eitaa logo
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
778 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
58 فایل
•﷽• •ٺوآدم نیستے🧕 •این ࢪاخدادࢪگوش مݩ گفتہ🌻🌱 •ببیݩ بیرون زدھ از زیرچادربال پروازت💕 شـــــ🌿ـڔۉطـ https://eitaa.com/shorotdokhtarychadoryam ناشناس نظرت بگو جانا😍 https://harfeto.timefriend.net/17114397532647
مشاهده در ایتا
دانلود
من موندم محمد واس چي اينقد براتو خودشو ميکشه؟ کوچولو ... زديم زير خنده . ديگه روزاي تاريک رفته بودن و روزاي خنده و خوشي رسيده بودن ... خدايا هزار مرتبه شکرت ...ساعت ده رو گذشته بود که رسيديم تهران . علي منو جلو در پياده کرد. علي-:عاطفه ... محمد داغون شده ها...مواظبش باش...فقط تو می تونی. چشمامو رو هم فشار دادم . کلي ازش تشکر کردم. رفت. حسابي شرمنده مرام و معرفتش شدم. با عشق يه نگاه به ساختمون روبرو انداختم . يه بسم الله گفتم و واردش شدم . يعني حاج خانوم در رو واسم باز کرد کليد که نداشتم... از دم در باهاش سلام واحوالپرسي کردم و رفتم بالا. گفتم از شهرستان ميام نميخوام محمدو بيدار کنم. قلبم داشت مي اومد تو دهنم. خيلي هيجان داشتم . ميدونستم بعد اخرين ديدارمون محمد حتي فکرشم نميکنه که من برگردم . ولي حالا ديگه نوبت من بود که قدم جلو بذارم . ده دیقه بود که جلو در ايستاده بودم . ديدم نخير ... اين قلب خل و چلم قصد اروم شدن نداره ... زنگ رو زدم . دستم رو گذاشتم جلو چشمي در تا نبينتم . دوباره زنگ زدم . يکم طول کشيد ولي اومد پشت در . با کمي مکث در رو باز کرد . سريع دستم رو از رو در برداشتم . تو خونه فقط چراغ استديو و اشپزخونه روشن بود. به محمد نگاه کردم . خشکش زده بود. نه تکون ميخورد نه چيزي. آخ که دلم براش يه ذره شده بود تو اين دو روز . از حالتش خنده ام گرفته بود ولي ميخواستم يه کم سر بسرش بذارم . يه اخم کردم و با دستم اشاره کردم که از سر راهم بره کنار . از جاش تکون نخورد -: برو اونور... اومدم وسايلمو جمع کنم ببرم ... بابا پايين منتظرمه ... باز تکون نخورد .پسش زدم و رفتم تو اتاق دو نفرمون و در رو بستم . نشستم پشت در و دلمو با يه دستم گرفتم و با دست ديگه ام دهنمو ...زدم زير خنده . دهنم رو گرفته بودم صدام رو نشنوه .وااااي چقد بامزه بود قيافش ...دلم براش سوخت ... صداي کوبيده شدن در رو شنيدم بلند شدم در اتاق رو قفل کردم چادر و کيفم رو اويزون کردم. با سرعت نور مانتو مقنعه ام رو در اوردم و يه تي شرت خوشگل وباز پوشيدم... دويدم سمت ايينه و موهامو مرتب کردو جمعشون کردم.کشو رو باز کردم و کرم پودر زدم عطر زدم . به چشمام مداد کشيدم ویه رژ لب قرمز رو خیلی کم رولبام فشار دادم ونذاشتم بیشتر شه.چنان سريع اين کار هارو انجام ميدادم که خودم خنده ام گرفته بود . همش رو هم پنج دقه هم نشد...صدايي اومد . محمد ميخواست در روباز کنه که ديد قفله . يکم بعد صداي داد و بيدادش بلند شد. اوه اوه . عصباني شده بود. محمد-: اخه چرا با من اينکارو ميکني لعنتي؟