🌱🔸🌱
#سوالشما 👇
من چند ساله یه نفر رو دوست دارم
ولی متأسفانه ايشون این حس نداشتن
و تازگی فهمیدم(خودشون گفتن) ازدواج
کردن الان خیلی حالم بده دیگه نه امید به
ازدواج هست و نه میتونم بهش فکر نکنم
راستشو بگم حسم بهم میگه این بحث
ازدواج رو گفته که من بیخیال بشم با
هر کسی حرف زدم همه سرزنش کردن یه
راه حل میخوام که برگردم به زندگی عادیم.
🌱🔸🌱
#پاسخما 👇
در مسیر زندگی اگر قراره بر اساس علاقه
هم جلو بریم می بایست محبت دوطرفه
باشه یعنی ایشون هم مانند شما علاقهمند
به زندگی با شما باشه.
این ضعف ماست که اگر کسی به ما علاقهمند
نبود ما دچار ناراحتی و نگرانی بشیم.
همونطور که اگه شما ایشون رو دوست
نداشتید و مجبور به زندگی با ایشون میشدی
اشتباه بود اجبار ایشون برای زندگی با شما
بخاطر علاقه مندی شما اشتباهه.
باید محبت و علاقه خودمون رو مدیریت
کنیم تا هر بار مارو اینطور شهره بازار نکنه.
وقتی احساس ارزشمندی در ما ایجاد بشه
بمرور مسائل کوچیک و بیارزش از بین میره.
شما ارزش و قیمت بالایی دارید که بالاتر از
خرج شدن برای یه علاقه و محبت به فردی
باشید این مسأله راه و فکر شمارو به سمت
دیگری میبری نه راه الان که درگیری محبت
شما به فرد دیگه باشه.
در روز زمانی رو به تفکر در مورد قدر و بهای
خودتون در هستی اختصاص بدید.
#ازدواج
#علاقه
🌱🔸🌱
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
سلام و صبح بخیر🌹
یکی موضوعات مهم که باید قبل از ازدواج
بهش توجه کرد مشاوره قبل از ازدواجه که
بهش میگن (pmc) الآنم خیلیا انجام میدن.
اما نکته مهم در این رابطه که جوونای ما
باید بدونند اینه که مشاوره ازدواج تعیین
کننده در انتخاب و ازدواج اونا نیست بلکه
کمک کننده به اونهاست تا بتونند انتخاب
بهتر و درستتری داشتهباشند و بارفتن به
مشاوره فکرنکنند که دیگه وظیفه ای در
شناخت بیشتر هم ندارند.
امروز ساعت ۱۰ صبح رادیو معارف در
مورد معیارهای ازدواج صحبت میکنیم.
🌱🔸🌱
ادامه داره....
#ازدواج
#مشاورهپیشازازدواج
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
سلام وقت بخیر🌹
با تستهایی که مشاورین از
دختر و پسر میگیرن میخوان
شناخت اونها از هم بیشتر بشه
تا بتونند تناسب سنجی بهتری
انجام بدن.(تست شخصیت کتل)
نباید از این موضوع غافل شد که
خود دختر و پسر بهتر از هرکسی
میتونند مسیر تناسب سنجی رو
طی کنند و باکمک مشاور این کارو
انجام بدن و در تمام موارد یکدیگر
رو از وضعیت هم آگاه کنند.
🌱🔸🌱
ادامه داره...
#ازدواج
#تناسبسنجی
#مشاورهپیشازازدواج
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
سلام
حدود چند سال پیش به دلیل کرونا دچار
کمخونی شدم و به مدت چند هفته در
بیمارستان بستری بودم. اطرافیان از این
موضوع تا حدی باخبر هستند.
آیا نیاز است این بیماری گذشتهام را به
خواستگارم بگویم؟ چطور و چه زمانی باید
این موضوع را مطرح کنم؟ آیا فقط خودش
باید مطلع باشد یا خانوادهاش هم باید بدانند؟
لطفاً راهنماییم کنید.
🔸🌱🔸
#ازدواج
#مصاحبه
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
داستان یک زندگی۱
قسمت اول: شک
چند هفتهای بود چیزی در دل لیلا سنگینی
میکرد. رفتارهای شهاب تغییر کرده بود.
تلفنهای آرامِ شبانه، لبخندهای بیعلت به
صفحهی گوشی، و آن چندباری که وسط
حرف زدن با او حواسش پرت پیامها میشد.🪴
لیلا حرفی نمیزد. تظاهر میکرد که همهچیز
عادیست. اما دلش آرام نبود.
