🌷اسطوره شماره 9🌷
سخنان بنی صدر در مورد شهید صیاد شیرازی 👇👇👇
در نوشتههای سید ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور سابق ایران، اینگونه آورده شده که در سردشت، نیروهای تحت امر سرهنگ صیاد شیرازی تلفات و شکست سختی متحمل شدهاند. در پاسخ به پرسش فرماندهٔ کل قوا، بنیصدر در مورد تلفات، صیاد شیرازی پاسخ میدهد آنان به بهشت میروند و برای جبران شکست درخواست استفاده از بمب ناپالم میکند که با خشم شدید و مخالفت بنیصدر مواجه میشود. این اختلافات موجب خلع دو درجه، برکناری و دستور محاکمهٔ نظامی صیاد شیرازی میشود.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطرات جالب شهید صیاد از دوران آموزش در آمریکا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
کلیپی متفاوت از شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ضد خش؛ فیلم کوتاه ۱۳۰ ثانیهای درباره حجاب
✍اگر دیده اید ارزش دوبار دیدن را دارد
🔻اگر در ۴۴ سال گذشته دست کم ۴۰۰ فیلم کوتاه این چنینی (تبیینی) درباره حجاب و فلسفه آن ساخته بودیم، اکنون شاهد گرفتار شدن تعدادی از بانوان در منجلاب خانمانسوز بیحجابی نبودیم.
☫ادارهکل تبلیغ و امور دینی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه آزاد اسلامی
🌷اسطوره شماره 9🌷
امر به معروف استادانه👇👇
یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» ایشان گفت: «به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند.» و من این کار را کردم.
صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت: «برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید!» این کار خیلی حاضران را تحت تاثیر قرار داد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
جواب امام را چه بدهم؟؟ 👇👇
پیش از عملیات بدر، صیاد نظرش را صریحاً گفت که من مخالف اجرای این عملیات هستم. وقتی طرح ابلاغ شد، صیاد گفت: «از این لحظه که دستور صادر شده، من، از دیگرانی که این طرح را دادند، محکم تر خواهم ایستاد و هیچ تخطی ای را هم نخواهم بخشید.» ایشان حقیقتا آخرین نفری بود که صحنه عملیات بدر را ترک کرد. می گفت می خواهم خدای من و امام من گواه باشند که من فقط نظر کارشناسی ام را دادم، اما در اجرا محکمتر از دیگران بودم. برادر «رحیم صفوی» خودش شاهد است. لوله تانک های عراقی دیده می شد و گلوله هایش جلوی پاهایمان می خورد. در چنین موقعیتی، بچه های سپاه 2 تا قایق تندرو آورند، به آقا رحیم و صیاد و جمعی که آنجا بودند، گفتند سوار شوید، بروید. الان تانک ها می رسند. شما باید بروید، وگرنه اسیر می شدند. صیاد گفت: «من نمی آیم، من جواب امام را چه بدهم؟ من به امام قول دادم تا پای جان در این عملیات بایستم.»
فانسقه صیاد را 2،3 نفری گرفتند، جثه اش هم کوچک بود؛ ورزیده بود؛ ولی وزن سنگینی نداشت- بلندش کردند، انداختندش توی قایق تندرو.
قایق 20،15 متر توی آب پیش رفت، صیاد خودش را انداخت توی آب و گفت بروید؛ نگران من نباشید.
2،3 نفر از اطرافیانش هم مجبور شدند از قایق بپرند پایین؛ نمی شد تنهایش بگذارند. خلاصه با مصیبتی برش گرداندند.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
پیشانی سرباز را میبوسد👇👇
نیم ساعتی هست که جلسه ارزیابی تمام شده و افراد به اتاق های تعیین شده رفته اند. من نیز در اتاق نشسته ام و یادداشت هایم را مرتب می کنم، ناگهان صدای تیمسار به گوشم می خورد، از اتاق خارج می شوم و به سالن می روم. سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید. به او می گوید: «نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه می کند: «پوتین هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
فرموده ی آیت الله بهاء الدینی در مورد شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطره ای از همسر شهید صیاد شیرازی(مراجعه به پوستر)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
نتایج پهلوی اول و دوم- فروردین 1402.pdf
24.8K
نتایج دوره پهلوی اول و دوم
🌷اسطوره شماره 9🌷
شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطره ای از خانواده شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
شهیدی که خواب شهید صیاد را دید و شهید شد...
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطره ای از همسر شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
بدون تعارف با خانواده سپهبد شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
سال 1364 طی سفری که به لبنان داشتیم، به طور غیررسمی میهمان «ژنرال طلاس»، وزیر دفاع وقت سوریه در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس می گفت خطر دارد و نمی شود. بعد گفت: «شما دو، سه روزه آمده اید و این جا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش می کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند.» صیاد گفت: «ما زیارت رفتیم. هم رزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است.
اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم؟ حالا که نمی توانم در آنجا بجنگم، این جا بین رزمندگان شما حضور پیدا می کنم تا اگر لحظه ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
در سال های دشوار جنگ، به خصوص نبردهایی که در کردستان داشت. وقتی مشکلات و نارسایی ها و نامهربانی ها بر او چیره می شدند، می رفت خدمت حضرت امام. خودش می گفت: «هر وقت نزد امام می روم، با آن که خیلی حرف و مشکل دارم که بازگو کنم، اما وقتی شخصیت با ابهت و قاطع ایشان را می بینم، همه آنها فراموشم می شود. با خودم می گویم تو سردار چنین امامی هستی که آمریکا را به زانو درآورده است؟ آن وقت تو به این راحتی پا پس می کشی؟»، لذا می گفت فقط زیارت امام برایم کافی است تا همه مشکلات را حل شده ببینم.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
بخشی از وصیتنامه ی شهید صیاد شیرازی 👇👇
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی.
خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، ان هم خواست تو بود.
پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده است بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
از پدر و مادرم که حق بزرگی برگردنم دارند، می خواهم که مرا ببخشند؛ من نیز همواره برایشان دعا کرده ام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامیو فداکار و فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته ام به آن ها برسم و بیشتر می خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا کرد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
مستند راز سرخ شهید صیاد شیرازی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷اسطوره شماره 9🌷
وقتی شهید صیاد شیفته ی شهید چمران شد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطره ای از همسر شهید صیاد شیرازی 👇👇
قبل از شهادتش بارها و بارها به من گفته بود برای شهادت من دعا کن، ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را می زد. من ناراحت می شدم. می گفتم: "حرف دیگری پیدا نمی کنید بگویید؟ "
آخرین بار گفت: "نه خانم، من می دانم همین روزها شهید می شوم. خواب دیده ام که یکی از دوستان شهید آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد. من همه اش به تو نگاه می کردم، به بچه ها. شماها گریه می کردید و من نمی توانستم بروم. خانم، شما باید راضی باشید که من شهید بشوم. "
انگار داشتند جانم را از توی بدنم می کشیدند بیرون. مستأصل نگاهش کردم.
گفت: "خانم! شما را به خدا رضایت بدهید. " ساکت بودم.
گفت: "خانم شما را به فاطمه زهرا (س) قسم، بگویید که راضی هستید. "
ساکت بودم. اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت.
گفت: "عفت؟ " یکدفعه قلبم آرام شد. گفتم: "باشد من راضی ام"
یک هفته بعد علی شهید شد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/ostorehayevagheei
🌷اسطوره شماره 9🌷
خاطره ای از شهید صیاد شیرازی 👇👇
خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید، وقتی امام رحلت کرد.
دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد...
اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست.
بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل...