پنج شنبه۱ آذر ۱۴۰۳
امروز روز پر ماجرایی بود
شب را حرم حضرت زینب سلام الله علیها بین مهاجرین لبنانی خوابیده بودیم تا از نزدیک وضعیت شأن را درک کنیم و از نزدیک با شرایط محل استراحت و روحیه شان مانوس شویم.
این امر و فرصتی شد تا نماز صبح را حرم باشیم دقایقی قبل از نماز کنار ضریح بودم که میثم مطیعی را دیدم
آشنایی ما با میثم به ۲۰ سال پیش بر می گشت دوران آموزش عملیات استشهادی در شمال کشور درست زمانی که احتمال حمله آمریکایی ها به کشور قوی شده بود.
آن موقع حاج حسین یکتا با همکاری چند مجموعه تعدادی از جوانان و نوجوانان را در شمال کشور آموزش دادند که بعدها تبدیل شد به یک دوره به نام فصل رویش
این زمان فرصتی شد تا با میثم دغدغه هایم در حوزه اسکان مهاجران لبنانی مطرح کنم او هم استقبال کرد و قرار شد مطالب را برایش ارسال کنم تا به موثرین برساند
🔰ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافی است...
حجةالاسلام شیخ علی بهجت (فرزند آیت الله بهجت ره) نقل میکند که:
پدرم با استاد شروع نکرد بلکه با استاد تمام کرد. یافته ی پدرم این بود، میفرمود:
«ترک معصیت به دقت و نماز اول وقت، کافی است تا انسان به بالاترین مقامی که برای او امکان دارد برسد.»
به همین سادگی و از بس این ساده است، کسی باور نمیکند.
پدرم آیة الله بهجت می فرمود: آقای قاضی در اواخر عمر به این نتیجه رسید و گفت:
«ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافی است.»
پدرم می فرمود:
من این نظریه استاد را جرأت نکردم برای هم کلاسیهای خودم نقل کنم؛ به دلیل اینکه با برنامههای سی چهل ساله استاد منافات داشت. چیزی نگفتم تا اینکه حرف خود به خود پراکنده شد و من نیز گفتم:
بله من این موضوع را از ایشان شنیدم. دوبار هم شنیدم.
پدرم خودشان نیز از همین راه رفته بود.
@ostovar313
اولین کارمان در سوریه بررسی وضعیت نیاز خانواده های شهید مهاجر لبنانی بود که به لبنان آمده بودند
اینجا اوج ایثار دیده می شود
خانواده شهید سوری که مردشان در جنگ داعش شهید شده بود خانه خود را خالی کرده بودند و در اختیار خانواده های شهید لبنانی گذاشته بودند
این خانواده لبنانی دو شهید داشت یکی در نبرد با اسلام انحرافی یعنی داعش و یکی در نبرد با یهودیت انحرافی یعنی صهیونیست
#حزب_الله
#سوریه
موکب فرهنگی شهید استوار
@ostovar313
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه گزارش سفر به لبنان و سوریه
دوشنبه ۲۸آبان ۱۴۰۳
در حین بازدید از خانواده شهدای لبنانی مستقر در روستای دلبوز خبر دادند یک پسر یک خانواده مستقر در روستا تازگی شهید شدند ما هم برای عرض تسلیت به خانواده سر زدیم .
