شهید مهدی زین الدین:
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🌱
با خواندن زیارتنامه شهدا
شهدا را یاد کنیم✨
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ
الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
ایمرادلبرودلداربیابرگردیم....mp3
1.84M
دشمن از دیدن عباس دلش میلرزد
تا سرپاست علمدار بیا برگردیم....💔
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ.. 🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ.. °
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۲۳
°°جنایت
صداهای اطراف هنوز برایش مبهم بودند نور مهتابی بالای سرش چشم هایش را وادار به بسته شدن کرد.
زیرلب اسم عباس را چندباری به زبان آورد در همان لحظه گذر سایه ای را از کنارش احساس کرد.
با فرورفتن سوزن داغی در بازویش، ابروهای کم پشتش را درهم کشید. حرکت مایع غلیظ و خنکی با درد در رگ هایش شروع شد.
به زحمت چشم باز کرد.
می خواست چیزی بگوید که صدای جیغی شنید و بعد دیگر نتوانست سنگینی سرش را کنترل کند فقط آن لحظه صدای تپش های قلبش در گوشش می پیچید که آرام و آرام تر می شد. آهسته چیزی گفت و بیهوش شد.
(سی دقیقه بعد_ایستگاه پرستاری)
+وقتی بالای سر بیمار رسیدید وضعیتش چطور بود؟
-مطمئنم هوشیار بود، آقای دکتر من هول شدم الان باید به پلیس هم جواب بدم؟
+فعلا نجات بیمار از هرچیزی مهم تره، من میرم باز بهش سر بزنم شماهم ازش غافل نشید به هیچ وجه!
-چشم...آقای دکتر اون پسرشه حالا من چی بگم؟
+بذار خودم باهاش صحبت میکنم
محمد با گام هایی بلند به طرف دکتر آمد و بلافاصله پرسید:
×چی شده آقای دکتر؟ حال بابام چطوره؟ این دو دقیقه ای که رفتم نماز بخونم و بیام چیشد؟
+آروم باش پسرم رنگت پریده یه سرم قندی مینویسم....
×آقاااااای دکتر منو ول کن بگو بابام چطوره؟
+فعلا وضعیتش ثابته
×یعنی خطر رفع شده؟
+هم آره هم نه، ببینید به پدر شما یه شوک دارویی وارد شده... ساده تر بخوام بگم...
×یعنی یه نفر میخواسته...
+دقیقا این یه #سوءقصد به جون پدر شما بوده! که خوشبختانه ناموفق بود.
ناگاه خانم سرپرستار با قدم های مردد جوری که بخواهد دلجویی کند گفت:
-آقای رسولی یه چیزی رو باید بهتون بگم...
×بله؟
-پدرتون...وقتی من رسیدم اون مردی که به دست پدرتون داشت تزریق میکرد به طرفم پرید و هول شدم...
×میدونم که شما مسئول شیفت هستید ولی من از شما شکایتی ندارم
-نه منظورم این نبود...راستش مطمئن نیستم درست شنیده باشم ولی پدرتون یه کلمه رو آهسته گفت...
×چی؟؟؟
پرستار نگاهی به چشمان مصمم دکتر انداخت،
و بعد با صدایی آمیخته به ترس و تردید رو به محمد، ادامه داد:
_" #شبیخون!"
×شبیخون؟!
-بله این چیزی بود که من تو اون لحظه از زبون پدرتون شنیدم
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷💞💞🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🌷مـــا زنده بہ آنیـمـ ڪہ آرامـ نگیریمـ..
🌷موجیـم ڪہ آسودگی ما عدم ماسٺ..
° #ابوحلما
°قسمت ۲۴
°°راز
+مامورای پلیس رفتن؟
-آره ولی دو سرباز موندن...عمو عباس
+بله
-من حلما رو فرستادم خونه پیش مامانم گفتم شاید اینجا موندنشون ...
+کار درستی کردی محمدجان
- پرستاری که مهاجمو دیده بود قبل از پلیس با من حرف زد
+خب؟
-چیزی بهم گفت که به پلیسا نگفت!