آن شب، شهاب گفته بود میخواهد بخوابد،
خستهست. زودتر از همیشه رفت سمت اتاق.
گوشیاش را اما اینبار روی میز جا گذاشت.
صدای ویبره آرامش را شکست.✨
لیلا چند لحظه به گوشی نگاه کرد. در دلش
دو صدا باهم جنگ میکردند:
«حق نداری فضولی کنی»
«ولی اگه چیزی باشه؟ اگه دیگه صادق نیست؟»🤔
دستش را بیصدا دراز کرد. گوشی را برداشت.
هیچ رمزی نداشت. فقط انگشتش را کشید بالا.
تلگرام باز بود. یک گفتوگوی پنهان با اسم
«پروژه شمال». با دلی که تند تند میزد،
وارد شد. قلبش لرزید.
اولین پیام زن بود:
«دلتنگتم. امشبم نمیتونیم صحبت کنیم؟»😐
پیام دیگر:
«میدونی چند وقته منتظرم یه تصمیم بگیری؟»🤔
لیلا احساس کرد کسی روی سینهاش نشسته.
نفسش سنگین شد. گوشی را پایین آورد، اما
چشمش هنوز به صفحه بود. پیامی تازه رسید:
«همسرت نباید چیزی بفهمه. مثل قبل محتاط
باش.»
در همان لحظه صدای پای شهاب آمد. گوشی 📱
را سریع گذاشت روی میز و خودش را جمع
کرد. وانمود کرد در حال تماشای تلویزیون
است. شهاب وارد شد، لیلا بهزور لبخند زد.
اما در دلش چیزی شکسته بود. چیزی که
شاید دیگر درست نمیشد...🤔
🌱🔸🌱
#ازدواج
#رابطهفرازناشویی
#داستانیکزندگی۱
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
داستان یک زندگی۲
قسمت دوم: دو راهی
شب برای لیلا کش میآمد. کنار شهاب دراز
کشیده بود، اما انگار دیوار بلندی بینشان بود.
شهاب آرام نفس میکشید، مثل همیشه. حتی
کمی خروپف میکرد.
اما لیلا بیدار بود. چشم به سقف دوخته بود و
دلش پر از سؤال.
«اگه حرف بزنم، شاید همهچی خراب شه؛
شاید انکار کنه، شاید فریاد بزنه.»
«اگه چیزی نگم، تا کِی قراره نقش آدم سادهدل
رو بازی کنم؟»
حرفهایی که از زن ناشناس خوانده بود،
یکییکی در ذهنش تکرار میشد. جملههایی
که هر بار مثل سیلی به صورتش میخورد.
دردآورترینشان آن بود: «تو نمیتونی تا آخر
عمرت بین دو نفر بمونی... یا من، یا اون.»
صبح که شد، شهاب مثل همیشه صبحانهاش
را خورد و رفت. لیلا تنها ماند.
نه اشک میریخت، نه فریاد میزد. فقط در
سکوت نشسته بود، و در دلش چیزی شبیه
عزاداری جریان داشت.
تا عصر خودش را زد به بیخیالی. خانه را
مرتب کرد، غذای مورد علاقهی شهاب را پخت.
اما در دلش تصمیمی جوانه زده بود:
«این بار باید بپرسم. اما نه با داد، نه با گریه.
با آرامشی که اون رو مجبور کنه حقیقت رو
ببینه.»
غروب که شهاب برگشت، بوی خورشت سبزی
در خانه پیچیده بود. میز چیده شده، لیلا
نشسته با چای در دست. شهاب خندید:
وااای چه غذای خوشبویی... دلم برات تنگ
شده بود.
لیلا سرش را بلند کرد. مستقیم توی چشمهای
شهاب نگاه کرد و گفت:
شهاب... من دیشب گوشیت رو دیدم.
شهاب خشکش زد. دستش روی قاشق نیمهکاره
ماند. هیچ نگفت. فقط نگاهش کرد.
🌱🔸🌱
#ازدواج
#رابطهفرازناشویی
#داستانیکزندگی۲
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
داستان یه زندگی۳
قسمت سوم: انکار
شهاب انگار برق گرفتهاش باشد، سریع گفت:
چی؟! تو رفتی تو گوشی من؟!😱
لیلا لحظهای سکوت کرد. نگاهش را از شهاب
نگرفت.
آره. دیدم. چون چند وقته رفتارت عوض شده.