پدر خانواده بسیار روحیه بالایی داشت و بسیار صمیمی ومهربان با ما رفتار کرد
دیدار خانواده شهدا واقعا خود جهادی دیگر است
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه گزارش سفر به لبنان و سوریه
دوشنبه ۲۸آبان ۱۴۰۳
نماز جماعت در مسجد امام خمینی (ره) ربوه و بازدید از وضعیت خدمات رسانی به مهاجران لبنانی ساکن در روستا
جلسه با شیخ احمد شحود در مورد وضعیت سوخت و نحوه تامین سوخت و امکانات منطقه
شیخ شحود: در منطقه زرزوریه چاه نفت سطحی وجود دارد که مردم از آن به صورت سنتی استخراج کرده و تقطیر کرده استفاده می کنند
درقدیم در این روستا مردم از فضولات حیوانی به عنوان سوخت استفاده می کردند
همچنین خانه ها با سنگ ساخته می شد ولی الان با سیمان ساخته شده و سبب سردی می شود
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
چه زیباست نشاندن لبخند بر روی لب یتیمان
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ _ بیروت محل اسکان مهاجران مقاوم لبنانی
#لبنان
#مقاومت
موکب شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه گزارش سفر به لبنان و سوریه
دوشنبه ۲۸آبان ۱۴۰۳
ورود به اردوگاه آوارگان حسیا
بررسی وضعیت اشتغال های ایجاد شده اعم از چرخ خیاطی تحویل شده به مادر شهید
و مرغ های خریداری شده
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم*
✍️ شخصی می گفت:
من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای❣️ اموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است ،
به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت.
خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم .
یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله ، به راننده گفتم جمکران ، گفت بفرمایید.
تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️
راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم.
بعد از رساندن آنها به مقصد ، به سمت جمکران رفتیم.
گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود ؟
گفت:کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم.
مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد.
گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن.
گفت:شبی ساعت دوازده ، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم،
هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند.
از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران.
گفتم من خسته ام و نمی برم.
مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم.
با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم.
به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید.
ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو.
بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟
به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️
دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟
با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟
گفت:برو جمکران.
گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟
گفت:آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند.
گفتم به من چه؟
گفت:کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده.
به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم.
در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است.
آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد.
سوار ماشین شدم و رفتم جمکران.
دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند.
گفتم:خواهر چرا گریه میکنی؟
گفت:برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟
گفتم:شوهرتان کجاست؟
گفت:چرا سوال میکنی؟
گفتم:من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟
گفت:شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است.
گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم.
به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟
زن گفت:این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم.
گفت شما کی باشید؟
کیف را در آوردم و به او دادم.
مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟
گفتم آقا به من گفت که بیایم.
چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟
گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند:
*"«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»"*
دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت
که این سجیه به جز در شما نمی بینم.
ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم
تو در کنار منی و تو را نمی بینم.
مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آنرا تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد.
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج
*ان شاالله،*
*قلب مبارک حضرت مهدی (روحی فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اعمال همه ما راضی باشد.*
💦ملتمس دعای فرج و❣️شهادة
✨﷽✨✨✨
اللهم عجل لولیک الفرج
🍇🍇🍇🍇🍇
*☺️ اگر از این نوشته خوشت آمد پس سبب خیر باش و آن را نشر بده ، و اگر خوشت نیامد پس دیگران را محروم نکن ؛ شاید که وسیله ی نفع آن ها شدی .*
*✨روزگارتان با یاد خدا خوش باد.*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطره طنز _سفر جهادی لبنان
حل مشکل بوکسباد ماشین با نشستن
دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۹ صبح
روستای المعیصره
محسن صیاد و علی اصغر روی کاپوت ماشین
#لبنان
#سفرنامه
#وعده_صادق
#محسن_صیاد
جهت خواندن خاطرات جهادی سفر لبنان عضو کانال موکب شهید حاج رسول استوار شوید🔻
@ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ وارد منطقه شمال لبنان شدیم و سری به مدرسه ای در یک روستا زدیم بچه ها حسابی از دیدن ما خوشحال شدند و شروع کردند به گفتن کلمات فارسی
واقعا دوران حضور این بچه ها میتواند فرصتی عالی برای آموزش فارسی باشد
آنها از من خواستند تا پیامشان را به آقا برسانم من هم گفتم باید خودشان نامه ای بنویسند تا برسانم
فرانسه در زمان استعمار زبانش را به این مردم تحمیل کرد اما حالا می توان با عشق زبان فارسی را به این بچه ها منتقل کرد
خوشآمد گویی بچه های لبنانی به زبان فارسی
#شمال_لبنان
#حزب_الله
#زبان_فارسی
#روایت_لبنان
موکب شهید حاج رسول استوار 🔻
@ostovar313