اومدي عذابم بدي؟ اومدي اب شدنم رو ببيني؟ اومدي دلت خنک شه؟ دوباره اومدي خونه ام رو پر از عطرت کردي و باز ميخواي بذاري بري؟ هنوز باورت نشده چقد ميخوامت؟ ميخوامت لامصب ... ميخوامت... چرا داري زجرم ميدي؟ مگه دوسم نداشتي؟ چرا ميخواي بري؟ جلو ايينه خشکم زده بود . لذت همه دنيا رو ميبردم. رفتم سمت در ... باز صداش بلند شد ... تشنه حرفاش بودم تکيه دادم به در سر خوردم و نشستم پشت در...محمد-:ميدوني باز چقدر قراره بيخوابي بکشم؟ بعد ده روز باز پاتو گذاشتي اينجا ... دوباره با اون چشات هواييم کردي...هر از گاهي هم يه چيز کوبيده ميشد به در . نميدونم مشت بود لگد بود چي بود؟احتمالا مشت بود ... محمد-: خب باز کن درو. باز کن ببين از بين رفتنمو...باز کن ببين شکسته شدنمو... باز کن ببين يادت چيکار کرده باهام... باز کن لعنتي ...با هر جمله اي که ميگفت دلم ميريخت. خدا ميدونه هر روز و هر شب ارزوي شنيدنشون رو داشتم . ولي ديگه بايد پاميشدم . وگرنه در ميشکست . بلند شدم و در رو باز کردم . همين که چشم تو چشم شديم ساکت شد ...سرتاپام رو نگاه کرد. ديگ حرفي نزد.دلم تالاپ تولوپ ميزد براش. عاشق اين ديوونه بازياش بودم ... تند تند نفس ميکشيد . با يه حالتي نگاهم ميکرد که جيگرم ميسوخت . ديگه بس بود . خيلي اذيتش کردم. يه قدم بيشتر فاصله نداشتيم . پرش کردم و رفتم جلو. دستامو حلقه کردم دور کمرش . گوشم رو گذاشتم روي قلبش . بي امان ميزد. خيلي تند تند . مثل قلب من...اروم زمزمه کردم. -: تو باشي من دلم قرصه ...ديگه دستام نميلرزه ... بهشت زندگي بي تو ...به يه گندم نمي ارزه ... سرمو بلند کردم. با يه حرکت سريع از روي زمين بلندم کرد و نشوندم روي اپن.. فقط نگاهم ميکرد . فقط . منم با لبخند نگاهش ميکردم .صداي نفساش ارامش همه دنيا رو تو قلبم سرازير ميکرد. تو دلم همش پشت سرهم ميگفتم -: الحمدلله رب العالمين ...عشق ميکردم .باز نگاهش کردم. هيچ کاري نميکرد جز نگاه. سرم رو گذاشتم روي شونه اش. نویسنده :هاوین امیریان کپی ممنوع @ourgod
اي بابا... اخر به حرف اومدم -: مخمد اين چه طرز مهمون نوازيه؟ از صبح عين خيارشور واستادي زل زدي به من ...سرمو برداشتم و بردم عقب . نگاهش کردم . باز فقط نگاه کرد -: قديما شوورا وقتي ضعيفه هاشونو ميديدن از ذوق زبونشون بند مي اومد ... مثي اينکه شوور ما از او شووراي قديمس ...از فکر کاري که مغزم فرمان انجامش رو ميداد قلبم داشت از قفسه سينه ام ميزد . سرمو کج کردم و با شيطنت نگاهش کردم. تو همون حالت رفتم جلو. چشمام رو با خنده رو هم فشار دادم. يکم بعد يکي از چشمامو باز کردم.داشت ميخنديد .نفس راحتي کشيدم. چشمام رو کامل باز کردم. از خجالت سرم رو فرو کردم تو سينه اش . محمد-: اي جونم ...محمد-: دروغ گفتي بابات پايينه؟-: اوهوم ...فشارم داد. محمد-:با کي اومدي؟ يا حسين مظلوم . يه امشبه رو ميخواستيم خوش باشيما. باز دعوا در راه است . نميخواستم دروغ بگم ولي نميخواستم عصبيشم کنم -:با يکي ...محمد -: خو اون يکي کيه ؟ تندتند براش گفتم -:علي خيلي اصرار کرد که بياد دنبالم ... به خدا ميخواستم غافلگيرت کنم ... جلونشستم ...زشت ميشد عقب بشينم راننده ام که نبود ... به خدا علي عين داداشم ميمونه ... حرف اضافه هم با هم نزديم ...خنديد. از ته دل ... محمد-: حالا چرا داري توضيح ميدي؟ من توضيح خواستم؟ با تعجب پرسيدم -: يعني عصباني نشدي؟ . محمد-: ای جونم به ابهت خودم!!... با داداشت اومدي پيش عشقت ... مگه نه ؟ -: اوهوم ... ولي عشق نه ها ... اومدم پيش شوهرم ...محمد-: بگو جونم ... بگو ...-: چي بگم؟ محمد-: همون چيزي که اين همه مدت پيش من نگهت داشته؟ -:واضحتر لطفا ... محمد-: اينهمه مدت داشتي تحملم ميکردي؟ دليلت واسه برگشتن به خونه ات چي بود؟ فهميدم ازم اعتراف ميخواد . نگاهش کردم-: حرف خاصي مد نظرم نيس ...چيزي برا گفتن ندارم ...خنديد . دلم ضعف ميرفت براي خنده هاي مردونه اش. همه چيش برام جذاب وخاص بود . پيشونيش رو گذاشت روي پيشوني ام . محمد-: تا اخر دنيا هم که نگي من باز چاکرتم ...قلبم از لذت رواني شده بود. ديگه اميدي بهش نبود . اخه من چرا اينقد اين گل پسرو اذيت ميکنم؟-: مخمممد ...محمد-: اي جون مخمد -: اين ضعيفه اي که روبروت نشسته ... محمد-:خب؟ -: دنياش ...همه زندگيش ...منتظر و مشتاق نگام ميکرد -: مرديه که رو به روش ايستاده ...چشماشو با لذت روهم فشار داد و نفس عميقي کشيد . لبخند عميقي زد ... محمد-: وقتي اينطور ابراز علاقه ميکني و اصلا فکر قلب من نيستي -: خب خودت گفتي بگو ...محمد-: اخه اينجوري لامصب؟ محمد-: حالا که دختر خوبي بودي و برگشتي امشب تو شروع زندگي مشترکمون ازم سه تا چيز بخوا ...-: عهه ... مگه تو غول چراغ جادويي؟ خنديدم . -:باشه قول ميدي قبول کني؟ محمد-: اره .. مرد مردونه ...-: اممم ... اها اوليش اينکه ازين به بعد هرچي ازت خواستم قبول کني ... خنديد . محمد-: اي وروجک -: قول داديا ...محمد-: خب دوميش؟ -: من عاشق صداتم ... محمد تا ابد ...براي من بخون ... ميخوام هميشه صدات گوشام رو پر کنه ...لبخند زد -: و سومي ... محمد تا ابد ... براي من بمون ...محمد-: جمله هاي خودمو بهم ميگي؟ -: اوهوم ... اولين بار تو استديوت گفتي براي من بخون ... دو روز پيش که اومدي دیدنم بهم گفتي براي من بمون ... منم هر چي فکر کردم ديدم فقط همينا رو ازت ميخوام ... . مثل پر بلندم کرد . عجب زوري داشتا . راه افتاد چراغا رو خاموش کرد و داخل اتاق شد . من رو گذاشت رو تخت و دراز کشيد کنارم . روي هر دومون رو با پتو کشيد .ميخواستم يکم سربه سرش بذارم . برو برام اب بيار ... تشنمه ...محمد-: اي به چشم ...رفت و با يه ليوان اب برگشت . سر کشيدم -:گرم بود ... خنکشو بيار ...خنديد و ي ليوان اب ديگه اورد . ايندفعه حسابي خنک بود محمد-: ديگه چي؟ -:ببر بشورش ...ليوانو دادم دستش.رفت شست . خنده ام گرفته بود .اومد تو اتاق -: برو تلوزيونو روشن کن ببين کانال 7 چي ميده؟ رفت و دو ثانيه بعد برگشت محمد-: فوتبال... جدي جدي هر کاري مي گفتم انجام ميداد . با خنده گفتم -: گرسنمه ... هوس قورمه سبزي کردم ... برو يکم بپز بيار بخوريم ... يه ابروش رو داد بالا و اومد نشست لبه تخت. محمد-: داري اذيت ميکني؟دراز کشيد و پشتس رو بهم کرد . مرده بودم از خنده . قهقهه زدم . -: مخمد قهر قهرو ... شوخي بود خب... نویسنده :هاوین امیریان کپی ممنوع @ourgod
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) 🌸 @ourgod
‏➕ استاد🙋‍♂️ ➖ بله ➕ چرا رهبری، روز موشک بارانِ را یوم اللّه نامیدند؟ ➖چون با این سیلی اُبُهَت پوشالی آمریکا شکسته شد ➕ صدای این سیلـے تا کجا پیش خواهد رفت؟ ➖ فعلاً که تا سواحل ونزوئلا پیش رفته است😁 ✍حسین کاشانی 🌸 @ourgod
⃟🎈🎊⃟ ⇜یڪ گفتــ🗣ـمُ‌ یڪ عمࢪ نمک‌ گیࢪ شدم ↚خوش بھ حالم ڪھ نمڪ گیرِ‌ شَهِ‌ بےحرممـ🍃 ☂| •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @ourgod
ترامپ یک ماه پیش : کار ایران تمام است ترامپ یک هفته پیش : با ایران سر جنگ نداریم ترامپ یک روز پیش : عید فطر مبارک ترامپ به زودی : جانم فدای رهبر 😅😅😅😅 🌸 @ourgod
• • ڪقاف القمر أنتـ غیابڪ -مر- مثل ميم ِ ماه ميمانے نبودتـ -آه- استـ..:)🌱 • • •☔️🎠• •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @ourgod
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• هر چہ بہ جز او قصد حرٻم دل ڪند.... در نگشاٻمش بہ رو، از درِ دل برانمش؛ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• ╔═🌸🍃═══╗ @ourgod ╚═══🍃🌸═╝
ميذارم ميرم خونموناااا...چرخيد طرفم محمد-: تو بيجا ميکني...مگه من مرده باشم-:عههه ... خدانکنه... محمد-: از روز تولدم ديگه مال من نبودي.حالا که با پاي خودت اومدي عمرا بذارم بري ...-: راستي محمد ... کادوي تولدتو ديدي؟ هيچوقت نفهميدم که ازش خوشت اومد يا نه؟ خنديد. محمد-: خيلي قشنگ بود ... علي زده بود تو اتاق ضبط ... يه بار که ميخواستم يه آهنگ غمگين ضبط کنم ... رفتم تو و اومدم حس غمگين بگيرم که ديدمش ...هيچي ديگه ... اونروز اصلا نتونستم بخونم...صورتشو نوازش کردم . دستم رو گرفت تو دستش و بوسيد . ديگه ول نکرد دستمو محکم گرفت تو دستش . محمد-: الانم زديمش بيرون اتاق ضبط ... هر کي مياد تو ميبينتش ...چيزي نگفتم .محمد -: شمام که کلا نويسندگي رو بيخيال شدي-: نه ...اتفاق داشتم داستان زندگي خودم رو مينوشتم ... نميدونستم آخرش رو چيکار کنم...حالا ميدونم .. .محمد-: تا قبل اينکه بياي مثل مرغ پرکنده اينور اونور ميرفتم تو خونه ... الان آرومم ... تو آرامش مطلق ... بگير راحت بخواب کوچولوي من .. فردا بايد بريم خونه شما؟ -: واسه چي؟ محمد-: واسه اينکه بايد از پدر و مادرت عذر خواهي کنم ... تشکر کنم ... دوباره ازشون خواستگاريت کنم ... اين بار از ته دل -: تشکرت ديگه واس چيه؟ محمد-: واسه اينکه تو رو مثل دسته گل بزرگت کردن و تحويل من دادن ...خنديدم .محمد-: حالا بخواب. با لحن بچگونه گفتم-: محمد گفتم که اونا شوخي بود ... محمد-: ميدونم عمرم ... نگاهش کردم . محمد-: نه ... نميشه ... تو هنوز خيلي کوچولويي ... خيلي واست زوده ...-: من کوچولو نيستم ... پنجاه و چهار کيلو وزنمه ... صدو شصت و شيش قدمه ! محمد-: اوووه ببين چقد کوچولويي .. من هشتاد کيلو ام ... بيست و پنج سانتم ازت بزرگترم جوجه! با حرص گفتم -: محمد ... محمد-: جونم يه ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم . برام زبون درآورد محمد-: نميشه ... نداريم ... بخواب ...پشتمو کردم بهش . يکم با شوخي و خنده اسممو صدا کرد . جوابشو ندادم. دستشو آورد جلو و ميخواست قلقلکم بده . محکم دستشو پس زدم . ميترسيدم دستش بهم بخوره و خنده ام بگيره و خلاصه جيغ و دادم بره هوا . سرشو بلند کرد و نگام کرد. خيلي جدي و با اخم . محمد -: قهر ؟ نتونست خودشو کنترل کنه و خنده اش گرفت . منم داشتم ميترکيدم ولي خودمو نگه داشتم .محمد-: تو غلط ميکني با من قهر ميکني ...خنديدم . محمد-: قهر هم بکني جات تا وقتي زنده ام همين جاست .. تو بغلم ... نمیذارم ازش جم بخوري... دستشو بوسيدم. ريز خنديدم و چرخيدم سمتش...محمد-: آخخخخ ... آخ واي ... دماغم شکست ... واي خدا ...دستشو گذاشته بود رو بینیش و بلند ناله ميکرد . سکته کردم -: محمد چي شدي؟ سرم خورد؟ محمد که حالا حالا دردش نميگرفت چه ناله اي ميکرد . خاک برسرم حتما سرم خيلي بد خورده به بینیش . خيلي ترسيدم محمد-: آخ اخ آخ ... داره خون مياد...واي... گريه ام گرفت... دستشو کنار زدم. هم تاريک بود و هم چشماي پر شده ام نميذاشت ببينم چه غلطي کردم -: محمد ببخشيد ... محمد خوبي؟ محمد غلط کردم ... محمد ... به خدا حواسم نبود ...نميدونم چرا گريه ميکردم . شايد چون نميخواستم درد کشيدنش رو ببينم . خصوصا که باعثش خودم بود . بلند تر داد زد . محمد-: آخخخ ... نکن نکن ... دست نزن ...-: دست نزدم به خدا ... اشکام ريخت روي صورتش .تند تند معذرت خواهي ميکردم . ساکت شده بود و نگاهم ميکرد. واستادم. -: محمد خوبي ؟ با لحن پريشوني گفت.محمد-: چرا گريه ميکني؟ -: ببخشيد متوجه نبودمو زخميت کردم ...صداش بلند شد. محمد-: گور باباي دماغ من ... تو چرا گريه ميکني؟ صد فعه بهت نگفتم نريز اينا رو؟ نگفتم؟با بغض گفتم -: محمد ...محمد-: من غلط کردم ... الکي دستمو گذاشتم رو دماغم ... شوخي کردم ... اصلا سرت بهم نخورد ميخواستم سربه سرت بذارم ... واس من داري گريه ميکني؟ من اگه فقط باعث گريه ات بشم و نتونم شادت کنم بايد برم بميرم ديگه... اوه اوه عصباني بود . نميدونم چرا رو اشکام انقدر حساس بود . قاطي ميکرد وقتي گريه ام رو ميديد. نویسنده :هاوین امیریان کپی ممنوع @ourgod
مظلوم نگاش کردم...خنديد.محمد-: يه بار ديگه ببينم سرچيزاي الکي گريه ميکني کلامون ميره توهما... دعوات مي کنما...-: چشمممم... محمد-: بي بلاااا...خوابيدم رو تخت. چرخيد طرفم-: من خوابم نمياد ...-: بريم سحري درست کنيم؟ محمد-: غذاهايي که علي برام مي آورد همش تو يخچاله ... پر غذاس نگران سحري نباش ...بغضم گرفت ولي به خاطر محمد فرو دادم .-: بميرم برات الهي...نفسش رو محکم فوت کرد بيرون . فهميدم عصباني شده .محمد-: باز ...نذاشتم ادامه بده و سريع حرفشو قطع کردم .-: ولي بي شوخي ... خيلي دلم ميخواست هميشه يار و ياورت باشم ... دلم ميخواست تو روزاي سختي ات کنارت باشم ... تو روزاي به قول خودت بي سر پناهي ...تو روزاي تنهاييت ... تو روزايي که کسي رو نداشتي تاييدت کنه و کمکت کنه ... دلم ميخواست اون روزا کنارت باشم ...ولي نبودم که هيچ. خودمم دوباره باعث شدم اون روزا برگرده ... هرچند به مدت ده دوازده روز ...نفس عميقي کشيدم و ادامه دادم . -: حالا هم که اومدم ...زحمت کشيدم و تو روزايي اومدم که خدارو شکر مشکلي تو زندگيت نيس... همه چي داري ... دور و برت پر آدمه .. همه دنيا ميشناسنت .همه ايران دوستت دارن ...محمد-: آخه من قربون اون دل مهربونت ... اون روزا واسم امتحان بود ... بايد بي کسي و تنهايي و ذلت رو تجربه ميکردم تا به عزت برسم و يادم بمونه از کجا به کجا رسيدم و مغرور نشم... درباره اين ده دوازده روزي که ازش گفتي هم بايد بگم باز هم امتحان بود ...بايد زجر ميکشيدم از نبودنت ... بايد فکر اينکه ديگه برنگردي منو هزار بار ميکشت و زنده ميکرد و تا مرز جنون ميرفتم تا قدرتو بدونم... قدر داشتنتو ... يادم بمونه با سختي به دستت اوردم ... از گل نازکتر نبايد بهت بگم ... ولي خدا خيلي بهم رحم کرد... باور کن اين زجري که تو اون پنج سال کشيدم يک هزارم اين ده روز نبود ... هزار بار شکرش که زود تموم کرد اين دوريو ... چون ميدونه چقد ميخوامت و نفسم به نفست بسته اس ... ميتونم قسم بخورم ... به ولاي علي اگه يه روز دير تر اومده بودي ديگه محمدي نبود ... تو به مثه یه روح براي بدن منی اگه يه روزم ديرتر اومده بودي ديگه رفته بودم...ديگه از مردن نميترسم چون هزار بار تو اين ده روز تجربه اش کردم تا مرز مرگ رفتم ... به خداي بالاسرم قسم ... تو جون مني ...-: آه محمد آدمو با بغض خفه ميکني بعد دعوا ميکني ميگي چرا گريه ميکني ؟ -: ميميرم برات ... زندگي من ...محمد-: نوکرتم عزیزدلم... راحت خوابيدم دوساعت تمام ... بعد اينهمه عذاب و سختي اي که کشيديم ... خواب شيريني بود ...با صداي آلام گوشي که براي سحر زنگ گذاشته بوديم همزمان از خواب پا شديم . سريع پتو رو از روم کنار زدمو رفتم تو آشپزخونه و غذا رو گرم کردم . محمد رفت يه دوش ده دقه اي گرفت و تا برگرده من ميز رو چيده بود . در حاليکه موهاشو خشک ميکرد با لبخند وارد آشپزخونه شد . نشست روبروم و برا هر دومون غذا کشيدم چشماش برق ميزد انگار ...محمد-: خدايا چه جوري شکرت کنم ؟ زندگي برگشت به خونه ام ...لبخند زدم. نویسنده :هاوین امیریان کپی ممنوع @ourgod