چون حس میکردم چیزی بینمون نیست.
شهاب از جا بلند شد. دستهایش را بالا برد.
صداش بلند شد:😡
وای باورم نمیشه. تو به من اعتماد نداری؟!
این اسمش سرک کشیدن تو حریم شخصیه!
اصلاً کی بهت اجازه داده بری تو گوشی من؟!
لیلا هم آرام نماند. صدایش لرزید، اما محکم
بود:
نکن شهاب. بحثو عوض نکن. نمیخواد از من
مظلوم، مجرم بسازی. من اشتباه کردم که شک
کردم و رفتم تو گوشیت... ولی اشتباه تو از
خیلی قبلتر شروع شد. از وقتی با اون زن
وارد گفتوگوی پنهانی شدی.
شهاب لبهایش را به هم فشار داد. رفت سمت
گوشی، آن را برداشت و گفت:
اصلاً چی خوندی؟ شاید برداشت اشتباهی
کردی! اون فقط یه همکار بود. یه مشورت
کاری.
مشورت کاری؟
لیلا گوشی را از دستش کشید. صفحهی پیامها
را باز کرد.
«همسرت نباید چیزی بفهمه»… این مشورته؟
صدایش شکست.
«منتظرم یه تصمیم بگیری»... شهاب، اینا
حرفای کاریه؟!
شهاب ساکت شد. نگاهش افتاد به زمین. لیلا
گوشی را گذاشت و عقب رفت.
نذار مجبورم کنی بیشتر بگردم. بیشتر بخونم.
نذار بیشتر ازت ناامید شم.
شهاب دستی توی موهایش کشید. آشوبزده
راه رفت. گفت:😧
باشه... ببین... اشتباه کردم. ولی یه لحظهست.
یه لغزش بود. بزرگش نکن. ما یه عمر باهم
بودیم. بچهمون، زندگیمون...
لیلا بلند گفت:
اشتباه کردی، ولی حتی جرات نداری
مسئولیتش رو بپذیری. هنوزم دنبال اینی که
تقصیر رو بندازی گردن لحظه، گردن من، گردن
فضا!
اشک توی چشماش جمع شد، اما هنوز عقب
ننشست.🥺
تو نباید از من عذرخواهی کنی فقط. باید از
اعتمادی که خورد کردی، از قلبی که له کردی،
شرمنده باشی.
شهاب ایستاد. نفسنفس میزد. برای اولینبار
چیزی نگفت. فقط نشست. سرش را گرفت
میان دستانش.
و لیلا فهمید، شاید تازه ابتدای راهِ تصمیمگیری
درست قرار داره...
🌱🔸🌱
#ازدواج
#رابطهفرازناشویی
#داستانیکزندگی۳
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
داستان یه زندگی ۴
قسمت چهارم: مشاوره
دو روز از اون دعوای سنگین گذشته بود. لیلا
هنوز گیج بود، خسته، داغون. نمیدونست باید
با شهاب چیکار کنه. نه دلش میخواست حرف
بزنه، نه طاقت سکوت خونه رو داشت.
آخرش با اصرار یکی از دوستاش رفت پیش یه
مشاور.
خانمه خیلی آروم بود. گوش داد به حرفای لیلا.
وقتی تموم شد، گفت:
ببین عزیزم، اگه میخوای فکرت راحت شه،
باید بری دقیق از شوهرت بپرسی چی بینشون
بوده. همهچی. چی گفتن، کجا رفتن، چندبار
همو دیدن... تا تهش.
لیلا مردد گفت:
– آخه یکی دیگه هم این کارو کرده بود؟
– آره، اون زنم پرسید و آروم شد. چون دیگه
چیزی براش پنهون نبود.
لیلا حس کرد یه مسئولیت رو دوشش افتاده.
شب، وقتی شهاب اومد خونه، غذا مثل همهی
این دو روز بیمزه بود. وسط سکوت گفت:
– میخوام بدونم چی بین تو و اون زن بوده.
کامل. بدون سانسور.
شهاب خشکش زد. گفت:
– لیلا، بازم شروع نکن...
– نه، باید بدونم. لازمه.
شهاب اول طفره رفت، اما آخرش کمکم گفت.
یکییکی. با مکث، با ترس.
هر چی جلوتر میرفت، حال لیلا بدتر میشد.
وقتی گفت با هم کافه رفتن، دلش ریخت.
وقتی گفت چند شب تا دیروقت چت میکردن،
مغزش قفل کرد. وقتی گفت یهبار نزدیک بود...
