{✨} امام خامنه ای
امام حسین را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛🥀
آن یک بخش از جهاد امام حسین است.
به #تبیین او، #امر_به_معروف او، #نهی_از_منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منی و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان- حضرت بیانات عجیبی دارد که تو کتابها📚 ثبت و ضبط است- بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود #عرصهی_کربلا و میدان کربلا، باید شناخت.
۱۳۸۸/۰۵/۰۵ | 🗓
••●❥🖤❥●••
@ourgod
افسردگے ناشی ازگناه،
یکی ازدستاویزهاۍ خداۍ مهربون...'
براے برگردوندنِ
بنده ها بهـ سمت خودشه!(:💛
🖤 @ourgod
#حڌیٽ_ڪݪاݦ🌱🌈
•|حضرت علی ع|♡ مے فرمایند:
←°بامهدى ماحجّت ها گسسته مى شود.
او پايان بخش سلسله امامان،نجات بخش امّت و اوج نور و راز نهان است..
•{همان،جلد۷۷،صفحہ۳۰۰}•
#یااباالصالحالمهدے♥️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@ourgod
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مولایم
از عاشورا
تا زمان آمدنتان
هر روز
روزهای مصیبت است ...
اسارت
رأسهای خونینِ بر نیزه
پاهای زخمی و آبله خورده
دلتنگیِ یتیمانِ بی پدر
دستهایِ بسته و پاهایِ در زنجیر
آوارگی و دربدری
و شادیِ هلهله بی امانِ حرامیان !!
مولای من حق دارید
که بجای اشک خون گریه کنید ...
▪️خدایا به یتیمی آل محمد
▫️به یتیمی ما خاتم عنایت فرما
🖤 @ourgod
به نام خدا🕊🌱
#عشق_باطعم_سادگی ☘
#پارت_اول ✨
قلبم بی وقفه می تپید... باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت ...با اینکه
محرم امسال با همه سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی دیدش نزنم ! کاری که سالها بود انجام میدادم !
درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش
افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد تازه با سلام کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیافتم و خودم اصال نفهمیدم چرا این احساسهای تازه در
من جون گرفته؟! آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدنهایی که برای یک
دختر سنگین و متین زشت بود و بی حیایی ! ولی امان از قلب سر کشم که نمی گذاشت اینکار رو
تکرارو تکرار نکنم !
با دو انگشتم کمی دوالیه ی فلزی پرده کرکره قهوه ای رنگ و رو رفته رو باز کردم...
در حد کم که فقط من ببینم بدون جلب توجه !نگاهم روش ثابت موندو وای به قلب بی قرارو عاشقم !
دست برنمیداشت از این کوبش و خودم نمی فهمیدم حاال چرا ؟! حاال که محرمش شده بودم !
نه هنوزم نه ! هنوز جرئت نمی کردم برم نزدیک با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن !
نه
هنوز نمی تونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابه جایی دیگ ها از
زیرزمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم می خواست این کار رو بکنم و یک خسته نباشید
چاشنی کارم ! ولی نه نمیشد نمیشد!
هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم ، ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غره هاش من رو نشونه میره اگه وسط نامحرمهای حیاط پیدام بشه !
حیاط پر از هیاهو بود...پر از صدای صلوات...پر از دودی که از کنده های تازه آتیش گرفته بلند
شده بود ولی عطر اسپند میداد و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش!
با خم شدنش نگاه گرفتم از این همه هیاهو چون اصل نگاهم فقط مال اون بود کسی که نه تنها از
نگاهم بلکه از خودمم فراری بود و من نمی فهمیدم چرا؟!بعد سه هفته عقد کردن و محرم بودن!!
خاک شلوارش رو تکوند ...اواخر پاییز بودیم ولی هوا عطرو سرمای زمستونی داشت ... اما امیر علی فقط همون یک پیراهن مشکی تنش بود نه کت !و نه بافت!
💫 @ourgod 💫
#عشق_باطعم_سادگی ☘
#پارت_دوم 💫
از عطیه شنیده بودم که امیرعلی گفته لباس زیادی دست و پاگیرش میشه توی عزاداریا و من فقط از عطیه شنیده بودم خواهر کوچیک امیر علی و دوست و دختر عمه ی من ! و من هر سال چه قدر نگران بودم که نکنه سرما بخوره ؟ حالا هم کم نشده بود این دل نگرانی ها و بیشتر شده بود بعد از خوندن اون خطبه عقدی که حس خوبی به قلبم ریخت و امیر علی اخم نشست رو صورتش و همون اخم جرئت گرفت از من که نشون بدم این دلنگرانیم رو... وبازم سکوت کرده بودم و سکوت!
