eitaa logo
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
791 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
57 فایل
•﷽• •ٺوآدم نیستے🧕 •این ࢪاخدادࢪگوش مݩ گفتہ🌻🌱 •ببیݩ بیرون زدھ از زیرچادربال پروازت💕 شـــــ🌿ـڔۉطـ https://eitaa.com/shorotdokhtarychadoryam ناشناس نظرت بگو جانا😍 https://harfeto.timefriend.net/17114397532647
مشاهده در ایتا
دانلود
↻<💙❄️>•• مےگفت:شـࢪمنده ام... یڪ جان بیشتࢪ نداࢪم تا در ࢪاه ولےعصࢪ و نائب برحقش امام خامنــھ اے فدا ڪنم... شهیـد حمید سیاهڪالے مࢪادے ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <🤍>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥ ❄️⃟|💙↣
🍃مقيد بود هر روز زيارت عاشورا را بخواند. حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند. ❣️دائما ميگفت: "اگر دست جوانان را در دست امام حسين (عليه السلام) بگذاريم،همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده ي لطف به آنها نگاه ميكند. 🌹
فرق‌است‌بین‌کسی‌کہـ🚶‍♂ در‌انتــظار‌'شهادت‌‌'است❛❜ وانکہـ‌ شهادت‌بہ‌انتـ|🕜|ـظار اوست...♥️
[آنھاکہ‌ازپل‌صراط‌ مےگذرند ، قبلاازخیلی‌چیز‌هاگذشتہ‌اند؛ بایدبگذری‌تابگذرے. . !🕊••] 🌼
•✾••┈•🌸🔗 تو²³سالگیش‌بہ‌جایۍرسیدڪہ دشمن‌میترسیدازمقابلہ‌بآهاش؛ دست‌بہ‌ترورش‌زدن . . .🌱! «شھیدجَھآدمغنیہ» +²³سالگۍتو رَدڪردۍ؟ یامونده‌برسۍ؟ راستۍڪجایۍ🖐🏻👀'シ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 🕊 ⃟📌
🖋دوباره بابل📝 ششم دوشنبه ها ساعت دو، بعد از ماهی پلوی سلف هیچ کس رویش نمی شد بدون آدامس سلف را ترک کند. 🍕🍟 ماهی ها راانگار همان سر ظهر از حوزچه های پارک محله گرفته اند و انداخته اند وسط سینی بزرگ غذا و تا خارهایش را بیرون بکشیم، وقت تمام شده و مامی مانیم وچشم های وق زده ماهی و ناچار یک لیوان نوشابه🍷 با دو نی🥡 را با فرشته سر میکشیم و در مقابل لب های از چندش جمع شده کنار دستی مان که از بد شانسی سر میز ما نشسته، میخندیم و بلند میشویم:(بدو، دیر شد.)😋😕 و آن روز...پنجمین دوشنبه و جلسه کلاس استاد سعیدی بود.📕📂 از اول ترم، دوشنبه، همه ی هفته ام شده بود. همه ی هفته منتظر دوشنبه بودم و این وضعیت،هر چه پیش میرفت نگران کننده تر می شد.😱 به خودم امدم و دیدم همه برنامه زندگی را روی دوشنبه بسته ام و وای اگر دوشنبه از روز های هفته حذف شود! اگر دوشنبه بیاید و دیگر کلاس به نام استاد سعیدی نباشد یا باشد و او نباشد... و آرام آرام دست به کارجنگ شدم. همه روسری های سبزو آبی و سبز آبی را جمع کردم و ماند فقط یک روسری سرمه ای نخی.💼👡👗 جلوی آینه ایستادم. سخت بود روسری سبز سیر را کنار بگزارم و به جاش...سرمه ای! یک دلم گفت:(تو همیشه همین رنگ ها را می پوشیدی...) و دل دیگرم جواب داد:(حالا می پوشی، چون منتظری او تو را در قاب سبز همیشگی ات ببیند.) اولی کم نیاورد:(دیوونه، اون اصلا هواسش به تو نیست) و دومی گفت:(خدا که حواسش هست) دیگر محل نگذاشتم، به هیچ کدامشان. 😒 فقط سرمه ای را سرم انداختم و گیره را زیرش محکم کردم. از گیره ها هم ساده برداشتم ؛همان که آویز نداشت... ادامه دارد... نویسنده:دختر رهبری https://eitaa.com/ourgod
¦↬🕊☁️ •. ‌به استقبال ڪاࢪهاےدشواࢪو سخت بࢪوید ڪاࢪهاے نشدنے انجام بدهید. •. 🌿¦↫
「💙📘•••」 .⭑ ‌بهش‌گفتن‌آقا‌ابراهیم‌چرا‌جبهہ‌رو ‌ول‌نمیڪنی؛بیای‌دیدار‌امام‌خمینے؟! گفت: مارهبری‌روبراے‌ اطاعت‌میخوایم؛نہ‌برای‌تماشا..!(:
--🕊🍃-- یاد حرف افتادم که می‌گفت: باید به این برسیم که نباید دیده شویم آن‌کس که باید ببیند می‌بیند... الحق‌ که‌ راست‌ می‌گفت... 🕊