اون شب لیلا هیچجوره نخوابید. ذهنش منفجر
شده بود. نه آروم شد، نه چیزی براش روشن
شد. فقط زخماش تازهتر شد.
با خودش گفت:
«کاش نپرسیده بودم. کاش اون مشاور
میفهمید بعضی چیزا رو ندونی، راحتتری.
اینطوری فقط بیشتر داغون شدم.»
🌱🔸🌱
#ازدواج
#رابطهفرازناشویی
#داستانیکزندگی۴
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
داستان یه زندگی۵
قسمت پنجم: راه درست با مشاوره درست
بعد از اون شب، انگار لیلا یهدفعه پُر شده بود
از تصویرهایی که خودش نساخته بود، ولی
حالا نمیتونست از ذهنش بندازتشون بیرون.
شهاب هر روز، هر بار که فرصتی پیدا میکرد،
سعی میکرد حرف بزنه، عذرخواهی کنه، بگه
اشتباه کرده، بگه دیگه تموم شده…
اما لیلا حتی نگاهش نمیکرد.
حرفاش براش بیمعنی شده بودن. میگفت:
–تو داغونم کردی. دیگه به هیچچی اعتماد
ندارم.
شهاب فقط ساکت میشد. نمیدونست باید
چی بگه.
برای اینکه لیلا رو راضی کنه، یه روز بیمقدمه
گفت:
–بیا محضر. سهدنگ خونه رو به نامت میکنم.
لیلا گفت:
–یعنی چی؟ اینا قرارِ دلمو آروم کنه؟ گفت:
–نه، ولی شاید بدونی پشیمونم. جدیام.
همون روز رفتن محضر. سند سهدنگ خونه
اومد به نام لیلا.
یه تعهد محضری هم داد که هرگونه ارتباطی
خارج از چهارچوب رو تموم کرده و اگه تکرار
بشه، خودش درخواست طلاق بده.
ولی لیلا بازم آروم نشد. با خودش گفت:
«وقتی یه چیزی تو ذهن آدم خط میکشه،
سند و تعهد و امضا، اون خط رو پاک نمیکنه.
من هنوز نمیتونم فراموش کنم. نمیتونم باور
کنم اون روزا واقعاً تموم شده.»
تو این گیروگرفتها، یکی از شبها توی ایتا
بیهدف میچرخید. از کانالای روانشناسی و
زنوشوهری متنفر شده بود.
ولی یه اسم یهجوری نظرش رو جلب کرد:
"اتاق مشاوره مجازی
پرسش و پاسخ تخصصی
روابط زوجین"
تو معرفی کانال نوشته بود:
🌱اینجا میتونید🌱
سوالات خودتون رو در حیطه
خانواده | تربیت فرزند | ازدواج
از من بپرسید 👇 تا پاسخ بدم
@Poshtiban122
برای اولین بار بعد چند روز، یه چیزی تو دلش
گفت: «بفرست. شاید فرق داشته باشه.»
یه متن کوتاه نوشت. نه با خشم، نه با گریه.
فقط با خستگی.
گفت شوهرم بهم خیانت کرد، اعتراف کرد،
حتی سند خونه زد، حتی تعهد داد، ولی من با
دونستنش بدتر شدم. گفت عذرخواهی میکنه،
ولی نمیتونم ببخشمش. من باید چیکار کنم؟
چند ساعت بعد، جواب اومد...
یه جواب متفاوت.
نه شعار، نه قضاوت،
نه نصیحت کلیشهای.
یه جواب درست و واقعی.
🌱🔸🌱
#ازدواج
#رابطهفرازناشویی
#داستانیکزندگی۵
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
سوالشما👇
سلام و عرض ادب و احترام.
پسری ۲۱ ساله دارم که دانشجوی
دانشگاه فرهنگیان هست.
پسر نماز خوان و مودب و با ایمانی
هست.توی اتاق خوابگاه ۱۶ نفر دیگه،
با فرهنگ های مختلف هستند.
متاسفانه با دوست های دخترشون راحت
تلفنی صحبت می کنند حرف های رکیک
به زبان می آرندو پسرم می گفت با
دخترها رابطه دارند وحرف از ازدواجموقت
می زنند. پسرم خیلی اذیت میشه. من هم
نگرانش هستم. می ترسم از اینکه خدای
ناکرده بچه من رو هم از راه به در
کنند. توی اتاق دیگه خوابگاهشون هم
همین اوضاع هست یعنی جاشم جابجا
بشه مشکل باقی هست .نمی دونم چطور
راهنماییش کنم و چه کاری می تونم انجام
بدهم.