+چی؟
-گفت آخرین کلمه ای که از زبون بابا شنیده این بوده"شبیخون"... تو این مدت سر پرونده خاصی کار میکردین؟ بابا خیلی بهم ریخته بود!...عمو...عمو عباس
+بله، جانم
-پرسیدم پرونده مهمی بازه؟
+حتما
-عمو عباس متوجه شدی چی پرسیدم؟ میگم شاید مربوط به پرونده ای باشه که بابا این مدت روش کار میکرد. بابا بخاطر حساسیت و #امنیتی بودن پرونده ها چیزی به کسی نمیگه هیچ چیزی رو هم از دفتر کارش خارج نمیکنه ولی قبل از اینکه حالش بد بشه حدود یه ماه پیش یه فلش دستش بود که با دیدن محتویاتش اعصابش بهم ریخت و نذاشت کسی هم ببیندش !
+اون فلش الان کجاست؟
-خونه...میگم شاید منظورش شبیخون فرهنگی بوده هان؟
+یه زنگ بزن حاج خانم بگو میرم از جلو در فلشو تحویل میگیرم
-شاید اصلا پرستاره اشتباه شنیده!
+نه
-نه؟
+آره پسرم نه
محمد موبایلش را از جیبش برداشت،
و به مادرش زنگ زد.
یک ساعت بعد،
عباس فلش سبز رنگ را تحویل گرفت و به طرف خانه اش رفت.
در راه مدام به کلمه ای که ذهنش را درگیر کرده بود فکر میکرد "شبیخون" یعنی حسین میخواسته چه پیامی را به او منتقل کند؟
وقتی جلوی درِ خانه اش رسید،
پشیمان شد. دور زد و به طرف محل کارش رفت.
لشکر، مقر، دفتر کار حسین، هیچ جا هیچ اثری از پرونده ای که میدانست دست حسین بوده، خبری نبود.
یکدفعه یاد دانشکده افسری افتاد،
وقتی آنجا رسید تقریبا شب شده بود. با وجود محدودیتهایی که وجود داشت بلاخره توانست کمد کوچک فلزی حسین را در اتاق استراحت اساتید باز کند.
یک حافظه دو ترابایتی آنجا پیدا کرد که لای روزنامه هشت سال پیش پیچیده شده بود.
بی اختیار سرتیتر روزنامه را خواند:
" کاهش قدرت نظامی و نفوذ ایران در منطقه "
با وسواس خاصی جمله به جمله سر ستون را هم خواند:
"پس از گفتگو و دیدار امروز رییس جمهور دکتر سیدمحمد خاتمی با مقامات غربی، تحلیل گران کاهش #نفوذ و #قدرت ایران را در پی اتخاذ روش های عملکرد رییس دولت ایران، حتمی دانستند"
یکدفعه عباس با شنیدن صدای موبایلش به خود آمد. تلفنش را جواب داد:
-الو عباس کجایی پس؟
+سلام خانم کمی دیگه میام
-این کمی دیگه شما از اذان صبح تا اذان مغرب طول کشید والا به خدا زشته امشب بله برون پسرِ بزرگته پاشو بیا دیگه دیره!!!
+الان راه میفتم
عباس حافظه الکترونیکی را در روزنامه پیچید و آن را در کیفش گذاشت،
اما بعد پشیمان شد،
و حافظه سیاه رنگ را که درست به اندازه یک کف دستش بود، در جیب داخلی آورکتش پنهان کرد و بیرون رفت.
🇮🇷ادامه دارد...
🕊اثــرےاز؛ بانوسین.کاف.غین
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ
الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ
وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ
سلام بر تو ای نور خدا
که رهجویان به آن نور ره مییابند
و به آن نور از مؤمنان
اندوه و غم زدوده میشود🤍
| فرازی از زیارتنامه امام زمان(عج)🌱 |
در غروب جمعه
هفت بار این دعا را بخوانید
و تا هفته بعد از بلایا محفوظ بمانید✨
اللَّهُمَ صَلِّ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
وَ ادْفَعْ عَنَّا الْبَلاءَ الْمُبْرَمَ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأرْضِ
إنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
📚ابواب الجنّات في آداب الجمعات، ص۲۶۴
اول صبح بگویید:
حســــــــــین جان رخصت💚
تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد
تو یکبار از مادر متولد شدی
و این بار باید از خودت بیرون بیایی!
از نفس
از غریزه ها
از عادت ها...
و کسی که دوبار متولد نشود به ملکوت راهی ندارد!
#عینصاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارو گردن بگیر ابی عبدالله...🤍