاک گیج شده بود. من با احتیاط پا شدم و یک کپسول دیگر خوردم و بعد از یک یا دو دقیقه باز تپش قلب و بالا رفتن درجه حرارت بدن، که متصدی داروخانه وعدهی آن را داده بود سراغم آمد و تقریبا بعد از یک ربع، آن قدرت جادویی برگشت. حالا من تند تند با لهجه غلیظ عربی برای خانمم بلبل زبانی میکردم. خیلی خوشحال بودم ولی خانمم بندهی خدا از بس من تند تند و روان صحبت میکردم نمیتوانست از حرفهای من سر در بیاورد با عصبانیت گفت:
"واقعا دیوانه شدی؟ منو هم دیوانه میکنی. دوتا کلمه فارسی بگو ببینم چته آخه؟"
بعد از یکی دو دقیقه که دید فایدهای نداره و من فقط دارم عربی حرف میزنم، درب اتاق را محکم به هم زد و رفت داخل آشپزخانه.
گذشت و گذشت تا روز سوم. قوطی کپسول را که از روی میزکارم برداشتم تا مثل روزهای قبل صحبت کنم، صدای ترسناکی شنیدم . یک بار دیگر قوطی کپسول زبان را آرام تکان دادم تا بفهمم چند کپسول دیگر توی قوطی باقی مانده است، ولی باز از داخل قوطی همان صدای ترسناک را شنیدم. با خودم گفتم:
"چی؟ نه نه نه.... امکان نداره! کی کپسولهای من را برداشته؟ کی؟ خانم....؟"
یادم اومد که خانمم اصلا خونه نیست. قوطی را که باز کردم دیدم یک کپسول دیگر بیشتر باقی نمانده! قوطی دهتایی بود، تقریبا برای سه روز. من هم آنقدر توانایی مالی نداشتم که هر هفته بتوانم یک ملیون صرف خرید کپسول زبان کنم. همینطور که غرق در افکار خودم بودم از اتاقم خارج شدم و غمناک روی کاناپه داخل اتاق نشیمن نشستم. شروع کردم به فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن. بعد از چند ساعت، فکری به ذهنم رسید. با فریاد گفتم:
"با دستای خودم توی خونه میسازمش. بله خودم! همین جا توی خانه اونم با قیمت پایین تر!"
قبل از هر چیزی باید به مواد تشکیل دهندهی آن پی میبردم. از فرصت استفاده کردم و بساطم را داخل آشپزخانه به دور از چشم همسرم پهن کردم و شروع کردم با انگشتانم تنها کپسول زبان باقیمانده را با دقت پاک کنم. پوسته کپسول سفت بود. با احتیاط آن را شستم. شبیه بلور براق بود. آرام آرام مواد داخل کپسول بلورین نمایان شد:
یک پودر سفید رنگ و یک چیز رنگین در بین آن. با دقت هر چه تمام، پوسته کپسول را شکستم. با ترس و لرز پودر سفید رنگ را چشیدم، بلورهای شکر بود. ولی یک چیز طلایی با طول کمتر از یک سانتیمتر، لابه لای آن خود نمایی میکرد. اصلا باورم نمیشد که کپسول زبان از یک چیز به این کوچکی و مهمی تشکیل شده باشد. با خودم گفتم:
"این دیگه چیه؟ چقدر هم درخشانه!"
به سمت بلورهای شکر با آرامی چندین بار دمیدم تا چیزی که داخل خودش پنهان کرده بود نمایان کند.
شاید باور نکنید! ولی یک کلمه طلایی با خطی زیبا از زیر پودر شکر پدیدار شد. تنها یک کلمه! بله یک کلمه!
تنها ماده تشکیل دهنده کپسول زبان همین تک کلمه بود.
به نظر شما اون کلمه چی بود؟
"واژهنامه؟"
"فیلم؟"
"داستان؟"
نه هیچ کدام اینها نبود.
کلمهی رمزی که در بین آن پودر شیرین جا خوش کرده بود چیزی نبود جز............حب!!!!!!!
بله..........عشق!!!!
امکان نداره با ترس، هراس، نفرت، سوء ظن
و نگاه بد، زبانی را یاد گرفت، قبل از
هر چیزی باید عاشق و دلبسته شد.
و این بود سر آن کپسول جادویی زبان!
سعید اسحاقی یزدآبادی
دانشگاه تربیت مدرس تهران
زمستان 1398
ایتا|بله|آیگپ|روبیکا|تلگرام|اینستاگرام |گپ|سروش|واتساپ|آپارات|یوتیوب