یک پسر ۹ ساله هم دارم که هر چیزی رو
که چشمش دید می خواد و تا به خواسته
اش هم نرسه ول کن نیست ،وسایل
داداشش رو می خواد به زور مال خودش
کنه .خیلی وقت ها براش نمی خرم و هر
چه گریه زاری کنه به حرفش گوش نمی دم
ولی خیلی خسته ام کرده ..
در صورت امکان لطفا راهنمایی بفرمایید .از
الطاف شما بسیار سپاسگزارم .دعاگویتان
هستم .جزاکم الله خیرا.
پاسخما👇
سلام وادب
فرزند بزرگ شما در سن ازدواج هست
شرایط ازدواج رو سریعا براش فراهم کنید.
برای شروع میتونید دوره ازدواج موفق مارو
تهیه کنید و خودتون و پسرتون گوش بدید.
در مورد فرزند دوم باید این موضوع رو پدر
باهاش صحبت کنه که قرار نیست
چیزهایی که میخواهیم و دوست داریم
داشته باشیم و بهش برسیم باید تحمل
نداشتن و یا دیر رسیدن به اونها رو داشته
باشیم.
این یه تمرین مهمه برای فرزند که باعث
رشد میشه.با همدیگه تو خونه این تمرینو
انجام بدید یعنی شما هم چیزایی که
دلتون میخواد رو نخورید و استفاده نکنید
تا فرزند هم یاد بگیره.
البته بعضی چیزا که نیاز نه خواسته کودک
حساب میشه رو براش تهیه کنید.
نیاز مایحتاج واقعی کودک هست و
خواسته مایحتاج غیر واقعی کودک مثل
خیلی از اسباب بازی ها و امکانات غیر نیاز.
🌱🔸🌱
#ازدواج
#تربیتصحیح
#پرسشوپاسخ
#نیازکودک
🌱🔸🌱
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
🌱🔸🌱
#سوالشما 👇
پسرم، 21سال داره حوزه درس میخونه
به من گفته برای من یک نفر رو انتخاب
کن زیر نظر بگیر من ازدواج کنم.
من واقعا نمیدونم باید چکار کنم؟! لطفاً
راهنماییم کنید
🌱🔸🌱
#پاسخما 👇
سلام وادب بهترین فرصت ازدواج پسرها
سن 19 تا 21 سالگی هست چون پسران
در اوج تامین کنندگی برای همسر و خانواده
هستند و چون این ویژگی در اوج خودش
هست تقاضای ازدواج دارند اگر این اتفاق
نیفته امکان منحرف شدن این نیاز به سمت
تامین خانمهایی که به ایشون نیازمند باشند
هست. لذا هیچ مانعی وجود ندارد برای ازدواج
جوانها خداوند متعال تضمین رزق و روزی
اونها رو داده و بدانید که در این سن و شرایط
ازدواج برای جوان یک ضرورته و بقیه کارها
یک فضیلت؛ که ضرورت بر فضلیت مقدم
است.
بگردید دختری بین 18 تا 20 سال با این
شرایط که انگیزه ازدواج و قابلیت و توانمندی
اداره زندگی رو داشته باشه برای پسرتون پیدا
کنید. خوشحال باشید که فرزند شما در مسیر
درست قرار گرفته و نترسید از حرفهای عوام
و جاهلان در مورد اینکه باید امکاناتی و پولی
فراهم باشد تا ازدواج انجام شود.
🌱🔸🌱
#ازدواج
#پرسشوپاسخ
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0
زمان:
حجم:
2.54M
🌱
سلام وقت بخیر
دخترم ۱۵ سالش هست
یک روز که بحث ازدواج بود
گفت دوست دارم ازدواج کنم
گفت بهتر از این هست که برم
با پسرا دوست بشم.
من در جواب گفتم اگه میخوای
ازدواج کنی باید اطلاعاتت رو
ببری بالا یه سری کتاب مربوط
به قبل از ازدواج رو مطالعه کن
خودم به شخصه دوست داشتم
به بلوغ فکری کامل برسه بعد
ازدواج کنه مثلا ۲۰ سالش که شد.
موندم چی بگم بهش🔸
🌱
#ازدواج
#نوجوان
اتاق مشاوره مجازی | #عضو_شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/3026387645C9952384cd0