آه پر صدایی کشیدم ...صدای دسته های عزاداری که از خیابون رد میشدن من رو به خودم آورد با
صدای تبل و سنجی که دلم رو لرزوند و مداحی که با نوحه سراییش از واقعه کربال رد اشک
گذاشت توی چشمهام یک اشک واقعی!
امیر علی سر بلند کرد رو به آسمون که رو به غروب میرفت وگرفته تر بود دوبه نظر من سرخ!
اشک روی صورتش رو دیدم و دلم ضعف رفت برای این اشکهای مردونه که غرور نداشتن و پای
روضه های سید الشهدا بی محابا غلت می خوردن رو گونه هایی که همیشه ته ریش داشت!
انگشتهام کشیده شدو پرده باصدای بدی به هم خورد و دست من از روی پیراهن مشکی چنگ زد
قلبی رو که بازم بی قراری میکرد طبق برنامه ی هرساله اش! با همه تفاوتی که توی این سال بود!
روی تخت فلزی وارفتم و چادر مشکی ام سر خورد روی شونه هام...برای آروم کردن قلب بی
قرارم از بس لبه های چادر توی مشتم رو فشار داده بودم خیس شده بود ...چه قدر حال امروزم پراز گریه بود چون یک قطره اشک بدون گذر از گونه ام از چشمهام افتاد و گم شد توی تارو پود
چادرم!
تقه ای به در خوردو بعد صدای بابابزرگ که یا الله می گفت برای ورود به اتاق خودشون... دستی
روی چشمهای پر از اشکم کشیدم و قبل ریزششون سد کردم راهشون رو و صدای پر بغضم روصاف!
_بفرمایید بابابزرگ فقط من اینجام
دستگیره در به طرف پایین کشیده شدو بابابزرگ داخل اتاق شد... آستینهای بالا زده و دستها و
صورت خیسش نشونه این بود که وضو گرفته و اومده برای نماز اول وقتش مثل همیشه!
لبخندی به روم پاشید_ خوبی بابا؟
💫 @ourgod💫
میگفت
برای اینکه بدونی به خدا مقرب شدی
میزان آسودگی خودت رو بسنج اگر آسودگیات کم شده و بههمریخته هستی،
بدون که از خداهم دور هستی!
🕊🌱|استاد پناهیان|
💫 @ourgod 💫
‼️ #تلنگرانه
‼️ برادر وخواهر گرامی:
وقتی تو پای نوشته های من شکلک می زنی
من دقیقا یک نفر را تصور می کنم که سرش را کج کرده خیره شده به من و دارد لبخند می زند!😳
وقتی می نویسی: مچکرم!🙏
من یک نفر را تصور می کنم
که عین بچه ها لوس می شود و دلنشین لبخند می زند!!☺️
و با صدای نازک تشکرش را می ریزد توی قلب من.😍
وقتی عکس آواتارت سر کج کرده و خندیده جوری که دندان هایش هم معلوم باشد.😅
من همیشه قبل از این که مطالبت را بخوانم صدایت را می شنوم
که دارد رو به دوربین می گوید سیب و بعد هم ریسه می رود.😅😂
وقتی عکس دختر بچه شیر می کنی و بالایش می نویسی:
عجیجم، نانازم، موش کوچولو الاااااااااهی قربونش برم و ...😘😍
من همین حرف ها را با صورت آواتارت و صدای خیالی ات می سازم
و از این همه ذوق کردنت لبخند می زنم.😥
من مریض نیستم!🤕حتی قوه ی خیالم هم بالا نیست!😩
من پسرم.............. 👦و تو دختر...........!👧
من آهنم و تو آهن ربا!☝️
من آتشم و تو پنبه!🔥🍥
یادت نرود ☝️❌
خصوصی ترین رفتارت را عمومی نکنی✋⛔️
خواهرم ❗️یادت بمونه با نامحرم فاصله ات را حفظ کنی..
چه نیازی به ارسال شکلک داری که حتما طرف مقابلت حالت چهره تو را درک کند.🙄😕
یادت بماند شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!!!👌
یادت بماند ما با هم نامحریم!!☝️📛
🔴ارسال شکلک به نامحرم ممنوع🔴
💫 @ourgod 💫